واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گفتگوی مهر با علی میرمیرانی؛
روایت مردانگی «به لهجه سپیدار»/ دیگر کتابصوتی نمیخوانم
شناسهٔ خبر: 3678073 - جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۳
فرهنگ > شعر و ادب
علی میرمیرانی میگوید خوانش کتاب «به لهجه سپیدار» اولین و آخرین تجربهاش در حوزه خوانش کتاب و دکلماسیون خواهد بود وحس خوبی از وارد شدن به حوزه غیرتخصصیاش ندارد. خبرگزاری مهر-گروه فرهنگ: کتاب صوتی «به لهجه سپیدار» تازهترین اثر علی میرمیرانی و نخستین اثری است که با صدای او و در قالب یک کتاب صوتی از سوی موسسه نوین کتاب گویا روانه بازار کتاب شده است. میرمیرانی که به واسطه صدایش برای مخاطبان رادیو و تلویزیون فردی شناخته شده است در این کتاب بالهجه، نوع روایت و موسیقی اثری متفاوت با کتابهای صوتی رایج در بازار به مخطابانش ارائه کرده است. «به لهجه سپیدار» برای نخستین بار در ایام نمایشگاه کتاب از سوی این ناشر روانه بازار کتاب شد. گفتگوی زیر حاصل گپی است که به بهانه انتشار این کتاب صوتی با وی داشتیم: * کتاب شما متنی دارد که به شکل انحصاری برای تولید کتاب صوتی نوشته شده و پیش از آن جایی مکتوب نشده است. این مساله در کیفیت نوشتار اثر تفاوتی ایجاد میکند؟ یعنی اگر قبل از خوانده شدن به صورت معمول چاپ شده بود، کتاب صوتی حاصل از آن تفاوتی با الان میکرد؟ واقعیت این است که زمانی که کتاب را مینوشتم لحن و نثر خاصی مدنظرم بود. از همان اوایل حس کردم که نوشتن چنین اثری به دلیل اینکه نیاز به خوانش متفاوتی نسبت به متنهای مشابه معمول دارد، سخت است و احتمال دارد حتی با رعایت سجاوندی هم مخاطب نتواند درست آن را بخواند. به همین خاطر به این فکر افتادم که این متن را از پایه برای خواندن بنویسم. این اثر شانزدهمین کتاب من است ولی هیچ کدام از کتابهای من مانند این اثر دارای متن و سجاوندی و آکسانگذاری ویژه نیست، لذا این مساله در مجموع من را مجاب کرد که این متن را اساس برای خواندن بنویسم. البته در حین نگارش هرگز فکر نمیکردم که خودم این متن را بخوانم. من در سالهای گذشته پیشنهادهای زیادی برای خوانش متن و دکلمه داشتهام اما همه را رد کردهام. * چرا؟ واقعیت این است که من یک مولف هستم و دوست دارم پرنسیپ مولفی را حفظ کنم و نَریتور نشوم و دکلمه نکنم. البته برای همه دوستانی که این کار را میکنند احترام قائلم. با این همه وقتی نوشتن این متن رفتهرفته پیش رفت حس کردم که کار برای سایر دوستانم به منطور خواندن سخت است و جنس صدایی که برای خوانش کتاب لازم بود هم گویا تنها به لحن من نزدیک بود. اینها همه برای من تردیدهایی ایجاد میکرد که این کار را خودم اجرا کنم. با ناشر این مساله را طرح کردیم و در مجموع نیز بر تردیدهای خودم فائق آمدم و کار را خواندم. جالب است که بدانید هنوز هم شک دارم که کاری که کردم درست است یا خیر.
* کتاب شما از نظر لحن و خوانش برای شنونده اثری خاص به شمار میرود. علت نوشته شدن متن به شکلی که حتما باید با چنین لحنی خوانده شود، چیست؟ بخشی از این کار طبع آزمایی بود. بهعنوان کسی که کارش نوشتن است دوست داشتم در سالهای مختلف در حوزههای مختلفی وارد شوم که شدم. این جنس از روایت هم از علاقهمندیهای من بود و دوست داشتم در زمینه آن کار کنم. از سو دیگر علاقه من به شخصیتهایی مانند «داش آکل» نیز در این زمینه دخیل بوده است. من دلبستگی ویژهای داشتم به کاست صوتی «شهر قصه» و کاراکتری که مرحوم استاد محمد آن را اجرا میکرد. این کاراکتر مونولوگی بسیار ماندگار دارد. مجموعه این علاقهها باعث شده بود که چند باری در این زمینه کار کنم اما به صورت مستقل اثری نداشتم و دوست داشتم کاری بکنم که در نهایت از آن کتاب «به لهجه سپیدار» در آمد البته یک و نیم سال نوشتن کار زمان برد و مدت زیادی در این فکر بودم که اصلا کار اجرا شود یا نشود، خوانده شود یا نشود؟ * فرد دیگری هم جز خودتان برای خوانش مدنظر داشتید؟ مدتی به این فکر بودم که آقای احمد ساعتچیان این متن را بخواند. حس کردم جنس صدایش به متن نزدیک است اما در مساله لحن نه. * حالا از این تجربه ناراضی هستید؟ فکر میکنم که این کار اولین و آخرین تجربه من در حوزه دکلماسیون باشد. * چرا؟ فکر میکنید که اشتباهی کردهاید؟ من معتقدم هر کسی باید کاری را که بلد است انجام دهد. من فیلمنامه نویسم و برای آثار سینمایی و تلویزیونی سناریو مینویسم. ۲۱ سال هم کار مطبوعاتی کردم. ۱۶ جلد هم کتاب دارم. برنامه تلویزیونی زیادی هم ساختم و به اندازه کافی مصاحبه در تلویزیون داشتهام. منظورم این است که به اندازه کافی شلنگ تخته انداختهام و شکر خدا در هیچ کدام هم بیآبرویی نکردهام. الان واهمه دارم وارد حوزهای ناآشنا شوم و خرابش کنم. از سوی دیگر مساله صدا در من یک مساله خدادادی است. من دوستی دارم که حتما شما میشناسیدش. آقای رضا رشیدپور. من با رضا در رادیو همکار بودم. او به من همیشه میگفت علی تو به اندازه یک سیگار کشیدن هم برای صدایت خرج نکردهای! راست هم میگفت. سیگار ترشح اضافه حنجره بزرگ را میگیرد و جنس صدا را دوست داشتنی میکند. من ولی از سال دوم راهنمایی صدای خاصی داشتم. کسی اگر به خانه ما تلفن میزد و من جواب میدادم، فکر میکردند من پدرم هستم. منظورم این است که صدایم برای من مساله عجیب و حائز اهمیتی نیست. اگر مینویسم و... برایش کارکردهام و زحمت کشیدهام اما برای صدایم نه. پس خیلی درست نمیبینم وقتی افرادی هستند که برای صدایشان زحمت کشیدهاند، من بخواهم خودم را وارد حوزه کاری و زحمت و تخصص آنها بکنم. * بالاخره هر کسی در هر حوزهای وارد شود روزی حرفهای میشود کما اینکه خود شما هم وقتی وارد کار اجرا و برنامه سازی شدید پس از مدتی حرفهای شدید. بله. اما همه کارهای من از ابتدا به نوعی با نوشتن در ارتباط بوده است. من در روزنامه نگاری همه کار را تجربه کردم اما در کار دکلمه اینگونه نیست. راستش را بخواهید این کار را هم خیلی دوست ندارم. یادم هست وقتی موسیقی پاپ تازه در ایران رایج شده بود، نوجوان بودم و خیلی به من پیشنهاد میشد که خواننده شوم. در حالی که من حتی نت بلد نبودم. اما برای تهیه کننده اینها مهم نبود. به همین خاطر هیچ وقت اجرا و دکلمه را نپذیرفتم. * کمی هم به متن بپردازیم. این متن متفاوت قرار است چه چیز ویژهای را به مخاطب خودش منتقل کند؟ از متن شما قرار است چه محتوایی دست مخاطب را بگیرد؟ ما دو نهله پهلوانمرد در تاریخ داریم. نخست پهلوانهای قائل به پیروزی. کسانی مانند رستم که قدرتشان را از برد میگیرند و تحت هیچ شرایطی نمیبازند. ولو اینکه نیرنگ بزنند و نزد سیمرغ بروند و... دسته دیگر پهلوان مردهایی هستند که اعتبارشان را از شکستشان میگیرند مثل پوریای ولی که بردش برای ما حائز اهمیت نیست. پهلوان مردهایی از جنس دوم برای مردم شرق بسیار پر اهمیت هستند. مثلا شما میتوانید نمونه امروزیش را در مرحوم تختی ببینید. داش آکل هم دلیل ماندگاریش این است که عاشق میشود و میبازد. پهلوانمردانی که نیمه عارف هستند و بدوی و خشن و برخواسته از کف خیابان و درجهای از فرزانگی را نیز با خود دارند. اینها افرادی هستند که عامدانه تن به باخت میدهند و برای همین هم مردم شرق دوستشان دارند. کاراکتر محوری «به لهجه سپیدار» هم از این جنس است. پهلوانمرد شکست خوردهای که درجهای از فرزانگی را نیز دارد. * پس کتابتان را نباید قصه بدانیم و چیزی شبیه به روایت باید باشد... بله. کتاب من یک روایت است. به نوعی الگوی شکل گیری کاراکتری است که مرحوم استاد محمد در شهر قصه ایفا کرد. البته این روایت یک قصه ضمنی دارد؛ مردی زمخت یک دلبستگی عاطفی پیدا میکند و میدانیم که گول زدن اینگونه مردها سخت نیست، پس او نیز به طبع شکست عشقی میخورد. البته جنس این شکست عشقی با سایر شکستها متفاوت است. او مرحلهای از هفت شهر عشق را میگذراند و با رگههایی از مذهب عمومی جامعه خودش را تطهیر میکند. داش آکل برای نبرد نهایی قبل از حضور در میدان میرود به گود زورخانه. این افراد به خاطر فرزانگی ذهنی خود سراغ چنین جایی میروند. در داستان من نیز مرد به سراغ دستهها و تکایای حسینی میرود و بخشی از خاطراتش را مرور میکند تا در شب نهم به یاد دوستی به نام ابوالفضل میافتد. این اتفاقات او را غسل روحی میدهد و به پایان ماجرا هدایت میکند که نوعی دانستن همراه آن است. * کمی هم درباره موسیقی عجیب این کتاب صحبت کنیم. این متن چه موسیقی را طلب میکرد و پیش زمینه ذهنی شما برای آن چه بود؟ جنس صدا و نوع خوانش و متن و نثر کتاب خیلی خاص است. در زمان ارائه کار به ناشر با او فکر میکردیم که این صدا را اصلا خوانندگانی به ویژه از جنس زنان نمیپسندند و زود لوح فشرده را از دستگاه در میآورند. با ناشر به این اجماع رسیدم که موسیقی کار را تلطیف کند و اتمسفر دیگری را به کار وارد کند. آقای روزبه یگانه بر این اساس موسیقی کار را ساخت و الان به نظرم از این منظر قدم خوبی برداشته شده است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]