تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):آيا شما را به چيزى با فضيلت‏تر از نماز و روزه و صدقه (زكات) آگاه نكنم؟ آن چيز اصلا...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827684327




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

ماجرای خواستگاری احمد توکلی/چرا یواشکی، بلند بلند صحبت کنید!


واضح آرشیو وب فارسی:پایگاه خبری آفتاب: ماجرای خواستگاری احمد توکلی/چرا یواشکی، بلند بلند صحبت کنید!
نماینده پیشین مجلس در کانال تلگرامی خود روایتی از ماجرای ازدواجش را منتشر کرد.
آفتاب‌‌نیوز : متنی که این نماینده در کانال تلگرام خود منتشر کرده به شرح زیر است:

موقع ازدواجم، یک خواستگاری ویژه از همسرم داشتم. دانشجوی مذهبی بودم و مادرم اصرار داشت که دختر خاله‌اش را انتخاب کنم که برادرش همبازی کودکی‌های من بود و گاهی هم به اصرار من او و دختر خاله او را که دو سالی از ما کوچکتر بودند به عنوان  نخودی وارد بازی میکردیم.

 بعدها که بزرگتر شدیم و من گرایش مذهبی پیدا کردم و او هم در محیط روحانیت بزرگ شده بود معاشرت نداشتیم. چون از روحانیت شهرمان شجاعت مبارزه دیده نمیشد گفتم باید بررسی کنم که آیا این خانم روحیات او به من که انقلابی هستم میخورد و حاضر هست با من زندگی کندیا نه؟

 کتابخانه‌ای قبلا به دست مردان پاکی در مغازه ای وجود داشت که کتاب مذهبی امانت میداد. در تابستان 1349 آن را به کمک دوستان به مسجد بردیم و گسترش دادیم. با مشورت برادرش حسین، مسئولیت کتابخانه خانم‌ها را به او سپردم که در این آزمایش موفق بود و کتابهای ممنوعه را هم امانت میداد.

بعد از مدتی مهندسی البته غیرمذهبی، خواستگارش شد. به مادرم گفتم آزمایش خوبی است. اگر جواب مثبت به این خواستگارش بدهد، معلوم می‌شود که به درد من نمی‌خورد. اما شنیدم که گفته من حاضرم همسر یک باربر ساده بشوم اما همسر مهندس غیر‌مذهبی نمی‌شوم.

  18 یا 19 ساله بودم که وارد دانشگاه شدم. بین دو ترم دانشگاه از شیراز به تهران و پیش پدر و مادرم در منزل خواهرم رفتم. مادرم به من گفت که دخترخاله‌ام یک خواستگار دانشجوی مهندسی و مذهبی برایش آمده و ممکن است ازدواج کند، می‌خواهی یواشکی با خاله‌ جان صحبت کنم. من هم جواب دادم چرا یواشکی، بلند بلند صحبت کنید!

 پس از جلب رضایت پدرم، گفتم خودم به بهشهرمی‌روم تا صحبت‌های مقدماتی را بکنم. یک دفتر چهل‌برگ خریدم و 23 صفحه مطلب نوشتم. پشت صفحات را هم سفید باقی گذاشتم و برای ایشان توضیح دادم که من دوبار بازداشت شده‌ام که پدر و مادرم خبر ندارند و در آینده هم به مبارزاتم ادامه خواهم داد و این‌که خیال نکن با  یک دانشجوی مهندسی برق دانشگاه شیراز ازدواج کرده‌ای چرا که من در مسیر مبارزه‌ام، ممکن است اخراج شوم، به سربازی فرستاده شوم و یا حتی به زندان بروم یا کشته شوم چرا که پیرو آیت الله خمینی هستم.

تاکید کردم که من زندگی ساده‌ای خواهم داشت و مبل و فرش برای خانه‌ام نمی‌خرم. آیا این نوع زندگی را قبول می‌کنی یا نه؟ در بقیه صفحات هم از آیات قرآن و احادیث و تربیت فرزندان مطالبی را نوشتم .دفتر را برداشتم و به منزل خاله‌ام رفتم. هر چند آدم کم‌رویی نبودم اما هرکار کردم سر حرف را باز کنم، نشد.

 موقعی که داشتم از خانه‌شان می‌رفتم، بالای پله‌ها به خاله‌ام گفتم که آمده‌ام از بهیجه خواستگاری کنم و همه  خواسته‌هایم را در این دفتر نوشته‌ام. خاله جان با تعجب پرسید این چه طرز خواستگاری کردن است؟ من هم گفتم، عقاید و داستان زندگی مرا بخواند، اگر پسندید آقاجون و مامان برای مراسم رسمی می‌آیند. خاله‌ام همان شب تماس گرفت و من و خواهرم را برای شام به خانه‌اش دعوت کرد. آنجا که رسیدم دختر خاله‌ام دفتر را جلویم گذاشت، یکی یکی صفحات را نگاه کردم و دیدم هیچ جوابی نداده است و خالی است!

 نگران شدم تا رسیدم به صفحه آخر که او در یک جمله نوشته بود: من از وضع تو خبر دارم و پای تو واستادم و این زندگی را می‌پسندم. آنجا بود که گل از گلم شکفت و خواستگاری انجام شد. این خانم بزرگوار از سال 49 تا الان که 46 سال می‌شود، همانطور که روز خواستگاری به من گقت عمل کرد.




۰۶ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۹





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پایگاه خبری آفتاب]
[مشاهده در: www.aftabnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 45]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن