واضح آرشیو وب فارسی:شبکه خبری فرهنگ و هنر: فراستی ساعاتی بعد از درگذشت کیارستمی یادداشتی نوشت و در آن از برخوردهای معدودش با کیارستمی حرف زد و سعی کرد با احترام از وی یاد کند اما این یادداشت تسلیت گونه با واکنش پرستویی و یغماگلرویی مواجه شد که در صفحه اجتماعیشان این منتقد را به خودنمایی متهم کردند.متن یادداشت فراستی و سپس متن های اجتماعی پرستویی و گلرویی به شرح زیر می باشد: زندگی اش و دیگر هیچ/مرثیه ای برای یک دوست: عباس کیارستمی(مسعود فراستی) از وقتی عکس اش را در بستر بیماری دیدم دلم گرفت. هی این دست و آن دست کردم که چیزی برایش بنویسم و به او بگویم بمان رئیس. جا نزن. بمان باز فیلم بساز، تا نقد کنم. تو تنها فیلمساز جشنواره ای ما هستی که لیاقت نقد داری و برای جایزه جشنواره ها، وطن نمیفروشی، خودت را هم نمیفروشی؛ حداکثر از خودت دور میشوی. خودی که با فیلم هایت چیز مهمی از آن برایمان نگفتی _که کاش می گفتی_ آن وقت قطعا من نوعی دیگر درباره شان می نوشتم. یاد خاطره ای میافتم مربوط به سالها قبل _شاید بیست سال پیش_ جلوی سینما شهر قصه با بهزاد رحیمیان ایستاده بودم که کیارستمی آمد. بسته ای به بهزاد داد یا از او گرفت. بهزاد معرفی کرد و او در نهایت متانت و مهربانی دست داد و گفت: «من همه نقدهایت را میخوانم بخصوص درباره خودم، و لذت می برم.» با لبخند گفتم امیدوارم. ادامه داد که «نقد کلوزآپ ات خیلی خوب است و میتوانم بگویم چیزهایی که گفته ای درست است و بدرد بخور.شاید از دوستانی که بیست سی سال من را می شناسند ، بیشتر مرا می شناسی. فقط با لحن نقد ات مشکل دارم.» گفتم حدس میزدم، ببخش. مدتی استفکر میکنم آن تنها نقد من است که لحن اش درست نیست و از کار بیرون میزند. اساسا به جای فیلم به فیلمساز پرداخته و بسیار هم تند و بی محابا. از آن پس هر وقت جایی همدیگر را می دیدیم بسیار دوستانه خوش و بش میکردیم. آخرین بار در یک دیزی فروشی در محله قبلی مان دارآباد بود که تعارف به غذا کرد و… آری او ظرفیت نقد داشت ؛ آن هم نقدی به تندی «ترس در کلوزآپ» که یک صدم اش را دیگران تاب نمی آورند و خنجر میکشند. جز او، بیضایی هم و بهروز( افخمی) چنین روحیه ای دارند. او را دوست میداشتم بدون اینکه فیلم هایش را دوست بدارم. دلتنگ اش هستم. امیدوارم قبل از رفتن اش لبخند زده باشد و با آرامش کات داده باشد. روحش شاد. تأسف آوره(پرویز پرستویی) واقعا تأسف آوره. آقای فراستی مرده زنده یاد عباس کیارستمی رو هم پله کرده برای خودنمایی و تیکه انداختن! در تعریف کلمه ی کفتار(یغما گلرویی) روی مرده ایستادن به قصد دیده شدن رسم تاسف آور کوتوله هاست که هر کسی را پله می کنند برای به چشم آمدن. مثل همانانی که عمری به آدم فحش می دهند و بعد مرگ، برایش سینه ی دروغی می زنند. یک منتقد هم از همان دست موجودات است که می کوشد از برکه ی گل آلود مرگ برای خود و همکار مجری اش ماهی بگیرد. «کیارستمی» را بدون فیلمهایش دوست دارد. یعنی کبوتر را بدون پریدن و به رسم مرغ های خانگی بر زمین دانه ی ناگزیر برچیدن. «کیارستمی» را دوست دارد برای این که در مقابل نقدهای پرت او ظرفیت بالایی داشته. مثل – به قول خودش – «بیضایی» و «افخمی»! (در پیام مثلن تسلیتش هم نتوانسته پاپ کورن را قاطی آجیل نکند!) یکی هم نیست به او بفهماند که «اهمیت ندادن» و «ظرفیت نشان دادن» دو داستان جدایند و برای بزرگانی چون «بیضایی» و «کیارستمی» کاغذ سیاه کردن عده ای عقده مند با نام «نقد» اهمیتی ندارد. در فرهنگ لغت مقابل کلمه ی «کفتار» آمده است: «به موجودات زنده زخم می زند اما توان کشتنشان را ندارد. زخمش می زند تا ضعیفشان کند و وقتی مردند شکمش را با جسدشان سیر می کند.» این تعریف به خیلی آدم ها هم میاید! اینطور نیست؟
چهارشنبه ، ۱۶تیر۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شبکه خبری فرهنگ و هنر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]