واضح آرشیو وب فارسی:مهر: بازخوانی مهر به مناسبت ۱۷رمضان؛
تجلی معراج رسول(ص) در شعر فارسی/ قلم را شــرح قـرب او نیاید
شناسهٔ خبر: 3693429 - پنجشنبه ۳ تیر ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۱
فرهنگ > شعر و ادب
.jwplayer{ display: inline-block; } معراج پیامبراسلام(ص)، نمودی آشکار در آئینه شعر فارسی دارد و بسیاری از شاعران در اشعار خود به این موضوع پرداخته اند. خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: امروز، هفدهم ماه مبارک رمضان و سالروز معراج پیامبر گرامی اسلام است؛ معراجی که سعدی شیرازی آن را با استفاده از واژه قرآنی «اَسری» (که در نخستین آیه از سوره ای به همین نام آمده است)، «شب وصال محمد» بر می شمرد: وعده دیدار هر کسی به قیامت
لیلهی اَسری، شب وصال محمد(ص) معراج، آنچنان برای شاعران مسلمان جذاب است که برخی از آنان و از جمله عطار نیشابوری، نظامی گنجوی و وحشی بافقی، دیوان شعری خود را پس از حمد و ثنای الهی و مدح و منقبت حضرت رسول اعظم صلی الله علیه و آله و سلم، به این موضوع اختصاص داده اند. به طور مثال وحشی بافقی، آغاز معراج پیامبر را از منزل امّ هانی میداند و میسراید: همه روشن دلان آسمانی
دوان گرد سرای اُمّ هانی از آن دولتسرا تا عرش اعظم
ملایک بافته، پر در پرِ هم او همچنین در این موضوع شعر دیگری هم دارد: عماری دار شد، رفرف وز آن جای
به صحن بارگاه قدس زد، پای تویی برقع برافکند از میانه
دویی شد محو وحدت، جاودانه زبان بی زبانی را ز سر کرد
به گوش جان، دلش بشنید و بر کرد در آن خلوت که آن جا گم شود هوش
نکرد از جمع گم نامان فراموش و اما عبدالرحمن جامی، شاعر قرن نهم هجری هم به این نکته اشاره دارد که حضرت حق در آن شب و روز، اسرار و اسمای الهی را به حضرت ختمی مرتبت آموخت: حق شب اسری چو داد، بار محمّد
از همه بالا گرفت، کار محمّد گوهر اسرار ذات و مخزن اسماء
کرد در آن تیره شب، نثار محمّد نظامی، شاعر قرن ششم هم اشعار متعددی در این موضوع دارد که در یکی از آنها، به تجلی حضرت حق برای حضرت محمد(ص) در شب معراج اشاره شده است: چون حجاب، هزار نور درید
دیده در نور بی حجاب رسید گامی از بودِ خود فراتر شد
تا خدا دیدنش میسّر شد دید، معبود خویش را، به درست
دیده از هر چه دیده بود، بشست و اما یکی دیگر از موضوعات معراج، همراهی روحالقدس، جبرائیل با حضرت احمد(ص) در این اتفاق منحصر به فرد است که در این شعر عطار نیشابوری به عدم توانایی فرشته وحی در همراهی با پیامبر در همه مواقف و مسیرها اشاره میشود: چنان از پیشگه روشن شد آن نور
که روح القدس، بیرون ماند از دور چو روشن شد ز نور حق حوالی
فغان برداشت روح القدس حالی که ای سید! اگر آیم فراتر
بسوزد بیش از این پرتو، مرا، پَر... سعدی هم در همین مسئله سروده است: شبی برنشست از فلک برگذشت
به تمکین و جاه از ملک درگذشت چنان گرم در تیه قربت براند
که بر سدره، جبریل از او باز ماند بدو گفت: سالار بیت الحرام!
که ای حامل وحی برتر خرام چو در دوستی، مخلصم یافتی
عنانم ز صحبت چرا تافتی؟ بگفتا: فراتر مجالم نماد
بماندم که نیروی بالم نماند اگر یک سر موی برتر پَرَم
فروغ تجلّی بسوزد پرم و اما از میان شاعران معاصر، تنها به بیان بخشهایی از شعر بلند سید رضا راستگو در این موضوع بسنده میکنیم؛ ندایی در فضا پیچید ناگه
چو صوت آشنایـش کرد آگه بـــــلی ایــن بانک یار دلــنواز است
سـفیر کــردگار بـی نیاز است بلی این صوت جبریل امین است
امـیـن وحی ربالعالمین است نوای دلنشین جبرئیل است
مـرا در راه دیـن یـار و دلیل است ولــی آهــنگ این بانـــــگ الهــــی
بـشارت مـیدهد دل را به راهی چو جَست از جا، قدم بنهاد بـیرون
بــرون را از مــلائک دیـد مشــحون شــبـی روشــنتـــر از روز مــــنوّر
ملک صف بسته درهر سوی معبر نـــــدای یـــا رســـول الله تقــــــدّم
طــنین افـکنده در پهنــــای عالم ز هــــر جــانب هــمی آید نـــدایی
ز هـــر بـانگی، نــوای مرحبـــــایی وضــــــویی کرد و عازم شد به میدان
مــلائک در مسـیرش مـدح گـویان کـــه مـهمان خــــــدایی یا محـــمد
جــهان را مـقتدایـی یــا محمــــــد بــه فوق عـــرش میخواند خـــدایـت
مــــلائک در قـــدوم مــرحبــــایـت در آن دم جــبرئـــیلـش داد پـــیـغام
کــه بر عرش برین باید نهی گام بــه "سُـبحانَ الّــذی اَســری" نـظر کن
ز نُــــه افــلاک بـالا هـــم گــذر کن بــــــه معراج تــــعالی رو بـــــــیاور
ز مــــحدودات و امـــکانــات بـگذر بـــــه آنــــی از حــرم تا بیت اَقصی
نـــوردیــد آن بُـراقـــش، بــرق آسا تــــــمام انــــــبیا در انـتــــــــظارش
ملائک صف کشیده در گذارش ز ســــــدره تـــا به قــــافِ قربِ اَدنا
عــــروجـش بـــود بــا نــــور تَدَلّی راستگو در ادامه به همان بحث متوقف ماندن جبرئیل در یکی از طبقات معراج نبوی اشاره دارد و میسراید: وِفــــاقِ جــــبرئـــیلش، مـیل دل بود
ســـوی هــَـمراهِ خود روی بـنمود کــــه در دریــای فـیــضِ بی تناهی
بـــیا تـــا کـاملت آیــــــد گــواهی بـــگـفتا زیـن فراتر جای من نیست
ورای سدره جای پای من نیست مَلَک را گرچه جولانــگاه عالی است
ولــی آن جـلوه گاه لایزالی است تــــو یـــکتا گوهــــــرِ این بحرِ نوری
ز آن، شـــایســـتهی قــربِ حضوری تـَـعال ای سـید و ســردار کونــیــن
بَـر آ، بَـر مـتـنِ صحنِ قاب قوسـین بـــــر آ، ای آفـتـــــاب عــرش اَوحـی
بـــتاب از سـِـــدره تــا قرب تجلّی راستگو همچنین به رویت آیات الهی توسط پیامبر در معراج توجه می دهد: زلال فـــیـض حــق در کـام جان دید
رخ آیــــــات کُــبری را عیـــان دید قــــلم را شــرح قــــــرب او نـیـــاید
زبــــان را وصــــف وصــل او نشـاید ســخن را نیـــست تـاب آن مـعانی
بـیان را نیست زان مـعنی، نشانی و این اشعار، تنها گوشهای بود از تجلی معراج در آئینه شعر فارسی؛ آئینهای که تا ابد نورافشانی میکند و جان خسته مشتاقان را، طراوت و حلاوتی دگر میبخشد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]