واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چرا ما شرقیان امروزه در مقابل فیلسوفان رسانهای مانند ژیژک نیز دچار ارعاب میشویم. نوشتههایشان را جدی میگیریم و حتی دست به تأویل و تفسیر نوشتههایی از آنها میزنیم که شاید اگر از خاستگاه اصلیش باخبر میشدیم هرگز وقتی برایشان صرف نمیکردیم. آیا این خود حکایت از یک امر «ناحاضر» ندارد؟ آیا جز این است که ما برای آن ژیژک و امثال او را جدی میگیریم که ناتوان از رخنه کردن در امر ناحاضریم؟ در روزهای کوتاهی که تهران شاهد ناآرامیها بود، علاوه بر سران سیاست جهانی، برخی چهرههای دانشگاهی نیز در قامت سیاستپیشگانی تندرو و تندگو ظاهر شدند. اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونیایی به هر تقدیر از چهرههای بضاعت کنونی فلسفه در غرب است و در گذشته نیز درباره وضعیت ایران بسیار سخن گفته است. او هم از طریق نامه برخی روشنفکران و هم در قالب مقالهای با عنوان «آیا گربه به دره سقوط خواهد کرد؟» از آشوبگری و نقض قانون حمایت کرد. آنچه میخوانید نقدی است که توسط دکتر اکبر جباری استاد پرآتیه فلسفه و حکمت در دانشگاه و نیز شاگرد مرحوم حکیم عباس معارف، نوشته شد. ژیژک بودن به چه معناست؟ اخیراً نوشتهای از ژیژک (فلسفه خواندۀ معاصر لهستانی) درباب ایران و انتخابات اخیرش خواندم که بار دیگر، پایان فلسفه و یأس و نومیدی از فیلسوفان را تداعی میکرد. نوشتهای عمیقاً سطحی و ناکام. نیم قرن پیش از این چه کسی میتوانست تصور کند که یک فیلسوف چنین جملاتی را بر زبان آورد: «احمدی نژاد قهرمان اسلامگرایان فقیر نیست، بلکه یک پوپولیست واقعاً فاسد اسلامو-فاشیست است»...«رژیم ایران دیگرنه همان رژیم قبلی، بلکه قدرت خودکامه فاسدی میان بقیه خواهدبود.» من در این مقال برآن نیستم تا به سخیف بودن مطالب ژیژک بپردازم و نشان دهم که او نیز نتوانسته است خارج از معبر رسانهها با پدیدهای مانند ایران ارتباط یابد. شاید اگر نمیبود تحلیلهای نه چندان عمیق «میشل فوکو» از انقلاب و جامعۀ ایرانی، که با حضور خود در ایران کمی سطح توقعات ما را نسبت به فیسوفان معاصر بالا برد، هرگز اعتنایی به نوشتۀ سطحی ژیژک نمیکردم. اما این نوشته میتواند ما را به پرسشی عمیق فرا خواند. و آن اینکه چرا فیلسوفان نیز مانند سیاستمداران و جامعه شناسان و روانشناسان چنین در تنگنای اندیشهورزی، فاقد افقهای باز و روشنی هستند؟ آیا باید بار دیگر به بازخوانی مفهوم «پایان فلسفه» آنچنان که هیدگر میگفت بازگردیم؟ آیا دیگر در این برهوت بیفکری، میتوان توقع تفکر از فیلسوفان داشت؟ ما مشابه سخنان ژیژک را هر روز از زبان سیاستمداران اروپایی و آمریکا میشنویم. گرچه میتوان نظایر بسیاری برای همسخنیِ فلسفهخواندهای مانند ژیژک با سیاستمدارانی مانند «مرکل»، «سارکوزی»، «اوباما» و دیگر دولتمردان غربی، در طول تاریخ فلسفه و اندیشه یافت، اما آنچه که همصدا شدن فلسفهخواندۀ امروزی با سیاستمداران را از نظایر تاریخی خود جدا میکند و متمایز میسازد، بستری است که این همسخنی در آن واقع شده است. این بستر و ساختار چیزی نیست جز «دنیای رسانهای»، و البته «دنیای رسانهای» چیزی غیر از «دنیای رسانهها» است. «دنیای رسانهای»، دنیایی است که در سیطرۀ رسانهها شکل یافته و همۀ مناسبات آدمی در این دنیا بر اساس مناسبات رسانهای سامان مییابد. اگر پیش از این از «انسان» به مثابه «موجود- در- عالم» (Being-in-the-world) یاد میشد، امروزه باید در کنار این مفهوم از مفهوم «موجود- در- رسانه» نیز یاد کرد. موجودی که «در- رسانه- بودن» بدل به یکی از مقومات ذاتی او شده است. وقتی به یک فیلسوف به مثابۀ شهروند دنیای رسانهای مینگریم، شاهد ظهور نوع جدیدی از «وانموده» «simulacrum» هستیم که با «نا- دیدن» پدیدهها، سعی در به تأخیر انداختن آنچیزی دارد که گویا هم وانمودگی او را برملاء خواهد کرد و هم «هژمونی گفتاری- رسانهای» (Discoursic hegemony) او را متلاشی خواهد ساخت. من «نا- دیدن» را دیدنی با تأخیر معنا کردهام و چنانکه بارها گفتهام، «نا- دیدن» چیزی غیر از «ندیدن» است. «فیلسوف رسانهای» در این «نا- دیدن»، میکوشد تا بخار شدن تدریجی اندیشهورزیِ رسانهای را به تأخیر اندازد و در این تأخیر همچنان هژمونی گفتاری خود را حفظ نماید و با خود زمزمه میکند «چه کسی میداند، شاید روزی فرا رسد که همه مانند من فیلسوف شوند.» اما ترس از برملاشدن وانمودگی، ترس از آشکار شدن «بیمعنایی» نیز است. اگر «فیلسوف رسانهای» در ساحتِ فقدان معنا و از معبر رسانهها فیلسوف میشود- و این فیلسوف شدن هرگز به معنای «تظاهر» به اندیشهورزی نیست، بلکه «وانمودن» اندیشهورزی است- آشکار شدن این وانمودگی، حقیقتاً باید به معنای بازگشت به «معنا» باشد. این بازگشت، «ظهورِ» آن امر «ناحاضر»یست که در فقدان «حضورِ» خود، امکانِ «ظهور» را فراهم میکند. بیاییم درباب این «حضور» و «ظهور» بیشتر تأمل کنیم. ژیژک به مثابه یک فیلسوف چگونه «حضوری» دارد؟ ظهور او در قالب یک فیلسوف رسانهای چگونه ظهوریست؟ فیلسوف ما هرگز به مثابه فیلسوف «حاضر» نمیشود. او گاه به عنوان منتقد سینمایی، گاه در کسوت تحلیلگر فیلم، گاه در قالب منتقد سیاسی و ... «ظهور» میکند اما «فیلسوف بودن» همواره در پرده میماند. اما کدام پرده؟ پردهای وجود دارد!؟ نمیدانم. ولی مسلم است که او هرگز به مثابه فیلسوف «حضور» ندارد. اما ظهورات فراوانند. باید برای فهم معنای «ژیژک بودن» راهی به درون آن امر «ناحاضر» یافت. باید برای این فقدان معنای «ژیژک بودن»، به «معنایی» بازگشت که این ظهورات تماماً از آنجا نیرو و قدرت مییابند. باید برای فهم «معنا» نیز راهی به ساحت «حضور» یافت. باید برای فهم قدرت پنهان در ظهورات، امر «ناحاضر» را به دید آورد. چرا ما شرقیان امروزه در مقابل فیلسوفان رسانهای مانند ژیژک نیز دچار ارعاب میشویم. نوشتههایشان را جدی میگیریم و حتی دست به تأویل و تفسیر نوشتههایی از آنها میزنیم که شاید اگر از خاستگاه اصلیش باخبر میشدیم هرگز وقتی برایشان صرف نمیکردیم. آیا این خود حکایت از یک امر «ناحاضر» ندارد؟ آیا جز این است که ما برای آن ژیژک و امثال او را جدی میگیریم که ناتوان از رخنه کردن در امر ناحاضریم؟ اما از ظهورات نیز نمیتوان غفلت ورزید. ظهورات را میتوان – البته با تسامح- با «امر واقع» «real» لَکان برابر دانست. امر واقع به مثابه یک «نظم» در کنار دو مفهوم نظم «نمادین» «symbolic» و نظم «تصویری» «imaginary» هستند. اگر امر نمادین یا همان نظم نمادین، با استفاده از تقابلهایی مانند «حضور» و «غیاب» ساخته میشود، در «امر واقع» هیچ غیابی نیست. در حالی که تقابل نمادین میان حضور و غیاب نشانگر این است که همواره محتمل است که چیزی از نظم نمادین مفقود شود. امر واقع همواره برجای خود میایستد. برای مثال به راحتی میتوان و البته میبایست میان فیلسوف نمادین، فیلسوف تصویری و فیلسوف واقع تمایز و تفاوت نهاد. گرچه نزد لَکان، این سه نظم عمیقاً نامتجانساند، اما هر نظم میبایست با ارجاع به دو نظم دیگر تعریف شود. او وابستگی ساختاری این سه نظم را به وسیلۀ گرۀ «بُرومئویی» «Borromean knot» به تصویر میکشد؛ جدا شدن هر کدام از سه حلقۀ این گره باعث میشود که دو حلقۀ دیگر نیز از هم جدا شوند. بار دیگر فیلسوفمان را در این سه نظم بیابیم. فیلسوف نمادین حکایت از دنیای خاصی دارد که به وسیلۀ قوانین خاصی ساختار یافته است. این ساختار، عمیقاً روابط خویشاوندی این گروه را سامان میدهد. اما از آنجاییکه این روابط خویشاوندی فیلسوفانه، بدون زبان غیر قابل تصورند، امر نمادین یا فیلسوف نمادین ذاتاً وجه زبانشناختی دارد. لذا هر جنبهای از تجربۀ فیلسوفانه که دارای ساختار زبان شناختی است، به نظم نمادین تعلق دارد. اما امر تصویری یا فیلسوف تصویری را برغم دلالتهای ضمنی که به امر موهوم دارد، نمیتوان ابداً با «امر موهوم» به مثابۀ چیزی غیر ضروری و کم اهمیت مترادف دانست. امر تصویری به هیچ وجه امری کم اهمیت نبوده و تأثیرات نیرومندی در امر واقع دارد. فیلسوفِ تصویری «منِ» خود را یا همان «فیلسوف بودن» «خود» را در آیینه میبیند. این دیدن تصویر «خود» در آیینه، نشان دهندۀ این است که منِ فیلسوف و «خودِ» او، محلِ یک بیگانگی عمیقاند و به قول لَکان: بیگانگی مشخصۀ ذاتی امر تصویری است» رابطۀ دوگانۀ میان منِ فیلسوف و «خودِ او»، اساساً نارسیسیستی است و نارسیسیسم مشخصۀ دیگر نظم تصویری است. نارسیسیسم همواره با یک پرخاشگری آشکار همراه است. پرخاشگری علیه مردم، علیه یک دولت، علیه یک کشور و علیه یک فرهنگ. اما چنانکه گفتیم این سه نظم، در پیوندی با یکدیگر قرار میگیرند و فیلسوف ما را شکل میدهند. فیلسوف رسانهای، در بستر این سه «نظم» میبایست تحلیل و تفسیر شود. وقتی همه چیز از معبر رسانهها به دست فیلسوف میرسد، فیلسوف واقع در نظم واقع، فاقد آگاهی از فقدان «امرحاضر» میشود. چراکه در امر واقع نه حضور است و نه غیاب. رسانه این فقدان معنا را پنهان میکند تا در پس این پنهانی، امر واقع یا همان فیلسوف واقع، خود را به مثابه یک فیلسوف بیابد. فیلسوف نمادین در بستر روابط خویشاوندی زبان شناختی خود با همسانهای خود، در ساختاری زبانی، هژمونی گفتاری، قدرتمندی را میسازد که از یکسو بودن فیلسوف به مثابه فیلسوف را برایشان تضمین میکند و از سوی دیگر تسلای خاطری خواهد بود در فقدان معنا یا فروپاشی معنا در این نظم نمادین. فیلسوف تصویری در نظم تصویری، نیروی سحرکنندۀ سوژه را در مییابد که میتواند هرچیزی را به مثابه اُبژه خود درآورد. این قدرت ابژهسازی در فیلسوف تصویری در دنیای رسانهای، فیلسوف را بدل به فیلمسازی میکند که همه چیز را در دنیای فیلمش ممکن میسازد. پس «ارباب حلقهها» فلسفیترین کنش در یک دنیای رسانهای است. ژیژک به مثابه فیلسوفی واقع، نمادین و تصویری به تحلیل ایران و انقلاب و انتخابات «مینشیند». بر روی این کلمۀ «مینشیند» باید تأکید فراوانی کرد. گویا او به تحلیل فیلم «ارباب حلقهها» «نشسته» است و اینگونه ایران را «نقد» میکند و مقاله مینویسد. شاید فوکو آخرین فیلسوف «برخاسته» بود. /2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 277]