واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): بعضی اوقات که به عنوان مریض مراجعه می کردیم، دکتر دربرگه ای خطاب به نگهبان می نوشت یک هفته زندان با اعمال شاقه.به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن عزیز اسلامی، خاطرات کوتاهی از چند آزاده قهرمان را مرور می کنیم: ویزیت دکتر( یک هفته زندان با اعمال شاقه!) اگر مریضی به اردوگاه عراق مراجعه می کرد. بستگی به حال مریض داشت. بعضی اوقات بدون معاینه انواع قرص های خواب آور موجود بود. می گفت: از هر کدام یک مشت بردار صبح، ظهر، شب یک عدد، سریع گم شو. بعضی اوقات اگر به عنوان مریض مراجعه می کردی دربرگه ای خطاب به نگهبان می نوشت یک هفته زندان با اعمال شاقه. بعضی اوقات دنبال مریض می گشتند و کسی جرات نداشت خودش را به عنوان مریض معرفی کند. حتی اگر چندین روز از درد رنج می برد تا اینکه یک روز فرمانده گردان آمد و گفت: شما همیشه مریض دارید ولی کسی به پزشک مراجعه نمی کند چرا؟ پس ازتوضیحات مسئول آسایشگاه اوضاع کمی تغییر کرد. راوی: مرتضی عسکری رباطی شیرین ترین خاطره من در زمان اسارت یکی از بچه ها که اهل باختران بود عراقی ها به شدت و به قصد کشت او را زدند که نمی توانست روی پایش بایستد و بیهوش شد. چنان شکنجه ای بود که اگر ما بودیم جان سالم به در نمی بردیم و عراقی ها که دیدند که او بلند نشد به دکتر خود گفتند او مرده است و پای او را گرفتند و بردند یک گوشه انداختند و ما خیلی ناراحت بودیم و گفتیم حتماً او زیر شکنجه ها شهید شده است وهمه گریه می کردیم. در ساعت 1 شب دیدیم که بلند شد و آمد به طرف آسایشگاه. این شیرین ترین خاطرۀ زمان اسارت من است و از او پرسیدیم چی شده؟ گفت: وقتی که به من ضربه زدند به یک خواب عمیقی رفتم و درعالم خواب کسی به من گفت: دارند می برند زیارت، نوبت توست که بروی کربلا. بلند شو. وقتی بلند شدم وبعد از مدتی ما را بردند زیارت کربلا. راوی:اسماعیل عسکر پور کبیر یک وقت اگر من سیلی به شما زدم مطمئن باشید از روی اجبار بوده و مافوقم خواسته در اسارت یک سرباز شیعه داشتیم که اهل کربلا بود و خودش تعریف می کرد که یک وقت اگر من سیلی به شما زدم مطمئن باشید از روی اجبار بوده و مافوقم خواسته اما این را بدانید که همسرم صبح که من به اردوگاه می آیم برایم قرآن می گیرد و دستم را روی قرآن می گذارد که اسرا را اذیت نکنم. اما بخاطرمافوق گاهی باید یک سیلی به شما بزنم شما ناراحت نشوید. این جور آدم ها هم دراردوگاه در بین سربازان عراقی بود که بویی از اسلام و قرآن برده بودند. راوی:محمود شجاعی باغینی من تا الان فکر می کردم شما ایرانیان آتش پرست هستید و مسلمان نیستید یک روز ما نماز جماعت برگزار کردیم که من متوجه شدم سربازی از پشت پنجره ما را نگاه می کند. یکی از دوستان ما که عرب بود و نمی توانست خوب فارسی صحبت کند و من از او خواستم که با این سربازصحبت کند و علتی که نماز خواندن ما را نگاه می کند را سوال کند. سرباز عراقی گفت: من تا الان فکر می کردم شما ایرانیان آتش پرست هستید و مسلمان نیستید. وقتی متوجه شدم که شما نماز می خوانید و مسلمان هستید و این تبلیغ شوم عراق در مورد شما می باشد گریه ام گرفت. راوی:حمید انصاری *دفاع پرس
پنجشنبه ، ۲۸مرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 19]