تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1836276637
محمود دولتآبادی: میگویند شکنجه نکردیم اما من یک شاهد تاریخیام
واضح آرشیو وب فارسی:روز نو:
محمود دولتآبادی: میگویند شکنجه نکردیم اما من یک شاهد تاریخیام
روز نو : دولتآبادی میگوید: دورهی مدرن است و دیگر بنیآدم، اعضای یکدیگر نیستند. بنیآدم دیگر برای یکدیگر نمیمیرند، درحالیکه ما قبلاً برای یکدیگر میمردیم. امروزه همگان در آستانهی «سلطنت پول» حاضرند بمیرند!
«...اصلا چرا باید میگفتم به خانم گشنر که چه به روز خودم آوردهام. خواری بیشتر، اظهار خواری بیشتر برای چه؟ بگیرم بعد از آن دیگر آدم سابق نشدم. «بیرون بیا خرچنگ!» بله، چشم. همین الان! روی زانوها و آرنجها؛ بله، چون مچ دستهایم بسته شده بودند؛ باندپیچی. نباید کف دستها را زمین میگذاشتم, چون بخیهها پاره میشد. پس محکم باند پیچ کرده بودند. پاها که جای خود. آن پاها انگار پا نبودند. پاوزار شده بودند، پوتین. دردشان را هم دلم میخواست فراموش کنم. مثل چیزی که نمیخواستمشان. روی آن تخت سیمی عهد رضاشاهی که میانداختندم, روی همان باندپیچ پاها میکوفتند آن کابل کلفت را.....»
متن بالا بخشی از داستان «اتفاقی نمیافتد» از مجموعه «بنیآدم»، تازهترین اثر محمود دولت آبادی است. این کتاب شامل شش داستان، با فضاهایی سرد و خاکستری است. این مجموعه وجهی دیگر از دولت آبادی را نشان میدهد که تاکنون شاهدش نبودیم. او که بعد از انتشار رمان «سلوک» در اوایل دهه هشتاد تاکنون، کمتر کار داستانی منتشر کرده بود؛ توانست بار دیگر چیرهدستی خود در ادبیات داستانی را به رخ بکشد. به راستی که «بنیآدم» خواندنی است.
بنیآدم، شامل داستانهای تأثیرگذاری است که به شکلی کاملا واقعگرایانه روایت شدهاند. به گونهای که گویی عصرگاهی است و راوی، داستانها را پشت میز یک کافه برای شما بازگو میکند. وقایعی که به هیچ عنوان ساده نیستند و از دردهای عمیق برخاستهاند و زبان دولت آبادی با تمام سادگی خود آنچنان مخاطب را تحت تأثیر قرار میدهد که به سادگی آن را فراموش نمیکند.
بسیاری از کاراکترها در دنیای گذشته زندگی میکنند، اما گذشتهای که با امروز پیوند بسیار محکمی دارد. بسیاری از کاراکترهای این مجموعه را امروز هم میتوانیم ببینیم و اتفاقات داستانها را به شکلی دیگر، اما با همان مفهوم در زندگی امروز هم میبینیم. این کاراکترها به هیج وجه برای ما غریبه نیستند. فضای داستانها سرد، ساکت و غمگین است. غمی که در جانِ آدمی نفوذ میکند و فرومینشیند و از پس سالها با آهی بر آینه، آن را تار میکند.
سخن گفتن از «بنیآدم» از زبان خود نویسنده بس شیرینتر است. به همین مناسبت با محمود دولت آبادی گفتگویی کردیم درباره تازهترین اثر خود.
آقای دولت آبادی چرا «بنیآدم»؟
دورهی مدرن است و دیگر بنیآدم، اعضای یکدیگر نیستند. به این معناست که بنیآدم دیگر برای یکدیگر نمیمیرند، درحالیکه ما قبلاً برای یکدیگر میمردیم. امروزه همگان در آستانهی «سلطنت پول» حاضرند بمیرند!
داستانهای کتاب به گونهای باهم در ارتباط هستند. کاراکترها همه در یک فضای تنهایی زندگی میکنند و همه از دنیای بیرونی خود جدا هستند. پنجرهای هست که دنیای خارج را میبینند. این کاراکترها در عین جدا بودن از هم، چقدر به یکدیگر نزدیکند؟
ما با هم زندگی میکنیم و با هم نیستیم. «کوهها با همند و تنهایند، همچو ما باهمانِ تنهایان». این پارهای شعر شاملوست. همان شاعری که به او میگویند چپ. او که ملت را به وحدت و یگانگی دعوت و از بیگانه شدنها شکایت میکند!
داستان «چوب خشک بلوط» در عین کوتاه بودنش مخاطب را درگیر میکند و خواننده را در مقام قضاوت قرار میدهد که کدام کار درست است؛ پدر را رها کنند یا به چکاد برفو برسانندش. به نظرم آمد بین این داستان و داستانهای دیگر کتاب فرقی هست. در عین غمگین بودن و همان حس تنهایی و رها شدگی، با پایانی خوش روبهروایم. در نهایت حس خوبی به مخاطب دست میدهد. نظر خودتان درباره این داستان چه بود؟
در ادبیات کلاسیک ما معمولاً جوانان قربانی میشدند. در ادبیات مدرن طبعاً جایش عوض میشود! آیا نشانهای سراغ دارید که شخصی فرزندانش را فدای پدر و مادر خودش کرده باشد؟!
هنوز هم میتوان کسی مثل «خرچنگ» را در میان آدمهای امروز یا مهاجرانی که به کشورهای دیگر گریختند؛ پیدا کرد. به نظر میآید کاراکترها مشخصا مربوط به دورهی خاصی نیستند. اینطور نیست؟
این شخصیت را میتوان همه جا دید. نه فقط مهاجران ایرانی، بلکه مهاجران سراسر دنیا. در ذهن من این کاراکترها در یک دوره جای گرفته. دوست مرا که به سختی شکنجه شده بود، آوردند که با خانومی روبهرویش کنند. سلول هشت که ما بودیم، در پولکِ چشمی یک روزن ایجاد شده بود که به وسیلهی آن میتوانستیم راهرو را و بعضی رفت و آمدها را ببینیم، ازجمله علی شریعتی را من از طریق آن روزن دیدم که در راهرو نشست و سیگار کشید. یکی از چیزهایی که دیدم ناصر، رفیق عزیزِ بیست سالهی من بود که روی باسن و با آرنج حرکت میکرد. توی راهرو که او را میآوردند در سلول وسطی ببرند. بعدها پرسیدم که چرا آوردنت که گفت من را آوردند تا با همپروندهای روبهرویم کنند.
این حرف مربوط به سی و هشت - نه سال پیش است. بعضی از دوستان من زیر شکنجه نوزده کیلو وزن کم کردند. سال 54 عید ساعت 11 تا 12صبح تحویل میشد. ظهر سکوت مرگ کمیته را گرفت. همه بازجوها رفته بودند سرِ سفرههای هفتسین. وقتی ناهار آوردند بچهها نتوانستند چیزی بخورند. به من گفتند چرا اشتها نداریم؟ گفتم برای اینکه ما با صدای شکنجه عادت کرده بودیم غذا بخوریم. امروز شکنجه نیست؛ پس اشتها هم نیست! ما مثل سگهای پاولوف شرطی شده بودیم! همان روز ساعت 6 عصر یک نفر را بردند زیر شکنجه. من تا صبح بیدار بودم.
نعرههای این شخص، در ساعتی نزدیک به 6 عصر با صدایی شبیه نعرههای گاو شروع شد، ساعت 6 صبح با صدای خناق گرفتهی خروس تمام شد. جالب این است که فردا ساعت هشت مرا بردند برای بازجویی. دیدم که یک جنازه پیچیده لای یک پتو افتاده است یک گوشه. بعد فهمیدم که این شخص چه کسی بوده. نمیدانم او وابسته به کدام گروه بود. اهمیتی هم ندارد اما ذهن اینها را نمیتواند به خود نگیرد.
آقایانِ آن سالها مینشینند طبعاً مصاحبه میکنند که ما شکنجه نکردیم! من یک شاهد تاریخی هستم. شما جامعهی ما را نابودید کردید. بعضی از اینها بودند که زیر شکنجه میشد به شکل خرچنگ درآمده باشند. محض اطلاع عنوان میکنم که شخص (مقام امنیتی) پیش از پایان محکومیت در اوین به ما گفت که آقایان شما از اینجا بیرون میروید، اما یادتان باشد، ماشین ترمزش میبرد، کپسول گاز ممکن است منفجر شود و... حالا از ایشان میپرسم چگونه میتوانی بگویی که ما شکنجه نمیکردیم؟!
بین دوستانم تنها من را شکنجه نکردند. به حقوق بشر هم گفتم که من را شکنجه نکردند. در اتاق بازجویی دو تا زن را شکنجه کرده بودند، پاهاشن ورم کرده بود؛ بازجو به من گفت: دولت آبادی ببین! ما اینجا از پا، پوتین درست میکنیم!
در داستان «مولی و شازده»، آقای جنابان از منظر شما نماد چه قشری از مردم است؟
کهنگی. اشرافیت کهنه که پودر میشود. عقیمشدگان. این اثر به جبران جفاییست که بر دهخدای عزیز روا داشتند. دهخدا با این کهنگیها مخالف بود. هدایت با این کهنگیها مخالفت میکرد. این شخصیتها که نام بردید البته هنوز هم کارآیی دارند، اما دورهی تاریخشان گذشته. مگر به اتکای جاهای دیگر که به خودشان مربوط است.
تجربهی داستان کوتاه برای شما چطور بود؟ چطور به نگارش داستان کوتاه علاقهمند شدید؟ فکر میکنید نوشتن داستان کوتاه خود مستلزم دانش جداگانهای است؟ آیا نمیتوان گفت داستان کوتاه بریدههایی است از یک رمان؟
هلاککننده است. چون در یک زمان محدود، شما هرچه را در ذهنتان است را باید بیان کنید و طوری بیان کنید که هیچ حشو و زوائدی نداشته باشد. من بعد از انجام کار، مثل موجودی شدم که انگار از پوست گردو بیرون آمده بودم، وقتی کتاب را به ناشر تحویل دادم، تقریباً شبیه خرچنگ شده بودم! هریک از داستانها را در یک نفس نوشتم. تنها یکبار ویرایش کردم و آن را به دست ناشر سپردم. درحالیکه برخی رمانهایم را تا 9 بار بازنویسی میکردهام.
چطور بعد از نگارش 10 جلد رمان کلیدر توانستید در آثار بعدیتان زبانتان را تغییر دهید. این کار بسیار سختی است. حتی بعد از خواندن این رمان هم هرچه مینویسیم ناخودآگاه به قلم کلیدر نزدیک میشود. نویسنده با آن زندگی کرده است. ده جلد کتاب... چطور توانستید این تغییر را ایجاد کنید؟
من نیستم که تغییر میدهم. این تغییر در ذهن اتفاق میافتد و ذهن، معجزهی خلقت است. من آنقدر افسوس میخورم که نتوانستهام از تمام ظرفیتهای ذهنیام استفاده کنم چون بدنم کشش نداشته. همهی این تغییرات در ذهن است که اتفاق میافتد. من هیچ تصمیمی دربارهی زبانِ نوشتارم نمیگیرم و الان هم نمیدانم که این چه وجهی از زبان در داستانهای بنیآدم است.
عدهای بر این اعتقادند که رمان از صد سال تنهایی مارکز به این طرف تمام شد. این روزها که همه عادت کردهاند به خواندن متنهای کوتاه، آیا میتوان انتظار داشت که همچنان رمانهای بلند در دنیا خوانده شود؟ یا ایران خودمان را بگوییم که تیراژ کتاب بسیار پایین است و تقریباً مردم ما کتاب نمیخوانند. آیا میتوان گفت که دورهی رمان بهسر آمده؟ بهنظر شما آیا با شرایط اجتماعی امروز در جهان و ایران، آیا هنوز جایی برای رمان بهخصوص رمانهای بلند وجود دارد؟
بایستی بهجای این برویم به دنبال اینکه چرا این روزها در سطح جهانی، رمانهای خواندنی نوشته نمیشوند یا کم نوشته میشوند؟ من متخصص نیستم. متخصصان بروند دنبال اینکه چرا رمان بلند نوشته نمیشود که البته نوشته میشود، اما کمتر باورمندانه هستند.
آینده ادبیات در کشورمان را چگونه ارزیابی می کنید؟
خیلی سوال دشواری است. نمیتوانم دقیق بگویم. اما میدانم عدهای تلاش میکنند و من برای هرکسی که تلاش میکند، احترام قائلم و آرزوهای خوب دارم. پس من به کسانی که کوشش میکنند و استمرار دارند، امیدوارم. این روزها بیشتر سیطرهی کمیت است. اما طبق باورهای من از مجموعهی این کمیتها، باید کیفیتهایی پدید بیاید که خواهد آمد.
کدامیک از داستانهای «بنیآدم» یا صحنههای کتاب بود که خودتان بیش از همه از آن لذت بردید؟
من نمیتوانم بگویم. ولی آب؛ آن قسمتی که این دو تا آدم هر دو به آب نگاه میکنند و حیران روش و چرخش آب میشوند را خیلی دوست دارم. کشف آب و جریان آب که به زبان میآید «این آب هم عجب معجزهای است خانم گشنر!.»
تاریخ انتشار: ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روز نو]
[مشاهده در: www.roozno.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 139]
صفحات پیشنهادی
دولتآبادی: میگویند شکنجه نکردیم اما من یک شاهد تاریخیام
دولتآبادی میگویند شکنجه نکردیم اما من یک شاهد تاریخیام دولتآبادی میگوید دورهی مدرن است و دیگر بنیآدم اعضای یکدیگر نیستند بنیآدم دیگر برای یکدیگر نمیمیرند درحالیکه ما قبلاً برای یکدیگر میمردیم امروزه همگان در آستانهی سلطنت پول حاضرند بمیرند آفتاب اصلا چرامیگویند شکنجه نکردیم اما من یک شاهد تاریخیام/ بازجوها از "پا" پوتین درست میکردند
گفتوگوی محمود دولتآبادی با ایلنا میگویند شکنجه نکردیم اما من یک شاهد تاریخیام بازجوها از "پا" پوتین درست میکردند دولتآبادی میگوید دورهی مدرن است و دیگر بنیآدم اعضای یکدیگر نیستند بنیآدم دیگر برای یکدیگر نمیمیرند درحالیکه ما قبلاً برای یکدیگر میمردیم امحمود دولتآبادی:مرا مقابل سپاه گذاشتند
محمود دولتآبادی مرا مقابل سپاه گذاشتند محمود دولتآبادی میگوید که افتخار جعل کلنل متعلق به دوران دولت تدبیر و امید است او همچنین معتقد است که یک مثلث کثیف مسئول نشر نسخه جعلی کلنل هستند به گزارش نامه نیوز گزیدهای از اظهارات دولتآبادی را در ادامه میخوانید - من ۲۰ فرورمحمود دولتآبادی: مرا مقابل سپاه قرار دادند!
محمود دولتآبادی مرا مقابل سپاه قرار دادند محمود دولتآبادی میگوید که افتخار جعل کلنل متعلق به دوران دولت تدبیر و امید است او همچنین معتقد است که یک مثلث کثیف مسئول نشر نسخه جعلی کلنل هستند گزیدهای از اظهارات دولتآبادی در گفتوگو با دوهفتهنامه روبهرو راروایت محمود کلاری از «یک شاهد عینی»
سهشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۱ ۴۸ محمود کلاری با اظهار رضایت از حضور در دومین پروژهی عکاسی به روایت یک شاهد عینی 2 گفت حضور در این پروژه من را به دورانی برمیگرداند که کارم عکاسی بود و زندگیام از این راه میگذشت این عکاس و فیلمبردار سینما در گفتوگو با خبرنگار سرویس هنرهای تجسمیانتقاد محمود دولتآبادي از جعل آثارش
انتقاد محمود دولتآبادي از جعل آثارش در آستانه بیستونهمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران بِناگاه نسخه پیدیاف مجموعهداستان بنیآدمِ محمود دولتآبادی که اخیرا در نشر چشمه منتشر شده به بازار آمد خبر کوتاه است و در این آشفتهبازار کتاب و نشر شاید نهچندان غریب روزنامه شرنکته عجیبی که بازیگر زن بیان کرد: میگویند اسپانسر بیار و نقش اصلی بازی کن!
مریم کاویانی بازیگر کشورمان درمورد کم کاری اش صحبت کرده و اینکه 2 سال است در هیچ فیلمی حضور نداشته است مصاحبه مریم کاویانیمریم کاویانی بازیگر توانمندی است که با حضور در چند فیلم سینمایی و مجموعه تلویزیونی توانسته است در دنیای بازیگری جایگاه خوبی برای خودش دست و پا کند وی که کارواردات موز هندی به کشور/ امسال هم مانند پارسال شاهد مفت فروشی هندوانه خواهیم بود
تراز حاج فتحعلی درباره عدم برنامه ریزی های مناسب برای جلوگیری از این مسائل خاطرنشان کرد این برنامه ریزی ها باید از سوی جهاد کشاورزی صورت گرفته و به کشاورزان در زمینه میزان نیاز مصرف یا صادرات کشور به محصولات کشاورزی ابلاغ شود که کشاورزان نیز درباره سطح زیر کشت خود تصمیم گیری کنمجالس مداحی محمود کریمی تعطیل شد - پایگاه اطلاع رسانی سپاس
به گزارش "سپاس" این ذاکر اهل بیت ع از ناحیه گوش دچار مشکل حاد عفونت شده و بنابر توصیه پزشکان مدت معینی نباید مداحی کند یکشنبه ۲۶اردیبهشت۱۳۹۵انتصاب محمود همت آبادی بعنوان معاون پشتیبانی و مهندسی در موسسه اعتباری کوثر - پایگاه خبری آموزشی عصر بانک
در مراسمی با حضور دکتر رضایی مدیرعامل موسسه فهیمی پور قائم مقام دارانی معاون هماهنگ کننده و برخی از معاونین و مدیران حوزه مرکزی از زحمات حمزه مقصودی سرپرست سابق معاونت پشتیبانی و مهندس تقدیر و طی حکمی محمودهمت آبادی به عنوان معاون پشتیبانی و مهندسی موسسه منصوب شد عصر بانک-
گوناگون
پربازدیدترینها