واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
و البته هنوز هستند جمله هایی در وصیت نامه این شهید که از آن ها رمزگشایی نشده است؛ کیستند آنان که آن روزها خود را در میان متدینین و انقلابیون جا زده بودند، اما در سال های ابتدایی دهه شصت به لاجوردی برای آزادی منافقین بدذات و حامیانشان سفارش نامه و توصیه ها می فرستادند؟ اول شهریور ماه است و تابستان از داغی افتاده و آرام آرام، زمین خود را آمادۀ شش ماه سرد سال می کند. بازار تهران، شلوغ تر از همیشه، خبر از آغاز شروع خزان می دهد و زنگ آغاز مدارس که از فاصله ای دور، کم کم شنیده می شود. در راستۀ دوخته فروش های بازار هم،با دوخته های جدیدِ رنگ و وارنگ، چشم را مشغول خود می کند. ناگهان، صدای شلیک چند گلوله رشته افکار غلتان در دوخته های رنگارنگ را می گسلد و همهمه ای که آن طرف بازار شنیده می شود. لحظاتی بعد، پیکر غرق به خون پیرمردی تنومند که بر دوش یکی از بازاریان از کنار تو عبور می کند. آب و آتش دیده های کمیته مشترک، او را " قهرمان" می نامیدند. از بس که کم نیاورده بود زیر شکنجه! از بس که شکنجه گرها از کم نیاوردنش، کم آورده بودند! به او می گفتند متعصب و سرسخت! مجاهدین خلقی ها ( همان منافقین)، او را مزدور رژیم می دانستند. می خواستند سر به تنش نباشد. از بس که عرصه را برایشان تنگ کرده بود. از زمانیکه دادستان انقلاب تهران شده بود، گروهکی ها آرام نداشتند. همه یشان را می شناخت؛ از بیخ و بن هم می شناخت. حرف که می زدند، تا ته حرفشان را می خواند. حسرت " دور زدن " حاجی لاجوردی، بر دل همهیشان مانده بود. از بس که تیز بود و زیرک. حسرت اینکه یکبار بتوانند در بحث، او را قانع کنند بر دلشان مانده بود. البته آن بالائیها! وگرنه، سمپات های دست پائینی، در مقابل استدلال های او ایستادگی که نمی کردند، بلکه تسلیم می شدند و توبه می کردند. وقتی هم که توبۀ واقعی می کردند، خودش ضامنشان می شد برای آزادی از بند. همراهشان در زندان می نشست؛ پانزده، بیست نفرشان را جمع می کرد و مثل پدری مهربان، با دلیل و برهان با آنها صحبت می کرد. با آنها غذا می خورد، و حتی پا به توپ می شد. زندانیان به او می گفتند «حاجی»، می گفتند «پدر». از بس که دل می سوزاند برایشان. همان سال شصت، به علت سابقه مبارزاتی اش و شناختی که از جریانها و افراد داشت، و به سبب پست مهم مدیریتی اش که باید همه را می شناخت، دست همه را خوانده بود. چه مجاهدین خلقی ها را که خیلی زود چهره منافقانه یشان را رو کردند، و چه منافقینی که نفاقشان در لایه های خیلی پایین تر بود! همه را شناخته بود . اگر نبود امر امام که به خاطر نیاز فوری آن زمان به وحدت، غائله را ختم کردند؛ دست همه را رو کرده بود؛ این را خودش بارها گفته بود. سر آخر هم در وصیت نامه اش نوشت، ولی نگفت چه کسانی اند این منافقین! حاجی در وصیت نامه اش این گونه اشاره کرد و نوشت: خدایا! تو شاهدی چندین بار به عناوین مختلف خطر منافقین انقلاب را، هم آنانکه التقاط به گونه منافقین خلق، سراسر وجودشان را و همه ذهن و باورشان را پر کرده .... هم رجایی و باهنر را می کشند و هم به سوگشان می نشینند؛ هم با منافقین خلق پیوند تشکیلاتی و سپس....! برقرار می کنند. هم آنان را دستگیر می کنند و هم برای آزادی یشان و اعطای مقام و مسؤلیت به آنان تلاش می کنند.... به مسؤلین گوشزد کرده ام. بارها به مسؤلین گفته ام که خطر اینان به مراتب زیادتر از خطر منافقین خلق است؛ زیرا علاوه بر همه شیوه های منافقانۀ منافقین، سالوسانه در صف حزب اللهیان قرار گرفته و کم کم آنان را به صفوف آخر و سپس به صف قاعدین و بازنشستگان سوق داده و صفوف مقدم را غاصبانه به تصرف خود درآورده اند... . چرا نگفت کیستند اینان؟ چرا نگفت تا نگذاریم انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد؟! خون، همۀ پیکر پیرمرد را فراگرفته؛ پیراهن سادۀ دو جیب و گیوه هایش، تو را به یاد خطبۀ علی علیه السلام می اندازد: کان لی فی ما مضی اخ فی ا... ... و کان ما یعظمه فی عینی، صغر الدنیا فی عینه... و داغ غم هجرانش سه روزه نشده بود که فوج جمعیت دوست دارش در خیابان های تهران وی را تا بهشت زهرا(سلام الله علیها) بدرقه کردند و این گونه بود که از او تنها خاطره ها باقی ماند و سخنان. یک هفته از شهادت او می گذرد. نشریۀ "راه نو" به صاحب امتیازی و مدیر مسؤلی اکبر گنجی، سپاهی حزب اللهی دهۀ شصت و اصلاح طلب توبه کار از گذشته دهۀ هفتاد، در صفحه اول خود، مقاله ای چاپ می کند با عنوان، « بر بالین خشونت محتضر »؛ در کنکاش علّت ترور رئیس سابق سازمان زندانها. مقاله با این عبارت تمام می شود: پیام حادثۀ اخیر به نیروهای امنیتی روشن بود؛ دشمن را اشتباه نگیرید تا شما را اشتباهاً دشمن نگیرند!! روز بعد نشریه "عصر ما"، ارگان حزب مجاهدین انقلاب اسلامی، یادداشتی در صفحه 2 در ستون نامه های سیاسی با عنوان « دشمن شناسی وارونه، نگاهی به وصیت نامه شهید لاجوردی » چاپ می کند. یادداشت اینگونه به پایان می رسد: در خاتمۀ نامه ضمن طلب آمرزش و ترویح روح شهید لاجوردی، از خداوند متعال، آرزو دارم و امیدوارم حضرت باریتعالی همه بندگان مؤمن را از شرور افتادن به خطاهایی همچون « دشمن شناسی وارونه » محافظت بفرماید (!). *** لاجوردی حیف بود که در بستر بمیرد، و حیف بود خون کسی که در تمامی عمر سیاسی اش چهره منافقین را افشا کرده است، بیهوده بر روی زمین ریخته می شد؛ این، شاید فلسفه ترور وی از سوی منافقین دهد شصت و بروز کینه هایی از منافقین دهه هفتاد علیه او بود. همان کینه ای که منافقین انقلابی نمای دهه شصت و توابین دهه هفتاد درست در همان روزی که سیل مردم در غم فراق او می سوختند و با او وداع می کردند،در رسانه های خود از او بروز دادند. و البته هنوز هستند جمله هایی در وصیت نامه این شهید که از آن ها رمزگشایی نشده است؛ کیستند "منافقین"ی که در سال های دهه هفتاد خود را در میان متدینین و انقلابیون جا زده بودند، اما در سال های ابتدایی دهه شصت به لاجوردی برای آزادی منافقین بدذات و حامیانشان سفارش نامه و توصیه ها می فرستادند؟ این، شاید رمز جدیدترین افشاگری شهید لاجوردی، یک دهه پس از شهادتش باشد. چندان دور نیست مصاحبه ها و نفرت پراکنی برخی آقازادها در یکی از نشریات مدعی روشنفکری علیه لاجوردی که به بهانه دفاع از پدر همسرشان بیان کرد بودند؛ همان که مجرم بود و خودکشی کرد. یکسال، مهلت بعیدی برای فراموشی این گونه عقده گشاییهای دهه هشتادی علیه لاجوردی نیست، و شاید بروز همین عقده های کور برخی آقازاده هاست که بنابر سنت خدا قرار است بستر رمز گشایی از نوشته های لاجوردی شهید درباره خانواده این اقازاده ها باشد؛ همانها که دهه هفتاد خود ار در میان متدینین جازده بودند و اکنون... . این گونه است که گفته می شود این شهید بزرگوار هنوز در حال افشاگری است، یک روز با زبان، روز دیگر با خون و این روزها به واسطه بروز کینه کور منافقین جدید از وی و این است معنای شعار قرآنی و رفیع مردم ایران که "شهیدان زندهاند..." . /2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 371]