واضح آرشیو وب فارسی:اوشیدا: به گزارش پایگاه خبری اوشیدا: هاونگ ظرف فلزی طلایی رنگی است از جنس برنج که دسته سنگینی هم دارد. قبل از ظرف های برنجی ، هاونگ های سنگی هم بودند که جنس محکمی داشتند. از این ظرف برای کوبیدن ادویه و یک سری مواد خوراکی سخت جسم استفاده می شود. هاونگ شوخی ندارد و هر چه در کاسه اش ریخته می شود را حسابی پودر می کند . محصول هاونگ به غذاها طعم و رنگ خاص می داهد و در گذشته ها ، خانه بدون هاونگ امکان نداشت. یکی از وسایل ضروری در جهیزیه هر عروس خانمی ، هاونگ بود و هنوز هم بعضی از خانواده ها در جهیزیه دختر خانم های جوان هاونگ می گذارند. آهنگ هاونگ وقتی خوش صدا می شود که وسایل داخل کاسه خود را پودر می کند. هاونگ را می توان به زندگی افراد تشبیه کرد و مسائل مختلف را به مواد خوراکی که داخل آن ریخته می شود. آنها که کار بلد هستند مواد را بی دغدغه می کوبند و پودر می کنند و از پس کار بر می آیند. ولی وای به حال آنهایی که هاونگ خالی را به دست گرفته و دسته هاونگ را به بدنه کاسه آن می زنند. در این حالت نه تنها سر و صدایی اعصاب خرد کن به راه می افتد بلکه یا موادی وجود ندارد که بخواهد کوفته شود و یا کلاهک دسته هاونگ به مواد داخل کاسه نمی رسد تا هدف مورد نظر را تامین کند. واقعیت این است که هنوز هم ما نیازمند هاونگ هستیم . باید بتوانیم مسائل مختلف زندگی خود را در آن بکوبیم و در برابر سختی ها و مشکلات کم نیاوریم. متاسفانه هاونگ های امروزی آن جنس و وزن هاونگ های قدیمی را ندارند و نمی توانند چنان ضربه ای به سختی جسم مواد مختلف بزنند که نتیجه مورد نظر حاصل شود. متاسفانه آنچه به نظر می رسد این که امروز فقط صدای اعصاب خردکن کوبیدن دسته هاونگ به بدنه کاسه آن به گوش می رسدو این کار در مسائل مختلف زندگی صدق می کند. یکی از مسائل و مشکلاتی که خانواده های بسیاری با آن دست و پنجه نرم می کنند اختلاف های عروس و مادر شوهر و مشکلات داماد و مادر زن است. نه عروس ها سعه صدر دارند و زرنگی بلدند و نه مادر شوهر ها حوصله دارند با عروس خود سر به سر بگذارند. داماد ها و مادر زن ها هم گاهی با هم لج بازی می کنند . کجاست هاونگ هایی که این مشکلات را بکوبد و از بین ببرد. اگر فردی که می خواهد مادر شوهر یا مادر زن شود قبل از گرفتن این مقام و عنوان ، با مادر شوهر ها و مادر زن های موفق فامیل و آشنایان دیداری داشته باشد و راه های موفقیت آنها را مرور کند می تواند نقش خود را به خوبی ایفا نماید. به جای بدگویی پشت سرهم ، به جای دیدن نقاط ضعف، به جای نصیحت کردن های تکراری و خسته کننده و سرکوفت ها و سرزنش های بغرنج ،به جای مقایسه های بی معنی و غرولندهای تلخ می توان طور دیگری رفتار کرد . با تاسف باید بگوئیم در مواردی بزرگترها راهنمایی و مشاوره را با دخالت بی جا اشتباه می گیرند کوچکتر های مغرور و ناپخته هم به خودشان این اجازه را می دهند که احترام بزرگ ها را زیر پا بگذارند. با این رفتارهای اشتباه آنچه گاهی اتفاق می افتد مشکلات ساده را به معادله ای پیچیده و گره های کور تبدیل می کنند. زوج های جوانی که ناتوان از کوبیدن مسائل و مشکلات در هاونگ زندگی خود هستند سر درگم می شوند و در صورت استمرار این مشکلات و مسائل پیش پا افتاده طلاق های عاطفی و جدایی های قانونی و شکست های سنگین در سرنوشت افراد رقم می خورد. راه زندگی آقای همسایه هم به همین علت به بن بست رسید. به خاطر دخالت های نابجای پدر و مادر آقای همسایه و ناآگاهی های عروس خانواده در مواجهه با مشکل و از همه مهم تر ناتوانی های آقای همسایه در مهارت های حل مساله و مهارت های ارتباطی قوز بالاقوز شد و به طلاق انجامید. نصیر 28 سال دارد . او از یک هفته قبل خانه پدرش را ترک کرده بود. غیبت مرد جوان با توجه به افسردگی روحی و روانی که داشت سبب نگرانی شدید خانواده اش شد. خانواده آقای همسایه نسبت به فرزند خود حساسیت بیش از اندازه ای دارند. آنها در دوران تحصیل او نیز حساس بودند و حتی اصرار داشتند مدارج علمی دانشگاهی را پس از مدرک لیسانس طی کند. اما با آن همه مته ای که روی خشخاش گذاشتند و حساسیت و سخت گیری ، مرد جوان نتوانست گلیم زندگی خود را از آب بیرون بکشد. مرد 28 ساله دچار مشکلاتی شده که از او موجودی شکننده ساخته و احساس حقارت در عمق وجودش موج می زند. آقای همسایه می گوید: سه سال قبل به پیشنهاد خانواده ام با دختر یکی از اقوام ازدواج کردم. همسرم دختری خوب و قانع بود. ما دوران نامزدی شیرینی را پشت سر گذاشتیم . اما همین که زندگی مشترک خود را آغاز کردیم دخالت های پدر و مادرم شروع شد. آنها به سیر تا پیاز زندگی ام گیر می دادند . راه می رفتند از همسرم ایراد می گرفتند. روزهای اول سعی می کردم با گفتگو ، شریک زندگی ام را قانع کنم تا صبوری کند. اما فایده ای نداشت . هر چه می گذشت اوضاع بدتر می شد. مادر و پدرم اصرار داشتند که برای ادامه زندگی به طبقه دوم خانه آنها برویم. همسرم حاضر نشد در برابر این خواسته کوتاه بیاید . ما چند هفته ای با هم قهر بودیم. هر چه تماس می گرفتم جواب نمی داد. می خواستم به او بفهمانم دوستش دارم. همسرم می گفت: دوست داشتن تنها ، کافی نیست و باید جربزه زندگی نشان بدهی . او راست می گفت و حق داشت. اما از طرفی پدر و مادرم برایم خط و نشان می کشیدند که اگر احترام شان را زیر پا بگذارم مرا عاق می کنند و ... سر دوراهی زندگی ام حیران و سرگردان مانده بودم. یک روز برادرم گفت همسرم را با مردی غریبه سوار موتورسیکلت دیده است. داشتم دیوانه می شدم. به سراغش رفتم. مرضیه حاضر نبود واقعیت را بپذیرد. آقای همسایه نفس عمیقی کشید و گفت: وقتی دعوای مان بالا گرفت آب پاکی را روی دستم ریخت و گفت: این زندگی آخر و عاقبتی ندارد و از من بدش می آید. از لحظه ای که برایم ثابت شد او در شبکه های اجتماعی با مردی ارتباط برقرار کرده و به من خیانت می کند اوضاع روحی و روانی ام به هم ریخت. زندگی ما به طلاق انجامید. نصیر آهی کشید و گفت: به خانه پدرم برگشتم. اما طاقت نگاه ترحم آمیز اقوام و حرف هایی که پشت سرما در بین آشنایان نقل مجلس می شد را نداشتم. حرف هایی که دروغ هم نبودند ، اگر چه این گفته ها چهره پدر و مادرم را مخدوش می کرد. حدود دو هفته قبل بود که خبر دار شدم همسرم ازدواج کرده است. دیگر نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم. به خانه یکی از دوستان دوران تحصیل در شهرستان رفتم. یک هفته آنجا بودم. فقط قرص های آرام بخش و مخدر می خوردم تا بخوابم. پدر و مادرم رد مرا پیدا کردند. آنها باز هم مرا متهم می کنند که نتوانسته ام زندگی ام را حفظ کنم و خیلی راحت از ازدواج مجددم حرف می زنند. به کلانتری قاسم آباد مشهد آمده ام تا ازکارشناس مشاوره کلانتری راهنمایی بگیرم. نصیر درپایان با چشمانی اشک بار گفت: من زندگی ام ، عشقم و هستی ام را باختم و احساس بدبختی می کنم. داستان فوق از سوی پایگاه اطلاع رسانی پلیس ارسال شده است. انتهای پیام/
شنبه ، ۳۰مرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اوشیدا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 116]