واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهداز ماجرای هواپیمای سوپر اتاندارد تا حفظ بیتالمال به بهای جان
رزمندگان گردان مسلم بن عقیل لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس طی گفتوگویی به بیان خاطرات خود از ماجرای هواپیمای سوپر اتاندارد و گذشتن رزمنده لشکر از جان خود برای حفظ بیتالمال، پرداختند.
به گزارش خبرگزاری فارس از مازندران، پای صحبتهای رزمندگان و خانوادههای شهدا که مینشینی، خاطرات تلخ و شیرینی بیان میکنند که میتوان از این خاطرات منشوری از سیره شهدا به نسل جدید و آینده ارائه کرد، آنها که چه از کودکی و چه در دوران رزمندگی با شهید مأنوس بودند، میتوانند بهترین راوی در معرفی شهیدشان باشند، خبرگزاری فارس در استان مازندران پای صحبتها و خاطرات رزمندگان و خانواده شهدا نشسته و بدون دخل و تصرف در متن، بیانات ارزشمند خانوادههای معظم شهدا را در اختیار اقشار مختلف جامعه قرار داده است که در ذیل بخش دیگری از این خاطرات از نظرتان میگذرد: * کارگری رئیس اداره محمد تقیپور از کارمندان آموزش و پرورش بهشهر در دوران دفاع مقدس، میگوید: شهید موسیزاده حدود چهار سال رئیس آموزش و پرورش بهشهر بود و من در آن اداره مسؤول حسابداری و همکارش بودم، تازه مدرسهها باز شده بود و کامیونی پر از ملزومات اداری و آموزشی از تهران به اداره رسیده بود. نگهبان اداره به موسیزاده اطلاع داد، او برای اینکه در شرایط آن روز، از بیتالمال هزینه نشود، خودش آماده تخلیه کامیون شد، من و چند همکار دیگر نیز در این کار به او کمک کردیم.
چند ساعتی طول نکشید تا کارمان تمام شد، راننده کامیون نیز در این حین برای این که بار زودتر خالی شود به ما دستور میداد و امر و نهی میکرد و شهید به روی خودش نمیآورد. پس از تخلیه بار، راننده برای حساب و کتاب و رسید تحویل بار، از ما خواست تا اتاق رئیس و حسابداری را به او نشان دهیم! موسی زاده با همان ملایمت و بزرگمنشی رو به راننده گفت: «شما دست و صورتت را آبی بزن و کامیون را پارک کن، بعد تشریف ببر طبقه دوم مسؤول اداره آنجاست». ما هم پس از شستن دست و مرتب کردن وضع ظاهرمان به اتاق شهید موسیزاده رفتیم تا اینکه راننده بیخبر از همه جا وارد اتاق شد، به محض ورود و مشاهده موسیزاده شوکه شد، برایش باورکردنی نبود. شهید موسیزاده با مهربانی از جا برخاست و رسید را مهر و امضا کرد و من چک او را تحویلش دادم، او که همچنان بهتزده بود بارها از شهید و دیگران معذرت خواست و همچنان با شگفتی آنجا را ترک کرد. * ماجرای پسری که جلوی پدرش را گرفت هادی پیامی از دوستان شهید نظامالدین خلعتبری بیان میکند: حکم را از دادگاه گرفت و با هم به منزلشان رفتیم، سه بشکه نفت توی منزلش بود، به من گفت: «صورتجلسه کن! دو بشکه اضافه هست، باید بین مردمی که ندارند تقسیم بشود». پدرش آمد و گفت: «شما یک چیزی بگو، این جوان هست، متوجه نیست».
در جواب پدرش گفت: «خوب نیست خانوادهام در رفاه باشند ولی مردم مستضعف شهرم در سختی زندگی کنند، خدا و امام و انقلاب به من یاد دادهاند که چطوری با تبعیض مبارزه کنم، من میتوانم شما را بهعنوان کسی که خلاف کردهاید، به دادگاه معرفی کنم». پدرش از من خواست که وساطت کنم و مانع اجرای حکم بشوم، من که از خصوصیات اخلاقی نظامالدین مطلع بودم، چیزی نگفتم، او درِ انبار را پلمب کرد، وقتی به دادگاه رسیدیم، گفت: «احساس سبکی میکنم، هیچوقت کاری به این خوبی انجام ندادهام، فردا نفت رو بین فقرا تقسیم میکنم». نفت را بین مردم تقسیم کرد و به خانوادهاش که از او دلگیر بودند، گفت: «اگر شما بهخاطر اجرای حکم خدا از من فاصله بگیرید، من به خدا، اسلام و امام نزدیکتر میشوم، یک روز متوجه میشوید که پسرتان چه کار بزرگی کرده است؟» * حفظ بیتالمال به بهای جان
علی کاردر رستمی از رزمندگان لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس اظهار میکند: قبل از اینکه برای آموزش وارد آب بشویم، گره محکمی شهید سیدابراهیم لطیفی به کمرش زد تا لباس غواصی از تنش نیفتد. به وسط رودخانه که رسیدیم دیدم دارد داد و فریاد میزند و از من کمک میخواهد، سرعت زیاد آب، کار را برای نجات او سخت کرده بود، سید وقتی دید نمیتوانم کاری برایش انجام بدهم و او را به عقب برگردانم، حرفی نزد و دیگر کمکی نخواست.
از خدا خواستم در آن شرایط نیرویی به من بدهد تا هر طور شده او را به ساحل بکشانم، بالاخره بعد از تلاش بسیار سید نجات پیدا کرد، به ساحل که رسیدیم، دیدم به فینهای غواصی که در دستش بود محکم چنگ زده است، تعجب کردم، حالش که کمی جا آمد، گفتم: «سید! لااقل فینها را میانداختی، سبکتر میشدی». در حالی که نفسهایش به شماره افتاده بود، جواب داد: «بیت المال». گفتم: «خدا پدر و مادرت را بیامرزد، داشتی غرق میشدی، آن وقت فکر نجات بیتالمال بودی؟» * هواپیمای سوپر اتاندارد عینالله تبریزی از رزمندگان گردان مسلم بن عقیل لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس، بیان میکند: عملیات والفجر چهار در تاریخ 27 مهر ماه 1362 به اجرا و پس از چند روز درگیری و مقاومت دشمن، همه ارتفاعات به تصرف رزمندگان اسلام درآمد. من بهعنوان بسیجی در گردان مسلم بنعقیل حاضر بودم، در ارتفاعات خلوزه که به تصرف رزمندگان اسلام درآمده بود مشغول پدافند بودیم. یک روز ساعت 10 صبح اعلام شد تعدادی از خبرنگاران خارجی برای بازدید از مناطق فتحشده به منطقه آمدهاند و قرار است به ارتفاع خلوزه بیایند.
یک نفر از تبلیغات آمده بود و اعلام کرده بود که خبرنگاران از چه کشورهایی به این منطقه خواهند آمد. خبرنگاری از کشور فرانسه هم در میان آنان بود، بچهها تصمیم گرفتند درباره هواپیمای سوپر اتاندارد فرانسه که عراقیها از آن استفاده میکردند از خبرنگار فرانسوی سؤال کند. یکی از رزمندگان خوشذوق کارتن سفیدرنگی برداشت و با ماژیک مشکی با خط درشت روی آن نوشت: «هواپیمای اهدایی سوپر اتاندارد فرانسه به عراق!» با نخی آن را به گردن الاغی که برایمان آذوقه آورده بود انداخت و افسار الاغ را بهدست گرفت. وقتی که خبرنگاران به بالای ارتفاع آمدند، فیلمبرداران با خنده شروع به فیلمبرداری از هواپیمای سوپر اتاندارد کردند. در این لحظه با صدای الاغ دیگر نیازی به سؤال از خبرنگار فرانسوی نبود، از آن روز تا آخر مأموریت، رزمندگان آن الاغ را سوپر اتاندارد مینامیدند و با دیدنش میخندیدند. انتهای پیام/3141/ت30
95/02/29 :: 14:29
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]