واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: روزه كلهگنجشكي
سعيد لقمه آخر را كه قورت داد، گفت:«مامان ديگه تا اذان مغرب نبايد چيزي بخورم؟» مادر در حالي كه...
نویسنده : حسين كشتكار
سعيد لقمه آخر را كه قورت داد، گفت:«مامان ديگه تا اذان مغرب نبايد چيزي بخورم؟»
مادر در حالي كه مشغول جمع كردن سفره بود، گفت: «عزيزم من و بابات بله، ما نبايد تا اون موقع كاري كه روزه رو باطل ميكنه انجام بديم مثل خوردن آب، غذا و چيزاي ديگه ولي روزه كوچيكترا با روزه بزرگترا فرق ميكنه، شما يك نوع روزه مخصوص به خودتون داريد.» سعيد گفت:«روزه مخصوص ديگه چيه؟» مامان گفت: «بعداً توضيح ميدم الان پاشو برو زود مسواك بزن چيزي تا اذان صبح نمونده.»
***
در پارك محله، حميد، پسر همسايه با يك ضربه پا، توپ را به طرف سعيد كه روي نيمكت نشسته بود و بازي بچهها را تماشا ميكرد پرتاب كرد و گفت:«سعيد امروز خيلي ساكتي انگار دوست نداري با ما بازي كني؟»
سعيد گفت:«دوست دارم ولي ميترسم بازي كنم و تشنم بشه.» حميد گفت:«خب تشنه شدي آب بخور كي جلوت رو گرفته؟»سعيد گفت:«هيچكس جلوي منو نگرفته، خودم نميخورم آخه امروز من روزه گرفتم.»
حميد با تعجب گفت:«روزه؟ ولي ما كه هنوز بزرگ نشديم تو چطور روزه گرفتي؟»
سعيد گفت:«درسته اما مامانم ميگه ما يه نوع روزه داريم مخصوص بچههايي كه هنوز بزرگ نشدن. ما با اين نوع روزه تمرين و خودمون رو آماده ميكنيم تا وقتي بزرگ شديم و روزه بر ما واجب شد توانايي گرفتن روزه كامل رو داشته باشيم.»
حميد گفت:«ميشه بيشتر توضيح بدي؟»
سعيدگفت:«سحر، قبل از اذان، سحري كه خورديم، ديگه از بعد از اذان صبح چيزي نميخوريم تا اذان ظهر، كه اجازه داريم كمي آب و غذا بخوريم، تا گرسنگي و تشنگي زياد اذيتمون نكنه. بعد دوباره چيزي نميخوريم تا بعد از اذان مغرب كه با بزرگترها افطار ميكنيم.»
حميد گفت:«چه جالب من هميشه دوست داشتم روزه بگيرم اما از گرما و تشنگي زياد ميترسيدم.» بعد كف دستش را به نشانه دست دادن جلوي سعيد گرفت و گفت:«اگه اينجوره بزن قدش، منم از فردا باهات روزه ميگيرم.»
سعيد با خنده به حميد دست داد و گفت:«خب ديگه ظهر شد من بايد برم خونه، فردا ميبينمت.»
بعد از اذان ظهر مامان، مقداري غذا كه توي نان پيچيده بود را به سعيد داد و گفت:«بيا اين غذا رو بخور بعدش هم فقط يك ليوان، نه بيشتر، آب بخور و تا اذان مغرب سعي كن چيز ديگهاي نخوري.»
سعيد كه خيلي گرسنهاش شده بود لقمه غذا را از دست مامان گرفت و رفت به اتاقش و در را بست. مامان از پشت در گفت:«سعيد كجا رفتي، داري چكار ميكني؟» سعيد در حالي كه لقمه را در دهانش جابهجا ميكرد جواب داد:«هوم... دارم لقمهام رو ميخورم ديگه، آخه خوب نيست جلو روزهدار چيز بخوريم، مگه نه؟»
مامان هم خنديد و گفت:«آهان، چرا، آفرين پسر گلم.»
***
يك ماه بعد سعيد سر سفره صبحانه از مامان سؤال كرد:« چرا سحر منو بيدار نكردين؟» مامان گفت:«ماه رمضون ديگه تموم شد، امروز هم عيده و ديگه روزه نميگيريم.»
پدر كادويي را كه قبلاً آماده كرده بود به سعيد داد و گفت:«بيا پسرم اينم هديه ما به تو به خاطر اينكه يه ماه رمضون رو پا به پاي بزرگترها روزه گرفتي.»
سعيد با خوشحالي تشكر كرد، كادو را گرفت و از مامان پرسيد:«راستي مامان نگفتي اسم روزه من چي بود؟» مامان با لبخند سعيد را بوسيد و گفت:«روزه كلهگنجشكي!»
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 80]