واضح آرشیو وب فارسی:شهیدنیوز: شهیدخبر(شهیدنیوز): دیروز در جنوب تهران و در باقرشهر به خانه های ساده و کوچکی رفتیم که محل زندگی خانواده های شهدای مدافع حرم افغانی بود. در این دیدارها به دیوارهای خانه های این شهیدان تکیه زدیم تا مردان وطن مان نه که مردان وتن مان را بشناسیم.در سالروز میلاد حضرت علی اکبر(ع) سردار "نادر ادیبی" دبیر ستاد مرکزی راهیان نور کشور، "محمدسرور رجایی" و "علی واحدی" از فعالان فرهنگی افغانستان و پدر شهید مدافع حرم "رسول خلیلی" با خانواده های شهدای مدافع حرم افغانی دیدار کردند که گزارش آن را در ادامه می خوانید: دیدار اول مقصد خانه ای محقر با دیوارهای سیمانی در باقرشهر جنوب شهر تهران است. وقتی زنگ خانه را به صدا در می آوریم دختر بچه ای با موهای آبشاری از تنها پنجره آن خانه سر بیرون می آورد و می گوید: سلام عمو. صاحب خانه در را باز می کند و میزبان، مستاجر آن خانه کوچک و قدیمی است. پله ها و نرده های زمخت آن خانه را به سختی بالا می رویم. همسر شهید با دختری شش ساله که دختر روسری بر سر کرده است به استقبالمان می آید. محمد سرور رجایی فعال فرهنگی افغانی می گوید: شهید رفیعی پیش از تشکیل تیپ فاطمیون گروهی را در سوریه تشکیل دادند. خانواده این شهید گرانقدر آن وقت ساکن سوریه بودند. دوم فروردین سال ۹۲ به آن ها خبر می رسد که تکفیری ها به حرم حضرت رقیه(س) حمله کرده اند. شهید رفیعی با جمعی از دوستان خود به سوی حرم می رود و در آن درگیری به شهادت می رسد و پیکرش مفقود می شود. احرارالشام اولین عکسی که از شهدای افغانستانی مدافع حرم منتشر کرد مربوط به این شهید بود. همسر نیز از روزهای زندگی خود می گوید: وقتی شما به خانه ی ما می آیید خیلی خوشحال می شویم. دل فرزندان ما را هم شاد می کنید. ما ابتدا چند سال در ایران بودیم و از ۱۰ سال پیش به سوریه رفتیم و تا مدتی پس از شهادت همسرم در سوریه ساکن بودیم. پسرهایم به دلیل مشکل ویزایی که دارند در افغانستان هستند و نمی توانند به ایران بیایند. خودم نیز مدت ویزای موقتم تمام شده است و به من گفته اند باید از علما نامه بگیری تا ویزایت را تمدید کنیم. من و دو دختر کوچکم در ایران تنها هستیم. این دختر کوچکم اسمش در شناسنامه فرشته است و در خانه مبینا صدایش می کنیم. دختر دومم که ۹ ساله است ملیکا نام دارد. جویای دختر بزرگتر می شویم و او در تک اتاق خانه است و شرم دارد که در جمع ما حاضر شود. مادر می گوید: همسرم پرونده اعزام از ایران نداشته و از سوریه به جمع مدافعان حرم پیوسته است. از یکی از نهادها نامه ای گرفتم و به بنیاد شهید رفتم و گفتند چون خودتان و همسرتان افغانی هستید نمی توانیم شما را تحت پوشش قرار دهیم. من هم ناامید شدم و دیگر پیگیری نکردم. آقایانی که به دیوار تکیه داده اند به تکاپو می افتند و در گفت و گوی با یکدیگر به دنبال یافتن راه حلی برای این مشکل هستند. همسر شهید می گوید: همسرم وقتی که ایران بود در کنار نیروهای بسیجی دوره های آموزشی را می گذراند. از آن روزها مدارک و تقدیرنامه هایی را داشتیم که وقتی خانه مان در سوریه مورد اصابت موشک قرار گرفت آن ها نیز از بین رفت. هر کدام از غیر سوری ها که برای نبرد با تکفیری ها وارد میدان نبرد می شدند از دولت سوریه تعهد می گرفتند اما همسرم هیچ وقت راضی نشد چنین کاری را بکند چرا که می گفت من تنها برای دفاع از حرم در عملیات ها حضور پیدا می کنم و هیچ توقعی از هیچ کس و دولتی ندارم. ما هم راضی به رضای خدا هستیم و شک نداریم که خداوند متعال یاری دهنده من و فرزندانم خواهد بود و هیچ گله و شکایتی ندارم. وظیفه همسر من دفاع از حرم بوده است و خوشحالم که در این راه جانش را فدا کرده است. ملیکا به آرامی درب اتاق را باز می کند و با یک چادر گلی و با شرم و حیا به جمع ما می آید. به بالکن حیاط مانند و کوچک آن خانه نگاه می کنم. چشمم به یک دوچرخه قرمز می خورد که دلخوشی دختران این شهید مدافع حرم است. مادرشان که با عزت سخن می گوید، اضافه می کند: ملیکا کلاس دومش را تمام کرده است و فرشته قرار است سال جدید به مدرسه برود. برای تحصیل فرزندانم نیز مشکل داشتیم که شهردار لطف کردند و نامه ای دادند تا ملیکا در مدرسه ثبت نام شود. دیوارهای خانه مانند دل های شهید و همسرش به زرق و برق های دنیا بسته نیست. آن خانه کوچک با کمترین امکانات مرتب است. یک تلویزیون ۱۲ اینچ هم داشته اند که خراب شده است و مادر با دو دختر ۹ ساله و شش ساله تنهایی شان را سر می کنند. از خانه که بیرون می رویم قبض های آب و برقی می بینیم که مامور پست روی پله های خانه گذاشته است. دیدار دوم چند خیابان آن طرف تر خانه ای آجری مقصد دوم ماست. مامور پست پیش از ما به درب این خانه آمده و قبض ها را لای در گذاشته است. زنگ خانه را می زنیم و پس از چند دقیقه درب خانه باز می شود. اینجا منزل شهید مدافع حرم "علی اصغر یوسفی" است. مادر شهید با شوهر پیرش تنها در این خانه زندگی می کنند. این خانه هم کوچک و تک خواب است. پدر خانه نیست و مادر به دیوار آشپزخانه تکیه داده است و به حرف های رجایی گوش می دهد. رجایی می گوید: این خانواده ۵ پسر داشتند. علی اصغر آخرین فرزند این خانواده بود. ۴ فرزند ازدواج کرده بودند و علی اصغر مجرد بود. یک روز خدمت مادر می آید و می گوید مادر شما نماز و روزه می خوانی و خدا از شما قبول کند اما انصاف نیست که خمس فرزندانت را در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) ندهی. مادر شهید که گاهی با چادر نمازیش بازی می کند، در ادامه صحبت های رجایی می گوید: وقتی با رفتن او موافقت کردیم خیلی خوشحال شد. خوشحال بود که حضرت زینب(س) او را پذیرفته است. ۲۰ ساله بود که همراه با ۳ نفر از دوستانش به سوریه رفت. پس از ۲ ماه زنگ زد که مادر چند روز دیگر برمی گردم اما چند روز بعد پیکر خونین فرزندم را آوردند و در قطعه ۵۰ بهشت زهرا دفن شد. مادر این حرف ها را با بغض بیان می کند و در این بین پدر وارد خانه می شود و با همه ی ما روبوسی می کند. پدر با وجود اینکه سن و سالی دارد اما استوار و محکم است. ۲۷ سال است که در ایران زندگی می کند و این روزها گوش هایش سنگین شده است و باید با صدای بلند با او حرف زد. رجایی می گوید: مادر این شهید در یکی از کارخانه های بسته بندی مشغول کار است تا مایحتاج زندگی شان را تامین کند. امروز نیز که خواستیم به دیدار ایشان بیاییم نگران بود که به دلیل کار، خانه نباشد اما به هر صورت خودشان را رساندند تا پذیرای ما باشند. پدر شهید مدافع حرم "رسول خلیلی" که همراه ماست می گوید: خداوند ما را امتحان می کند و این امتحان ویژه است. خداوند خوبان را گلچین می کند و خوشا به حال شما که در آن دنیا سربلند هستید و شهدا شفاعتتان می کند و چه عزتی بالاتر از این است که با عمه سادات همنشین شویم. ما ایرانی ها و افغانستانی ها وظیفه خود می دانیم تا از اسلام دفاع کنیم و پاسدار حریم ولایت خواهیم بود. علی واحدی از فعالان فرهنگی هم می گوید: امام خمینی(ره) چهره ای شاخص بود که معادلات نظام جهانی را به نفع اسلام تغییر داد و حرکات پیامبرگونه ایشان بر مردم افغانستان نیز تاثیر گذاشت. از سال ۴۲ امام جایگاه خاصی در بین مردم افغانستان یافت و امروز برادری بین مردم ایران و افغانستان در حال تقویت است و این نویدی برای شکل گیری تمدن نوین اسلامی است. به این فکر می کنم که روزی ملت های مسلمان در کنار هم در صلح و آرامش و بدون دخالت دشمنان روزهای خوب و خوشی داشته باشند. وقت اذان نزدیک است. عکس یادگاری می گیریم و با بدرقه پدر خانه را ترک و راهی تهران می شویم.
یکشنبه ، ۲خرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شهیدنیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 9]