واضح آرشیو وب فارسی:وکیل ملت: وکیل ملت: امروز صبح رفتم حساب بانکی باز کنم. اولین بانکی که سر زدم بانک بین المللی #افغانستان بود. مرد جوانِ کرواتی که آن طرف میز نشسته بود پاسپورتم را گرفت. پرسید برای چه کاری آمده ام افغانستان. گفتم برای تحقیق درسی و شاید در #دانشگاه هم درس بدهم. پرسید کدام دانشگاه؟ گفتم هنوز که معلوم نیست اما آن جا و آن جا. پرسید برای چه مؤسسه ای کار می کنم.گفتم هیچ جا. پرسید درآمدم چه قدر است. گفتم نمی دانم قربانت گردم… این همه سؤال برای چیست؟ گفت که پاسخ به این سؤال ها برای افتتاح حساب لازم است. پرسید چند دلار در ماه به حسابم ریخته می شود. گفتم مقداری حقوق از دانشگاهم در آمریکا می گیرم و مقداری پول هم از ایران می رسد اما نمی توانم عدد دقیق به شما بدهم. پرسید «چه موضوعی تحقیق مِکنی؟» گفتم باور بفرمایید این دیگر به شما مربوط نیست! گفت برای قسمت «سوابق کاری» نیاز است. گفتم روی فلان موضوع. گفت «بِخَیر… خوب است.» بلند شد رفت دو میز آن طرف تر با یکی که معلوم بود مقام بالادستی است مشورت کرد. اطلاعاتی را که روی کاغذ نوشته بود نشان داد و آمد دوباره نشست روی صندلی روبه روی من. پرسیدم مشکلی پیش آمده؟ گفت «ببخشید ما نَمی تانیم بره تان حساب باز کنیم. شما خارجی استید و بانک ما از هفتَه پیش به ای سو بره خارجی ها حساب باز نَمی کنَه.» گفتم مگر چنین چیزی امکان دارد؟ نام شما بانک «بین المللی» افغانستان است. چه طور می شود برای یک خارجی حساب باز نکنید؟ گفت «ای نام بین المللی ره بیخی غلط نوشته کردیم. بانک ما بره خارجی ها حساب باز نَمی کنَه.» با ایما و اشاره گفتم آقا جانم من که دو تا شاخ روی سرم ندارم. قصه چیست؟ گفت همین است. گفتم آخر مگر می شود از هفته ی پیش تصمیم گرفته باشید برای خارجی ها حساب باز نکنید؟ پس آن سؤال و جواب هایی که می کردی برای چه بود؟ دید کوتاه نمی آیم نگاهی به میز مقام بالادستی کرد و با سر نشان داد که بروم آن جا. از روی صندلی بلند شدم و رفتم سر آن یکی میز. مقام بالادستی داشت با تلفن حرف می زد. صبر کردم تا تمام شود. گوشی تلفن را که گذاشت پرسیدم «ببخشید! مشکلی پیش آمده؟ همکارتان گفت بره خارجی ها حساب باز نَمی کنید.» نگاهی به همکارش کرد. دوباره نگاه ش را آورد سمت من. گفت «ببخشید بِرادر... ایران #تحریم بانکی است، ما نَمی تانیم بره شهروند ایران حساب باز کنیم. در اَمی ماه حساب چند ایرانی ره بستیم.» گفتم مطمئن هستید؟ از کجا دستور رسیده؟ گفت از «#سازمان_ملل_متحد»! اصرار فایده ای نداشت. آمدم بیرون. رفتم چهار تا خیابان آن طرف تر؛ «عزیزی بانک»، یکی از بانک هایی که در هر خیابان کابل بیلبورد تبلیغاتی دارد. وارد شدم. خلوت تر از قبلی بود. پاسپورت را به خانمی که مسئول امور مشتری ها بود دادم. پاسپورت را نگاه کرد و رفت داخل یک اتاق برای مشورت. عجب قصه ای شده بود. آن از زندگی به عنوان مهاجر ایرانی در آمریکا، این از افغانستان. خانم مسئول برگشت. نشست و یک فرم از کشو بیرون آورد. سرم را جلوتر آوردم تا عنوان فرم را ببینم. نوشته شده بود فرم افتتاح حساب. دلم شاد شد. این طور که معلوم بود «سازمان ملل متحد» به عزیزی بانک دستور نداده بود برای ایرانی ها حساب باز نکند! خانم مسئول، فرم را با اطلاعاتِ پاسپورت پر کرد. آخر سر پرسید چه جور حسابی می خواهم؟ گفتم جاری. پرسید متوسط درآمدم چه قدر است؟ گفتم نمی دانم اما مقداری پول از آمریکا و ایران می رسد. داشت پاسخ هایم را یادداشت می کرد یکهو انگار آسمان صاعقه بزند چشم هایش درشت شد و گفت که امکان فرستادنِ پول از ایران نیست و اگر قرار است از ایران پولی فرستاده شود نمی توانم در عزیزی بانک حساب باز کنم. گفتم نه نه خیال تان تخت! مم در ایران هیچ کس و کارى ندارم. آخرین بازمانده ما در ایران زمان نادرشاه فوت کرده است. کاغذی را نشانم داد که بانک مرکزی کابل از همه بانک های دولتی و خصوصی خواسته بود از مراوده های پولی با بانک های ایرانی خودداری کنند. گفتم آیا بانکی در کابل هست که از این قاعده مستثنی باشد؟ گفت بله «آرین بانک». پرسیدم چه طور؟ گفت چون از طرف بانک صادرات و ملی ایران حمایت می شود. یک حساب در «عزیزی بانک» باز کردم و راهی «آرین بانک» شدم. پاسپورت را به دو خانم پشت میز دادم. گفتم می خواهم حساب باز کنم تا از ایران به این حساب پول بریزم. لبخند بلندی زدند که متأسفانه امکانش نیست. گفتم یا حضرت خضر! یعنی شما هم با بانک های ایرانی رابطه ندارید؟ گفتند داریم اما فقط حواله قبول می کنیم. گفتم خب مسأله ای نیست. همین که شما بانک های ایرانی را به رسمیت می شناسید چند قدم از بقیه جلوترید و دم تان گرم است و خداوند یک در دنیا صد در آخرت اجرتان دهد. خانم سمت راستی با لهجه ی فارسی تهرانی پرسید «آیا مدارک تان برای باز کردن حساب رو همراه آوردین؟» گفتم بله پاسپورتم که دست شماست خودکار هم اگر بخواهید همین جا. گفت «اجازه ی کارتان پیش تان است؟» گفتم مگر اجازه کار می خواهد؟ گفت «بله! خارجی هایی که در بانک ما حساب باز می کنند نیاز به اجازه ی کار از طرف وزارت کار افغانستان دارند.» گفتم عجب صبح دل انگیزی شده سرکار خانم! آخر من در روز پنجمی که به کابل آمده ام اجازه ی کار از کجا پیدا کنم؟ گفت که شرمنده هستند و بدون اجازه کار و معرفی نامه از دانشگاه هایی که در آن ها درس می دهم امکان افتتاح حساب نیست. خواستم از بانک بیرون بیایم و فکری به حال دل زار کنم، برگشتم که سؤال آخر را هم بپرسم. رو کردم به دو خانم پشت میز که «به نظرتان چه طور می شود یک ایرانی در کابل زندگی کند و جواز کار هم نداشته باشد و بتواند از ایران پول بگیرد؟» گفتند «مشکل شما همین است؟!» گفتم اصلا به همین خاطر از صبح آواره خیابان ها شده ام. گفتند «خب این که کاری ندارد! اصلا نیازی به باز کردن حساب ندارید! کافی است به یک صرافی در ایران بگویید به صرافی سرای شهزاده کابل پول بفرستد. می روید آن جا پول تان را می گیرید. اگر بخواهید می توانیم با چند آشنا تماس بگیریم که کارتان را زودتر راه بیاندازند». گفتم خدا عمر باعزت تان دهد! یک وقت توی زحمت نیافتید. گفتند نه. شماره ی یک آقایی را گرفتند. برنمی داشت. چند بار دیگر زنگ زدند. مثل این که سرِ کار نبود. گفتم لازم نیست. خودم می روم. آدرس سرای شهزاده را از ایشان گرفتم. زدم بیرون. بیست دقیقه بعد سرای شهزاده بودم. جمعیت زیادی جمع شده بود. پرسیدم قصه چیست؟ گفتند: مگر خبر نداری؟ گفتم نه بابا چه خبری! گفتند چند روز قبل در مسیر #جلال_آباد به #کابل پول چند صراف توسط دزدها غارت شده. گفتم خب! گفتند صرافان کابل هم در اعتراض به بی کفایتی مأموران امنیتی از امروز اعتصاب کرده و سرای شهزاده را بسته اند. گفتم ای بالام جان! حالا کی باز می کنند؟ گفتند به زودی... ان شاء الله! —------— روایت خاطرات و تجربه های جالب و مفید ساکنان خارج از کشور در کانال تلگرام فرنگ نوشت
جمعه ، ۲۹مرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: وکیل ملت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 96]