واضح آرشیو وب فارسی:دیارمیرزا: نهضت جنگل برای او یک ماکت انقلاب اسلامی شد آن روزها که نهضت جنگل شعله ور بود و زبانه هایش از جنگلها فراتر می رفت و خمین را نیز گرم می ساخت او هیچ نمی توانست بگوید جز آنکه جنگلیان را مدح کند. در هر کجا که بود اخبار جنگل را پی کی گرفت، با همدرس ها از قهرمانی های او سخن می گفت و برای سلامتش دعا می کرد.به گزارش پایگاه اطلاع رسانی دیارمیرزا سید علی قادری در رنگ ایمان نوشت: امام خمینی(ره) در طول عمر مبارک شان، یک بار به گیلان سفر کرده است و آن در زمان نوجوانی شان در حدود سال ۱۳۰۰ ش بوده است. جالب است که بدانیم که امام خمینی در سنین جوانی دقیقا زمانی که نهضت جنگل به رهبری سردار بزرگ میرزاکوچک جنگلی پنجه در پنجه استعمار افکنده بود به گیلان می آید تا به نهضت بپیوندد و روح انقلابی خود را تسکین دهد. اما ورود او به گیلان مصادف با شهادت میرزاکوچک و جمع شدن طومار نهضت جنگل شد. شرح این داستان را از کتابی که توسط موسسه حفظ و نشر آثار امام چاپ شده می خوانیم: روح الله حدود ۱۵ سالش بود که اخباری از نهضت جنگل به گوشش خورد. او شدیداً تمایل داشته به نهضت اسلامی جنگل بپیوندد. میرزا کوچک خان را ستایش می کرد و برای سلامتی اش دعا می نمود. یک روز برادرش آقا مرتضی که در این زمان در حوزه اصفهان درس می خواند با کوله ای پر از خبرهای خوش جنگل که در اصفهان شنیده بود به مرخصی آمد. روح الله مصمم می شود که خود شخصاً به نهضت جنگل بپیوندد و از آقا مرتضی می پرسد چگونه می توان به جنگل پیوست؟ برادر بزرگ او ار از این کار به شدت منع می کند. او در عوض اجازه گرفت برای مبارزان جنگل مقداری آذوقه بفرستد. هر دو برادر استقبال کردند و سه خروار گندم، به نام سه برادر، بار قاطرها شد. نهضت جنگل برای او یک ماکت انقلاب اسلامی شد آن روزها که نهضت جنگل شعله ور بود و زبانه هایش از جنگلها فراتر می رفت و خمین را نیز گرم می ساخت او هیچ نمی توانست بگوید جز آنکه جنگلیان را مدح کند. در هر کجا که بود اخبار جنگل را پی کی گرفت، با همدرس ها از قهرمانی های او سخن می گفت و برای سلامتش دعا می کرد. یک روز آقا مرتضی قصیده ای در لابه لای دفتری که مادر مخارج خانه را در آن می نوشت یافت. دانست که از روح الله است. پرسید:« این برای کیست؟» روح الله نوجوان پاسخ داد: «برای میرزا کوچک خان که چندی پیش مهمان ما بود.» آقا مرتضی با تعجب پرسید: «خودِ میرزا؟» روح الله پاسخ داد: « بله.» سوال تکرار شد و پاسخ نیز تکرار. ننه خاور دخالت کرد و گفت:«یک ماه پیش دیدم روح الله خیلی سرحال است.» گفتم از وقتی مادرتان رحمت خدا رفته شما غمگین هستید، چطور امروز آنقدر سرحال هستید؟ برایم خواب شب گذشته را تعریف کرد:« شب بود اما خورشید همچنان در آسمان بود.این خانه نیز جنگل بود، جنگلی ها با اسب به این خانه آمدند و میرزا در میان آنها بود. برایش چای آوردم، لبخندی زد، بی آنکه چیزی بگوید، خداحافظی کرد». نهضت جنگل روزنامه ای تدارک کرده بود و هرگاه امکانات چاپ فراهم می شد یک شماره منتشر می کرد. این روزنامه به تعداد زیاد تکثیر نمی شد ولی هر برگ آن تا اقصی نقاط کشور دست به دست می گشت. در بیست و هشتمین شماره آن که به خمین نیز رسید. اولین باری بود که روح الله برای زیارت حضرت رضا(ع) راهی مشهد مقدس شد. با کاروانی از جاده قدیم تهران- مشهد به زیارت رفت و از رئیس کاروان کمک خواست تا برای بازگشت، او را به کاروانی بسپارد که از جاده شمال عبور کند. او می خواست جای جای کشور خویش را بشناسد ولی گویا بیشتر دوست داشت رد پای جنگلیان را پی بگیرد. پس از چند روزی کاروان دو دسته شد. یک عده از راههای مال رو، کناره دماوند، این سرکش ترین قله ایران را پشت سر گذاشتند تا راهی تهران شوند و عده ای دیگر راهی گیلان شدند. او با این عده راه گیلان را در پیش گرفت تا ماسوله را ببیند. ماسوله قریه ای دیدنی است در شیب ارتفاعات سبز و خرم بنا شده، پشت بام خانه ها، حیاط خانه های بالاتر محسوب می شود. این قریه از مراکز مهم جنگلیان به حساب می آمد و روزی تمام قامت در مقابل لشکر روس ایستاده بود. روح الله که شخصیتی نظم یافته داشت در این سفر، بی نظم و بی قرار می نمود، تا آنجا که رئیس کاروان توبیخش کرد، چرا که هر لحظه از کاروان جدا می شد و گاه تا پاسی از شب در دل جنگل فرو می رفت. کاروانسالار نمی دانست دل آقا روح الله از دریا طوفانی تر است و به جنگل می زند تا از تنه درختان کهنسالی که میرزا را دیده اند زورقی بسازد. میرزا کوچک جنگلی بیش از دو هزار شب و روز، همه جنگل را پشت سر نهاده بود و به تنه تنومند بعضی درختان پشت کرده بود تا خستگی از پشتش برگیرند. هنوز تنه داغدار درختانی که سنگر میرزا می شدند تا تیرهای دشمن را سپر شوند جراحت داشت. از عمق جراحت درختان به عمق و شدت درگیری ها راهی بود. او پایگاه میرزا را از نزدیک می بیند اما این دیدار مصادف است با زمانی که این نهضت در پشت پشته های توطئه، خاکستر شده بود. او بعد ها از روی یادداشتهایی که در اوقات فراعت در این سفر برداشته بود، برای هم حجره ای ها حکایت می گفت و در پایان برای میرزا و همگامانش فاتحه می خواند.[۱] [۱] . کتاب خمینی روح الله، سید علی قادری، مرکز حفظ و نشر آثار امام خمینی، چاپ اول، ۱۳۸۳، جلد اول، ص ۲۳۲- ۲۳۸٫
شنبه ، ۱۵خرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دیارمیرزا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 149]