تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):روزه قلب از فکر (در گناهان)، برتر از روزه شکم از طعام است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820314345




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پدر زير بار فشارها و تهمت‌ها به مبارزه با قاتلان مردم پرداخت


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: پدر زير بار فشارها و تهمت‌ها به مبارزه با قاتلان مردم پرداخت
فرزند شهيد لاجوردي، از خاطرات پدر و از جفاهاي دوستان و دشمنان، شنيدني ها دارد...
نویسنده : شاهد توحيدي 


فرزند شهيد سيد‌اسدالله لاجوردي، هم از خاطرات پدر و هم از جفاهاي دوستان و دشمنان، گفتني‌هايي شنيدني دارد. آنچه در گفت‌وشنود پيش روي مي‌خوانيد، تنها شمه‌اي از آنهاست كه به بيان وي آمده است. با سپاس از سركار خانم زهره سادات لاجوردي كه در سالروز شهادت پدر، ساعتي با ما به گفت‌وگو نشستند. اميد آنكه مقبول و مفيد افتد.    *** در دوران رژيم گذشته، پدر شما غالباً تحت تعقيب ساواك يا در زندان‌هاي مختلف بودند. در چنين وضعيتي چگونه به تربيت فرزندان ـ مخصوصاً شما كه تنها دخترشان بوديد ـ مي‌رسيدند و شيوه‌هاي تربيتي ايشان چگونه بود؟ بسم الله الرحمن الرحيم. پدر اصولاً به تربيت فرزندان توجه زيادي داشتند و چون در اسلام در مورد دختران توصيه‌هاي زيادي وجود دارد، به‌ويژه در مورد من، به نكات بسيار ظريفي توجه مي‌كردند. من در سال 1343، يعني همان موقعي كه شهداي مؤتلفه حسنعلي منصور را ترور كردند، به دنيا آمدم. پدرم به دليل ارتباطي كه با هيئت مؤتلفه داشتند، دستگير و شكنجه شدند، چون ساواك نتوانست از ايشان مدركي به دست بياورد، پس از تحمل يك سال و نيم زندان آزاد شدند. اين اولين خاطره من از دوره مبارزات سياسي ايشان بود. شما از ادوار گوناگون زندان‌هاي پدر چه خاطراتي داريد؟ درميان اين خاطرات، چه مواردي براي شما پررنگ‌تر بوده است؟ خاطرم هست وقتي پدر در زندان بودند، به ايشان سر مي‌زديم. آن ملاقات‌ها را به ياد مي‌آورم. موقعي هم كه در زندان مشهد بودند، با نامه با ايشان ارتباط داشتيم. تابستان‌ها و تعطيلات عيد را سعي مي‌كرديم به مشهد برويم و با پدر ملاقات كنيم.  اولين خاطره‌اي كه از زندان‌هاي پدر يادم است، زندان كميته مشترك است كه به خانواده زنداني‌ها اجازه ملاقات نمي‌دادند! عمه‌ام- كه همسر شهيد اماني بودند و به همين دليل ساواك خيلي به ايشان حساس بود- همراه با خانواده‌هاي زنداني‌ها، در جلوي كميته مشترك جمع شده بودند. عمه‌ام فرياد زدند: «من همسر صادق اماني و خواهر لاجوردي هستم! چرا خبري از زنداني‌ها به ما نمي‌دهيد؟» يادم است مأموران ريختند و جمعيت را پراكنده كردند، اما خاطره‌اي كه خيلي آزارم مي‌دهد، ملاقات‌هايي بود كه با پدر در زندان اوين داشتيم. آن موقع‌ها كلاس چهارم دبستان بودم و يادم است هر وقت از سرازيري تند زندان اوين پايين مي‌رفتيم و چشمم به ديوارهاي بلند زندان و مأموران خشن و عبوس آنجا مي‌افتاد، وحشت عجيبي را در دلم احساس مي‌كردم! اين احساس اضطراب شديد هر وقت كه به زندان اوين مي‌رفتيم، به من دست مي‌داد. هميشه با پدر در سالن مخصوص ملاقات ديدار مي‌كرديم، ولي يك بار با ايشان كه در يك قفس آهني بزرگ بودند، در فضاي باز زندان ملاقات كرديم. پدر هميشه طوري رفتار مي‌كردند كه متوجه شكنجه‌هايي كه به ايشان داده بودند نشويم، ولي اين بار مأموران عمداً ايشان را وادار كردند راه بروند تا به آن قفس آهني برسند. به پاهاي پدر خيره شده بودم و مي‌ديدم چقدر راه رفتن براي ايشان سخت است! آن روز در همان عالم بچگي متوجه شدم پدر فهميده‌اند ما چقدر براي ايشان نگران و مضطرب هستيم، براي همين سعي كردند بيشتر از هميشه ما را بخندانند! اين ملاقات به‌قدري رويم تأثير دردناكي گذاشته بود كه فردا وقتي به مدرسه رفتم، با گچ روي تخته سياه كلاس نوشتم: «مرگ بر شاه!» بعد از شهادت پدر - كه كتاب اسناد ايشان در ساواك چاپ شد- ديدم تمام جزئيات به ساواك گزارش مي‌شد و همين كه جرئت كردم اين را روي تخته بنويسم، نشان مي‌دهد چقدر حالم بد بود. از شيوه‌هاي خاص تربيتي ايشان در مورد خودتان، چه خاطره‌اي داريد؟ ايشان در اين‌باره از چه روش‌هايي استفاده مي‌كردند؟ سال 1352 يا 1353 بود كه در حياط با برادرم بازي مي‌كردم كه دستم به نرده آهني كنار پله‌ها خورد و شكست! پدر تازه از زندان آزاد شده بودند و بلافاصله مرا به درمانگاه بردند. در آنجا پزشك از من خواست چادرم را بردارم تا مرا معاينه كند. سنم كم بود. به پدر نگاه كردم، ولي ايشان هيچ واكنشي نشان ندادند. گفتم: «شما دست مرا معاينه كنيد، به چادرم چه كار داريد؟» از درمانگاه كه بيرون آمديم، پدر مرا خيلي تشويق كردند. ايشان هميشه به‌جاي حرف زدن با ما، با عملشان ما را تربيت مي‌كردند. ابتدا رفتار صحيح را به ما ياد مي‌دادند، بعد مي‌گذاشتند خودمان فكر كنيم و تصميم بگيريم، برعكس پدر و مادرهاي امروز كه به‌جاي بچه فكر مي‌كنند و تصميم مي‌گيرند و وقتي او عمل نادرستي انجام مي‌دهد، بلافاصله عكس‌العمل نشان مي‌دهند. پدر بسيار صبور بودند. آن روز هم سكوت كردند تا ببينند خودم چه تصميمي مي‌گيرم و وقتي به آن شكل عمل كردم، از آن به بعد هر جا كه نشستند، براي ديگران از قدرت تصميم‌گيري، فهم و شعورم تعريف كردند. پدر شما انحرافات جريانات و افراد را غالباً بسيار زودتر از ديگران تشخيص مي‌دادند، از جمله انحراف در سازمان مجاهدين خلق را. به نظر شما دليلش چه بود؟ حضرت علي(ع) مي‌فرمايند: «پرچم اسلام را كسي مي‌تواند بلند كند كه صبور و خويشتن‌دار باشد.» خودم اغلب به اين موضوع فكر كرده‌ام كه چرا بعضي از افراد بسيار هوشمندتر از ديگران هستند و دشمن را خيلي زود از دوست تشخيص مي‌دهند و سرانجام به اين نتيجه قرآني رسيدم كه خداوند به اهل تقوا و خويشتن‌داري، قدرت تشخيص و بصيرت مي‌دهد. به نظر من پايبندي پدر به رعايت احكام و حدود دين، پرهيز از گناه، رعايت حلال و حرام و ويژگي‌هايي از اين دست، به ايشان اين قدرت را داده بود. به همين دليل هم بسيار زودتر از ديگران به ماهيت منافقين و ساير گروه‌هاي الحادي پي بردند و دائماً هم دراين باره هشدار مي‌دادند. انتخاب ايشان به عنوان دادستان انقلاب توسط شهيد‌بهشتي هم به همين دليل بود. اينطور نيست؟ بله، آن هم در سال‌هاي 1362 و 1363 كه اوج فعاليت‌هاي منافقين بود و در برخي روزها مي‌شد كه بيش از 30 نفر را صرفاً به دليل داشتن ظاهر اسلامي يا زدن عكس امام در محل كارشان، ترور مي‌كردند! پدر زير بار فشارها و تهمت‌هاي فراوان، با اين جريان تروريستي خطرناك مقابله كردند. در مورد گروه فرقان به‌قدري موفق بودند كه عده‌اي از آنها متحول شدند و توبه كردند و حتي به جبهه رفتند و شهيد شدند. از ويژگي‌هاي تربيتي ايشان مي‌گفتيد. از نظر شما، چه مواردي در اين‌باره برجسته‌ترند؟ پدر برخلاف آنچه بعضي‌ها سعي دارند القا كنند، بسيار باعاطفه و مهربان بودند. هيچ فرقي بين من و برادرانم نمي‌گذاشتند، مسئوليت‌هايي را به عهده تك‌تك ما مي‌گذاشتند و همگي بايد در قبال آن مسئوليت‌ها پاسخگو مي‌بوديم. از همان كودكي از ما مي‌خواستند در انجام كارهاي خانه مشاركت كنيم و وظايفي را كه به عهده‌مان قرار مي‌گيرند درست انجام بدهيم. ابداً اين‌طور نبود كه چون تك‌دختر بودم از بعضي از كارها معاف باشم، بلكه برعكس بسيار دوست داشتند همه نوع كاري را ياد بگيرم و چون خودشان در بسياري از كارها مهارت داشتند، در ايامي كه بيرون از زندان بودند، آنها را به من ياد مي‌دادند. هميشه تشويقم مي‌كردند خياطي و ساير هنرها را ياد بگيرم. كلاس دوم يا سوم راهنمايي بودم كه كلاس خياطي رفتم و براي خودم لباس دوختم. پدر به خاطر اين كار بسيار تشويقم كردند و همه جا گفتند: «دخترم براي خودش لباس دوخته است!» در مورد تحصيلات عاليه فرزندان هم همين‌قدر حساس بودند؟ بله، ايشان حتي وقتي در زندان هم بودند، در جريان نمرات درسي و دوستان و معاشرت‌هاي ما بودند و با قصه، حكايت و ضرب‌المثل‌هاي زيبايي كه در نامه‌هايشان مي‌نوشتند، راهنمايي‌مان مي‌كردند. نامه‌ها را هم براي تك‌تك ما جداگانه مي‌نوشتند و از ما مي‌خواستند در پاسخ نامه‌هايشان با حديثي نصيحتشان كنيم! ما هم كتاب‌ها را زير و رو مي‌كرديم تا حديثي را پيدا كنيم و به اين ترتيب مطالب زيادي را هم ياد مي‌گرفتيم و پدر با اين شيوه غير مستقيم، در واقع به ما سبك زندگي را آموزش مي‌دادند. بعد هم بسيار تشكر مي‌كردند كه احاديث زيبايي را برايشان مي‌نويسيم. هميشه سعي مي‌كردم درسم را به بهترين نحو بخوانم تا پدر از من راضي باشند. نكته جالبي كه در نامه‌هاي پدر وجود دارد، نكات تربيتي خاص براي تربيت دخترهاست كه همگي از آموزش‌ها و روش‌هاي تربيتي اسلام برگرفته شده‌اند. اميدوارم روزي بتوانم اين نكات را از نامه‌هاي ايشان استخراج و چاپ كنم. در مورد سؤالي هم كه مطرح كرديد، پدر بسيار روي تحصيل و يادگيري واقعي و عميق در تمام مراحل زندگي، تأكيد داشتند و خوشبختانه من و برادرانم توانستيم تا مدارج بالاي دانشگاهي تحصيل كنيم. چه ويژگي‌هاي اخلاقي خاصي در ايشان وجود داشت كه از نظر شما، از همه برجسته‌تر و تأثيرگذارتر بود؟ غير از صبر، خويشتن‌داري، تقوا و بصيرت كه به آنها اشاره كردم، بسيار روي صميميت و اتحاد خانواده، اقوام و خويشاوندان تكيه مي‌كردند و به صله رحم بسيار اهميت مي‌دادند. همواره توصيه به اميدوار بودن و صبر مي‌كردند. البته توصيه‌هايشان بيشتر به زبان شعر و ضرب‌المثل بود و به همين دليل، خيلي به دل مي‌نشست. كودك كه بوديم، چه موقعي كه پيش ما بودند، چه وقتي از زندان براي ما نامه مي‌‌نوشتند، نكات اخلاقي و تربيتي را در قالب قصه بيان و از نصيحت مستقيم پرهيز مي‌كردند. ويژگي برجسته ديگر پدر، تطابق حرف و عمل و قاطعيت بود. پدر وقتي به اين نتيجه مي‌رسيدند كه كاري صحيح است و بايد انجام شود، ذره‌اي تعلل نمي‌كردند و با قاطعيت تمام انجام مي‌دادند. ايشان تحت هيچ شرايطي ساده‌زيستي را كنار نگذاشتند و حتي زماني كه مناصب بالايي داشتند، ذره‌اي در رفتار و شيوه زندگي ايشان تفاوت ايجاد نشد. خيلي‌ها بودند كه گرفتار چرب و شيرين دنيا شدند، ولي پدر ذره‌اي تغيير نكردند. هميشه به خودشان و به ما توصيه مي‌كردند: بايد براي تك‌تك اعمالمان نزد خدا پاسخ داشته باشيم و نكند كاري كنيم كه مورد رضايت خداوند نباشد. به نظر من شهادت، حق پدرجان و در واقع مُهري بود كه پايين كارنامه پر از تلاش و اخلاص ايشان زده شد. هنگامي كه پاي اجراي حكم خدا پيش مي‌آمد، براي پدر فرقي نداشت كه محكوم فرزند خودشان باشد يا كس ديگري! ايشان در اطاعت از فرامين الهي ذره‌اي ترديد نمي‌كردند و تحت هيچ فشار و تهديدي رأي ايشان تغيير نمي‌كرد. شما نمي‌توانيد حتي يك نفر را پيدا كنيد كه بگويد: لاجوردي سفارش كسي را قبول يا پارتي‌بازي كرد! دغدغه‌هاي ايشان در ساليان پاياني حيات چه بود؟ چه چيزهايي موجب نگراني ايشان مي‌شد؟ مهم‌ترين دغدغه ايشان اين بود كه كساني كه سال‌ها زندان و شكنجه را تحمل و با رژيم شاه مبارزه كرده بودند، حالا اصول و ارزش‌ها را زير پا گذاشته و به نظام لطمه مي‌زنند! پدر بسيار نگران سرنوشت انقلاب بودند. ايشان با اينكه در معرض انواع و اقسام اتهامات بودند، به خاطر مصلحت نظام سكوت مي‌كردند و دم برنمي‌آوردند، مخصوصاً در اين اواخر، كاملاً مي‌شد از سكوت سنگين و غمي كه در چهره‌شان بود، فهميد چه دردي را تحمل مي‌كنند! گاهي هم حرف‌هايي مي‌زدند كه احساس مي‌كردند ديگر ميلي به ماندن در اين دنيا را ندارند. ايشان خطراتي را كه انقلاب را تهديد مي‌كرد، دقيقاً تشخيص مي‌دادند و به همين دليل هم بيشتر از ديگران زجر مي‌كشيدند. چگونه از خبر شهادت ايشان باخبر شديد؟ و درآن لحظه چه احساسي داشتيد؟ در خانه خودم بودم كه به من زنگ زدند و گفتند: پدرجان زخمي شده‌اند! بلافاصله راه افتادم و به بيمارستان سينا رفتم. مستقيم مرا به سردخانه بيمارستان بردند. ديدن پدر در آن وضعيت، ضربه شديدي برايم بود و فقط خدا به دادم رسيد كه توانستم تحمل كنم، بماند كه درد غريبي پدر بين كساني كه از سوابق و زندگي ايشان به‌خوبي آگاهي داشتند و با اين همه از هيچ آزار و اذيتي دريغ نكردند، همواره برايم سنگين‌تر بوده است. با تشكر از وقتي كه در اختيار ما قرار داديد.  

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۲۹ مرداد ۱۳۹۵ - ۲۰:۵۰





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 24]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن