تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):اى مردم همانا نمازگزار هنگام نماز با پروردگار بزرگ و بلند مرتبه اش مناجات مى كند، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816369817




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خاطرات خرمشهر در دفتری با طرح‌های پاریسی


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: دوشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۲۵




1463944919050_borna ghasemi 09.jpg

در خانه‌ای که سقفش در حال ریختن است، خانواده‌ای خرمشهری زندگی می‌کنند که با ستون‌هایی نامرئی زندگیشان را سر پا نگهداشته‌اند. آنها در نهایت فقر، هیچ راهی و هیچ چاره‌ای ندارند، نه جایی برای رفتن و نه جایی برای ماندن. سُهام، 36 ساله سهام را خانواده‌اش داده‌اند به مردی که به حکم دادگاه مجنون است. سهام برگه‌ای در دست دارد که طبق آن شوهرش جنون دائم دارد و می‌گوید که او از همان اول ازدواجشان بیمار بوده است. با این حال، سهام با شوهرش زندگی می‌کند و زندگی چهار فرزندشان را می‌گرداند. خانه آنها، یکی از خانه‌های نیمه‌مخروبه کوی آریای خرمشهر است. همین حالا هم انگار بمب زده‌اند وسط خانه، همه چیز در هم بر هم و به هم‌ریخته؛ و تنها روشنایی خانه، لامپ زرد کم‌نوری است که در اتاق پشتی روشن است. خانه سهام در فقر دست و پا می‌زند، خبری از وسایل معمول زندگی نیست، آنها هیچ چیز ندارند، دیوارهای خانه تاریک، درها و پنجره‌ها آجر گرفته، نمای ساختمان که روزگاری به‌روز و مدرن بوده، پر از جای ترکش است و سقف خانه همین امروز و فردا است که بریزد. سهام می‌گوید که اگر شوهرش قرص‌هایش را نخورد حالش بد می‌شود و ممکن است خانه را آتش بزند ولی آدم خوبی است و بچه‌ها را دوست دارد. زندگی آنها به سختی می‌گذرد و سهام می‌گوید که گاهی مجبور می‌شود به موسسه‌های خیریه برود و کمک بخواهد، گاهی وقت‌ها هم همان خیریه‌ها کارهایی برایش پیدا می‌کنند که البته موقتی است. می‌گوید خانم مسئول یکی از این خیریه‌ها خیلی بداخلاق است و او خجالت می‌کشد از او کمک بخواهد. تمام خواسته سُهام این است که پولی داشته باشد تا یک دکه کوچک از اینها که چرخ دارند، بگیرد و بتواند خودش خرج خانه را دربیاورد. می‌گوید کار کردن در خانه مردم امنیت ندارد، خانه غریبه‌ها امن نیست و او به خاطر دخترهایش نمی‌تواند در خانه مردم کار کند. سهام در این به هم ریختگی زندگی، خانواده را دور هم حفظ می‌کند و حالا که صاحبخانه آمده و گفته که آنها باید از خانه‌اش بیرون بروند، نمی‌داند چهار بچه و شوهرش را به کجا ببرد. سهام یکریز درباره بچه‌هایش حرف می‌زند، این که دخترها درسشان خوب است ولی خیلی از مدرسه غیبت می‌کنند چون پول کرایه تاکسی ندارند، شیما امتحان‌هایش تمام شده ولی فاطمه هنوز امتحان دارد، همه نمره‌های فاطمه خیلی خوب است و معلم‌های مدرسه به سهام می‌گویند شما که این همه در زندگیتان مشکل دارید فاطمه چطور می‌تواند به این خوبی درس بخواند؟ می‌گوید پسر کوچکش خیلی مهربان است و غذایش را به سگ کوچولوی خانه‌شان می‌دهد. می‌گوید فاطمه خیلی حساس است و گاهی با مادرش درددل می‌کند و می‌گوید مامان کاش زندگی ما هم خوب می‌شد. آنها به هم پیوسته‌اند، و در نهایت فقر با هم خوب و مهربان‌اند، یک خانواده خرمشهری. روی دیوار اتاق شعری به عربی عامیانه نوشته که به یاد می‌ماند: "تعبنه راح بل هوا، من یقوا علی فراقی، سأقوی علی نسیانه..." یک چیزی توی این مایه‌ها که زحمت‌های ما به باد رفت، اگر کسی بتواند دوری‌ام را تحمل کند من هم خواهم توانست فراموشش کنم... فاطمه، 12 ساله، کلاس ششم مدرسه مهدیه خرمشهر فاطمه از مدرسه می‌آید، گونه‌هایش سرخ شده و از زیر مقنعه تارهای موهای خرمایی‌اش در آفتاب خرمشهر برق می‌زند. اولش خجالتی است ولی بعد می‌رود و دفتر خاطراتش را می‌آورد، روی جلد دفتر خاطرات، طرح‌هایی از برج ایفل و شهر پاریس است، فاطمه نمی‌داند پاریس کجا است ولی خاطره‌های روزانه‌اش از مدرسه و دوستان خرمشهری‌اش را در دفتری می‌نویسد با حال و هوایی فانتزی و فرانسوی. فاطمه می‌خواهد دندان‌پزشک شود، چشم‌هایش با کلمه دندان‌پزشک می‌درخشد و می‌خواهد یک روز برود پاریس را ببیند. گزارش از: افسانه باورصاد، ایسنای خوزستان انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن