تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 17 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):اى مؤمن! به تحقيق اين دانش و ادب بهاى جان توست پس در آموختن آن دو بكوش كه هر چه بر...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827053085




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آمار شهدا يكي كم است من هم با داود شهيد شدم!


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: آمار شهدا يكي كم است من هم با داود شهيد شدم!
حرف او حكايت از داستاني دارد كه اين روزها در گوشه و كنار كشورمان تكرار مي‌شود. مردان مي‌روند و زنان مردانه مي‌ايستند...
نویسنده : صغري خيل‌فرهنگ 


 همسر شهيد جوانمرد مي‌گفت هر گلوله دو نفر را شهيد مي‌كند. شهيد و عشقي كه در سينه‌اش مي‌تپد و اين طور است كه من هم با داود شهيد شدم. حرف او حكايت از داستاني دارد كه اين روزها در گوشه و كنار كشورمان تكرار مي‌شود. مردان مي‌روند و زنان مردانه مي‌ايستند. افتخار براي مردان است و صبر و سكوت براي زنان. اين نوشتار گفت‌وگويي است با اعظم‌السادات سيد علوي در خصوص شهيد مدافع حرم داود جوانمرد.
گويا شما و شهيد هر دو در صدا و سيما كار مي‌كرديد.
بله، ما هر دو در سازمان صدا و سيما كار مي‌كرديم و البته بنده هنوز هم آنجا مشغول هستم. اتفاقاً تابستان سال1376با همسرم در محل كار آشنا شدم. داود متولد سال 1349بود و سال 1376 از سپاه بيرون آمده و در سازمان مشغول شده بود. تا هشتم آذر ماه 94 در حراست و توسعه و فناوري خدمت مي‌كرد. در تمام سال‌هاي فعاليت عضو فعال بسيج و ستاد بحران سازمان بود. حدوداً اربعين يا اواخر صفر سال 76 بود كه قرار شد همديگر را ببينيم و با هم صحبت كنيم. لباس مشكي تنش بود گفت من نوكر اباعبدالله‌الحسين(ع) ‌هستم با لباس عزاي آقا خدمتتان رسيدم. وقتي خودش را نوكر آقا معرفي كرد دلم قرص شد كه مي‌توانم روي معرفت و ايمانش حساب كنم. بعد كه به هم محرم شديم، اولين جايي كه رفتيم، بهشت زهرا (س) بود. داود من را سر مزار دوستان شهيدش برد. حدود شش ماه بعد 25اسفند با هم رفتيم پابوس آقا امام رضا(ع) و دوم فروردين سال 1377در يك اتاق در طبقه دوم خانه پدري‌اش زندگي‌مان را شروع كرديم.
پس همسرتان روحيه رزمندگي‌اش را حفظ كرده بود؟
بله كاملاً مشخص بود ايشان مرد جهاد و شهادت است. داود جانباز دوران دفاع مقدس بود و يادگاري‌هاي جبهه و جنگ را بر تن داشت. 13سال بيشتر نداشت كه به عنوان نيروي بسيج به جبهه رفت و رزمنده دفاع مقدس شد. مدتي هم در منطقه كردستان با منافقين مبارزه كرد و پس از جنگ به استخدام سپاه درآمد تا سال 1376 كه كارمند سازمان شد. همسرم تا مدت‌ها پيگير كارت جانبازي‌اش نشد. داود تمام سال‌ها خودش را جامانده از قافله شهدا مي‌دانست. شهيد محمود طاعتي و شهيد سيدجعفرميرمحمدي از دوستان نزديكش بودند كه دوري از آنها برايش سخت بود.
همسرم ساكي داشت پر از خاطرات جنگ، نامه‌هاي دوران جبهه، لباس، پوتين و خيلي وسايل يادگار دوستانش كه در تمام مدت با خودش حمل مي‌كرد و وقتي من اعتراض مي‌كردم كه اين وسايل به درد نمي‌خورد، مي‌گفت اينها تمام زندگي من هستند. در مراسم و مهماني‌ها فقط كافي بود گوش شنوايي را پيدا كند، بلافاصله گريزي مي‌زد به خاطرات جبهه. انقدر واقعي خاطرات جنگ را تعريف مي‌كرد كه فكر مي‌كردي درميدان جنگ هستي و صداي تير و خمپاره را كامل مي‌شنيدي.
شده بود از شهادت برايتان بگوييد؟
داود در هر فرصتي به بهشت زهرا مي‌رفت. وقتي براي اولين بار اتاقش را ديدم با تعجب پرسيدم داود مگر اينجا مسجد است. دور تا دور اتاق عكس شهدا چيده شده بود و يك تابلو مزين به اسم خانم حضرت زينب(س)‌روي ديوار نصب بود. شعري هم زير آن نوشته شده بود كه يك مصرعش خاطرم مانده زينب زينت نام علي است. وقتي به آن تابلو رسيديم گفت اگر بچه اولمان دختر باشد اسمش را مي‌گذاريم زينب و اگر پسر شد حسين.
اسم اولين دخترتان را هم زينب گذاشتيد؟
اولين فرزندم كه به دنيا آمد، از قبل مي‌دانستم اسمش زينب است. داود عاشق اسم زينب بود و از روز اول به گونه‌اي صحبت كرد كه من دلم نيامد اسم ديگري بگذارم. وقتي زينب به دنيا آمد، داود روي زمين بند نبود. به مراد دلش رسيده بود. دو سال بعد هم دختر دوممان به دنيا آمد و اسمش را صبورا گذاشتيم كه ان‌شاءلله از صبرخانم بهره‌مند بشود. توصيه ايشان به بچه‌ها فقط در مورد خواندن نماز و رعايت حجاب بود. زينب 17 و صبورا 15 سال دارد. الان كه خوب دقت مي‌كنم مي‌بينم بيشتر شهداي مدافع حرم يك زينب در خانه دارند.
چطور بحث اعزامش به سوريه را مطرح كرد؟ رزمنده‌ها معمولاً سخت اين موضوع را با خانواده مطرح مي‌كنند.
ايشان مدت‌ها بود كه حرف از رفتن به سوريه مي‌زد و من مطمئن بودم كه رفتني است. دو شب قبل از رفتن به سوريه خانه يكي از دوستانش رفته بود. ايشان تعريف مي‌كرد به داود گفتم تو دوتا بچه داري نرو آنها مهم‌تر هستند و او در جواب گفت از خانمم مطمئنم از پس زندگي و بچه‌ها بر‌مي‌آيد، نگران خانه نيستم. وقتي از سوريه حرف مي‌زد و مي‌گفت دوستانم آنجا هستند دلم مي‌لرزيد. به همين خاطر آن روزي كه مي‌خواست برود گفت مي‌روم مأموريت، اما نگفت كجا. همسرم به عنوان نيروي داوطلب از سازمان مرخصي گرفت و به سوريه رفت. انگار مي‌دانست كه اين سفر را بازگشتي نيست براي همين از همه دوستان و همكارانش و از همه بچه‌هاي هيئت و آشناهاي قديمي خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد. از همه خداحافظي كرد به جز من و بچه‌ها. صبح روزي كه قرار بود برود، بيدار بودم ولي بلند نشدم مي‌خواستم درآخرين لحظات هم مخالفت خودم را براي رفتنش نشان بدهم. اما در دلم با تمام وجود التماس مي‌كردم نرو. قبل رفتن پيشاني دخترها را بوسيد و رفت. داود نگران خانه و زندگي‌اش نبود. من هم نگران نيستم. روزگار مي‌گذرد. فقط تحمل نبود او برايم سخت است. داود هشتم آذر ماه 1394راهي سوريه شد.
بچه‌ها چه نظري در مورد رفتن پدرشان داشتند؟ از سوريه تماس هم گرفتند؟
از روزي كه داود رفت برايم يك عمر گذشت. روزها، شب نمي‌شدند و شب‌ها صبح. دوشنبه كه رفت، پنج‌شنبه‌اش زنگ زد. گوشي را جواب دادم صداي داود بود. نفسم بند آمده بود، قدرت حرف زدن نداشتم خودم را جمع و جور كردم،  بغضم را قورت دادم و گفتم داود تو كجايي من مي‌دانم رفتي سوريه، ولي داود برگرد من نمي‌توانم اين زندگي را بگردانم. گفت الو الو صدا نمي‌آيد و قطع شد.  بعدها دوبار ديگر زنگ زد. در مورد بچه‌ها بگويم كه صبورا با رفتن پدرش موافق بود و خيلي به او سخت نمي‌گذشت، ولي زينب هربار گريه مي‌كرد و مي‌گفت بابا قول بده سالم برگردي. انگار رسم صبورا صبوري كردن بود و رسم زينب گريه و دلتنگي. آخرين بار روز سه‌شنبه‌اي بود كه زنگ زد. خيلي دلم برايش تنگ شده بود. دلم نيامد دوباره ناراحتي كنم، خيلي آرام بودم. حال من و حال بچه‌ها را پرسيد. اما ناگهان بغضم تركيد و نتوانستم حرف بزنم، گوشي را دادم به زينب و اين تماس آخرين مكالمه ما بود.
همسرتان چه زماني به شهادت رسيدند؟
22 روز از رفتنش مي‌گذشت كه شهيد شد. دوشنبه 30 آذر به شهادت رسيد. اما ما چند روز بعد مطلع شديم. روز شهادتش حالم خيلي بد بود و آرام و قرار نداشتم. شبش خواب ديدم داود آمده و مهمان داريم. حياط خانه را جارو مي‌زد و خيلي خوشحال بود. سه‌شنبه دوباره منتظر تماسش بودم ولي زنگ نزد. چهارشنبه بي‌قرارتر بودم و منتظر، باز هم زنگ نزد و پنج‌شنبه جان در بدن نداشتم! حتي نتوانستم به چهره زينب و صبورا نگاه كنم. با خود مي‌گفتم نكند اتفاقي افتاده است. بالاخره خبر دادند كه داود در30 آذر1394 ساعت 6:20 عصر در منطقه عملياتي خان طومان در حلب به شهادت رسيده است.
دخترها چه عكس العملي نسبت به شهادت پدر داشتند؟ خود شما چطور؟
خدا را شكر خيلي مقاومت كردند؛ دخترها از من صبورتر بودند و من هميشه شاكر اين صبوري عزيزان دلم هستم. بعد از شنيدن خبر قطعي شهادت داود گفتم تو در اين 22 روز توانستي يك وجب از خاك سوريه را آزاد كني كه من بگويم اشكالي ندارد و صبر مي‌كنم؟ خلاصه از زمين و زمان شاكي بودم تا روز شنبه كه پيكرش برگشت و ما توانستيم در معراج شهدا پيكر پاكش را بعد از حدود يك ماه ببينيم. باشكوه‌ترين لحظه زندگي‌ام بود. چهره داود زيباترين چهره‌اي بود كه تا آن لحظه از او ديده بودم. ريش بلند و چهره‌اي پرنور. قداست پيكرش مبهوتم كرده بود. گفتم سلام فرمانده. من از تو رسيدم به باور تو. همانجا مفاتيح را باز كردم و چشمم افتاد به زيارت امين‌الله شروع به خواندن كردم.
الان نظر شما در خصوص حرفي كه به شهيد زديد چيست؟ اينكه گفته بوديد يك وجب از خاك سوريه را آزاد كرده كه رفتنش فايده‌اي هم داشته باشد.
ديگر برايم موضوع خاك مطرح نيست. مي‌دانم كه هدف خاك نبوده است. ما همه سفيران پيام الهي هستيم. خاك معيار داود نبود. حتي اگر همه خاك سوريه به دست آنها بيفتد، وظيفه ما چيز ديگري است. اسلام مرز نمي‌شناسد. پاسباني از حريم و حرم آل الله لياقت مي‌خواهد و من نمي‌فهميدم. به داود گفتم چقدر سطحي نگاه مي‌كردم و تو چقدر عميق. من به خاك نگاه مي‌كردم و تو به افلاك. واي خدا چه انقلابي درونم برپا شد. شايد حسرت بيدار شدن روز آخر، حسرت پاشيدن آب پشت سر سرباز امام زمان و حسرت آخرين خداحافظي به دلم مانده باشد، ولي خوشحالم كه روزهاي زيادي را با داود زندگي كردم. گفتيم و خنديديم و راه رفتيم و گذر زمان را احساس كرديم. روز دوشنبه دقيقاً 19 سال قمري از آشنايي من با داود مي‌گذشت كه مجبور شدم تمام اميد و آرزوهايم را به دست سرد خاك بسپارم و فصل جديدي از زندگي را تحويل بگيرم. من امروز بيشتر از هميشه داود را دوست دارم و به داشتنش افتخار مي‌كنم.
از نحوه شهادت همسرتان اطلاع داريد؟
 نحوه شهادت داود اينگونه بود كه رزمندگان اعزامي از اسلامشهر عملياتي داشتند كه چند تا از بچه‌ها شهيد مي‌شوند و پيكرشان دست داعش مي‌ماند. كمي بعد نيروي كمكي مي‌خواهند تا پيكر شهدا را به عقب برگردانند. داود داوطلب مي‌شود و هنگامي كه پيكر پاك شهيد اسداللهي روي دوشش بود از ناحيه شقيقه چپ تير مي‌خورد و به فيض شهادت نائل مي‌شود. او را در بهشت زهرا قطعه و رديف 40 دفن كرديم.
سه روز پيكر ايشان دست داعش بود تا توانستند پيكر را بازگردانند. مراسم بسيار باشكوهي براي شهيد برگزار شد. جمعيت زيادي حضور داشتند ابتدا در محل كار ايشان و سپس در مسجد بلال سازمان با حضور همه همكاران سازماني بسيج سازمان امور ايثارگران جناب آقاي دكتر سيدي و آقاي عاطفي و همه همكارانشان كه هنوز هم در كنار ما هستند، مخصوصاً جناب آقاي سيدي و همكارانشان كه لحظه‌اي از حال خانواده شهيد غافل نيستند.
شهادت در فرهنگ ما افتخار است، منتها قاعدتاً از دست دادن يك عزيز سختي دارد؛ به عنوان همسر شهيد چه نظري داريد؟
با شهادت همسرم به ياد حضرت زينب افتادم. عصر عاشورا ابتدا بايد از حسين دل مي‌كند و بعد از همه عزيزانشان و بعد رسيدگي به حال يتيمان و بازماندگان... من هم بايد پيرو خانم زينب زيبايي‌هاي اين شهادت را پيدا مي‌كردم.  هر شهيدي در سينه‌اش زني را به ميدان مي‌برد و هر گلوله دو نفر را شهيد مي‌كند. شهيد و عشقي كه در سينه‌اش مي‌تپد و اينگونه بايد گفت كه آمار شهدا غلط است، من هم با داود شهيد شدم و چقدر سخت است، شهيد زندگي كردن و چه افتخار بزرگي است همسر شهيد مدافع حرم شدن.



منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۹:۳۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن