واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: حسابرس اعمال خودش بود
پيمودن فاصله ايران تا شام دل عاشق ميخواهد تا كسي راه خطر به جان بخرد و غيرت شيعه بودنش از اسارت حرم آل الله به جوش آيد و قدم به ميدان رزم بگذارد.
نویسنده : زينب محمودي عالمي
پيمودن فاصله ايران تا شام دل عاشق ميخواهد تا كسي راه خطر به جان بخرد و غيرت شيعه بودنش از اسارت حرم آل الله به جوش آيد و قدم به ميدان رزم بگذارد. در زماني كه حق و باطل به هم تشبيه ميشوند و با نام قرآن و اسلام جنايتها ميشود، اين خون شيعيان واقعي اميرالمؤمنين است كه خط حق و باطل را باز ميشناساند. شهيد مهدي طهماسبی متولد 1362 نيز يكي ديگر از مدافعان حرم آل الله بود كه اصالتي خوزستاني داشت و ساكن شهر قم بود. او كه دو فرزند شش ساله و 11 ماههاش را به امان خدا سپرده است به غربت شام رفت و 16 خرداد 95 آسماني شد. متني كه پيش رو داريد حاصل همكلامي ما با پدر و همسر شهيد مهدي طهماسبی است.
فاطمه صالحي همسر شهيد
از خودتان و همسر شهيدتان بگوييد، زمينه آشنايي و ازدواجتان چطور فراهم شد؟
من و آقا مهدي دو سال با هم فاصله سني داشتيم. من متولد سال 64 بودم و او متولد سال 62. پدر من و پدر آقا مهدي هر دو پاسدار بودند. از وقتي كلاس پنجم ابتدايي بودم، با هم رفت و آمد خانوادگي داشتيم. پدر آقا مهدي از كودكي ميگفت بايد عروسم شوي و همين طور رفت و آمدها ادامه داشت تا اينكه سال 85 ازدواج كرديم.
زماني كه با همسرتان زير يك سقف رفتيد اخلاقش چطور بود؟
مهربان بود و اخلاق و رفتار حسنهاي داشت. به واجبات توجه زيادي ميكرد و هميشه نمازش را اول وقت ميخواند. آقا مهدي دست خير داشت و به نيازمندان و ايتام كمك ميكرد. خوبيهايش زياد بود. نماز شب ميخواند. موقع نماز خواندن پسربزرگم به گردنش آويزان ميشد. مهدي منعش نميكرد. ميگفت آدمهايي كه نماز ميخوانند خوشاخلاقند. اصلاً نميگفت اين كار را انجام نده و خيلي بچههايش را دوست داشت. ما دو پسر شش ساله و 11 ماهه داريم. اصالتاً اهل ايزه خوزستان هستيم، منتها آقا مهدي قم را دوست داشت و ميخواست در حرم حضرت معصومه (س) يا گلزار شهداي قم دفن شود. دوست داشت ما هم قم زندگي كنيم تا در اين شهر بچههايمان بزرگ و تربيت شوند. بنابراين به قم رفتيم و الان ساكن آنجا هستيم.
سبك زندگيتان چگونه بود؟ زندگي مشترك را چطور شروع كرديد؟
عروسيمان با مولوديخواني بود. اصلاً مجلس آلوده به حرام نبود. همه چيز را دست خودم ميسپرد و همه انتخابها با من بود. من هم خيلي اهل تجملات نبودم. زندگي معمولي داشتيم و لباس پوشيدن مهدي ساده و تميز و مرتب بود. پدر و مادر همسرم كاشان زندگي ميكردند. مهدي هميشه دست پدر و مادرش را ميبوسيد. حتي كف پاهايشان را ميبوسيد و با پدر و مادر من هم خيلي دوست بود. واقعاً آقا مهدي دوستداشتني بود. خدا مهرش را در دل همه جا كرد. چند روز قبل از اينكه براي بار دوم سوريه برود رفتيم حرم حضرت معصومه(س)، موقع برگشتن توي پاركينگ شهري يك خانم محجبه چندين جوراب داشت و مشغول فروختن بود. بچهاش مريض بود و به پول احتياج داشت. همسرم گفت از آن خانم جوراب بخر. گفتم پولي به او كمك كن. 100 متر از خانم دور شديم. خودش را به بانك رساند و از عابر بانك پول كشيد و به آن خانم پول داد. گفت اگر ندهم تا صبح خوابم نميبرد. فردايش ميخواست برود سوريه، چند جوراب از او خريد. بنده خدا خانم جوراب فروش آن قدر خوشحال شد و دعا كرد كه گاهي فكر ميكنم نكند دعاهاي خير آن زن سعادت شهادت را نصيب مهدي كرد. به نظرم اگر قفلي هم در راه شهادتش بود، با دعاهاي او باز شد. ما دستمان تنگ بود، اما مهدي با خيال راحت و با كمال ميل به مستمندان كمك ميكرد.
گويا شهيد فعاليت ورزشي و فرهنگي خاصي هم داشتند؟
آقا مهدي داور مسابقات بود و خودش هم فوتبال بازي ميكرد. خادم افتخاري مسجد جمكران هم بود. 10 سال در مركز آموزشي دانشجوها را آموزش ميداد و موقع نماز بچهها را به مسجد ميبرد. شعرهاي زيادي براي رضاي خدا نوشت. خودش ميگفت اين شعرها را جمعآوري كردم و براي دل خودم و رضاي خدا نوشتم. دوست دارم مداحان استفاده كنند و نميخواهم به نامم چاپ شوند. شعر را براي مراسم مداحي اهل بيت ميفرستاد. همسرم خيلي به كلاسهاي اخلاقي علما ميرفت و اهل صله رحم بود. آخر شبها محاسبه اعمال و رفتارش را ميكرد. كارهايي كه خوب بود جاي شكر داشت و الحمدالله ميگفت. كارهايي كه خطا در آن بود استغفار ميكرد.
در مورد تربيت بچهها چه نظري داشت؟
راجع به تربيت بچهها ميگفت نبايد به زبان به آنها بگوييم بايد با رفتار خودمان آموزش دهيم. هميشه نمازش را اول وقت ميخواند اخبار را پيگيري ميكرد اگر ميخواستيم پول به مستمندي بدهيم به پسر بزرگترم ميداد تا او هم راه كمك به ديگران را بياموزد. ميخواست از بچگي با مراسم مذهبي آشنا شوند و عشق به اهل بيت داشته باشند.
شهادتش چگونه بود؟
گويا شهادتشان بر اثر يك انفجار رخ داده است. مهدي تبعيت از حضرت زهرا(س) كرد و بر اثر سوختگي به شهادت رسيد.
خبر شهادت را كي شنيديد؟
مهدي 16 خرداد شهيد شد و خبر شهادتش را روز بعد شنيديم. يكي از دوستانش جانباز شده است، آمد پيش ما و گفت آقا مهدي به شهادت فكر ميكرد و اگر الان شهيد نشود عاقبت به شهادت ميرسد. دوستش ميگفت اگر خبر شهادتش را بشنويد چه كار ميكنيد؟ گفتم قلبم ميگيرد. اين طوري ميخواست ما را آماده خبر شهادتش بكند. بعد از آن چند ساعتي بستگان مرا در خانه نگه داشتند و ميخواستند مرا به تهران ببرند كه يكي از دوستان مهدي زنگ زد و بعد كه كلي قسمش دادم خبر شهادتش را به من داد.
بچهها چطور با شهادت پدرشان كنار آمدند؟
بچه كوچكم كه سنش نميرسد و متوجه نيست. بچه بزرگم از وقتي كه فهميده بيتابي ميكند. پيكر همسرم را آوردند جمكران و دعاي توسل خواندند و از آن موقع او بيتاب شد. قبل از اينكه امير محمد پيكر پدرش را ببيند، به او گفتم خبر خوب بدهم بابا از سوريه برگشت ولي شهيد شده است. او هم گفت مامان در آمبولانس پدرم را ديدم. اميرمحمد تازه شش سالش تمام ميشود. همسرم هميشه ميگفت بابت خانوادهام نگراني ندارم. اينكه بعد از من چه خواهند كرد. اگر اهل من باشند خدا سرپرستيشان ميكند. فقط به اميرمحمد گفته بود دوست دارم پاسدار يا طلبه شوي.
همسرتان دو بار به سوريه رفتند؟
بله، بار دوم هم شهيد شد. بار اول قبل از عيد رفت و برگشت. گفت گوشيام را ميبرم يادگاري داشته باشم. بار دوم هم كه امسال(1395) رفت و 16 خردادماه به شهادت رسيد.
عبدالكريم طهماسبي پدر شهيد
حاج آقا چه شد كه خدا شهيد را از شما قبول كرد؟ از كودكيهاي آقا مهدي بگوييد؟
من هميشه سعي كردم فرزندانم را با رزق حلال بزرگ كنم. خودم حدود 48 ماه در جبهه خوزستان بودم و 20 درصد جانبازي دارم و پاسدارم. چهار فرزند دارم و آقا مهدي فرزند ارشدم بود. از كودكي كه وارد دبستان شد در همان سال اول دبستان كلمات را درست ميخواند و نمرات برتر مدرسه را داشت. پسرم علاقه عجيبي به ورزش و خصوصاً فوتبال داشت و جذب فدراسيون فوتبال شد. موفق به اخذ درجه يك داوري فوتبال شد و با ورود به سپاه تحول عظيمي در بحث اعتقادي و سياسي در او پديد آمد. روشنگري ميكرد و ادامهدهنده راه اوليا بود. از كودكي در كلاس درس آيه قرآن ميخواند و به نماز اول وقت و احترام به پدر و مادر توجه بسياري ميكرد. ميگفت پهلوان كسي است كه اعضا و جوارحش را كنترل كند و به زن نامحرم نگاه نكند. خودش هميشه حسابرسي به اعمال داشت و هميشه با وضو بود. تا جايي كه ميدانم نماز شبش ترك نميشد. حافظ چند جزء قرآن بود و كمك به مستضعفان ميكرد. پسرم به عشاير ايزه خوزستان كمك ميكرد و سبد كالا در اختيار محرومان ميگذاشت.
خصوصيات رفتارياش طوري بود كه احتمال شهادتش را بدهيد؟
مهدي نه فقط خودش جوان اهلي بود، بلكه دوستانش را به كوه ميبرد و آنها را جذب مسائل مذهبي ميكرد. من به داشتن پسري مثل او افتخار ميكردم. پسرم با شهادتش مدال افتخاري برگردنم گذاشت. جنگ تحميلي راحت بود ما ميدانستيم پشت خاكريز چه خبر است اما در كشور غريب به شهادت رسيدن اجر و مزد بيشتري ميخواهد. مهدي با جميع خصوصياتي كه داشت لايق شهادت بود. جواني كه در اين دوره و زمانه زندگي ميكرد منتها خمسش را مرتب ميپرداخت. او در وصيتنامهاش نوشته تربت ابي عبدالله روي صورتم بگذاريد و حمايت از ولي فقيه را هرگز فراموش نكنيد.
سخن پاياني.
يك مسئله در آخرين ديدارمان خيلي ذهنم را مشغول كرده است. پسرم كه به سوريه ميرفت دو دقيقه زمان تا پروازش باقي مانده بود. در فرودگاه به او رسيدم و ديدم يك دختر بچه حدوداً دوم راهنمايي با چادر گل گلي به سمت مهدي آمد و گفت تو شهيد ميشوي! مهدي گفت من با پيروزي برميگردم و سه بار تكرار كرد و بعد گفت اگر شهادت نصيبم شد خواست خدا بود. آن دختر كه دور شد، گفتم اين كي بود؟ گفت اين دختر يكي از دوستان شهيدم است كه در بوشهر زندگي ميكنند. آن دختر بچه از نور سيماي فرزندم فهميده بود كه او شهيد ميشود. شهدا نظر كرده الهي هستند و كسي كه دل پاكي دارد اين را در چهرهشان خواهد ديد. شهادت و تشييع پسرم در ماه رمضان بود و پيكر او روي دست مردم روزهدار به ديار باقياش رهسپار شد.
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۰۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۸:۴۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 33]