تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  حضرت فاطمه (س):آن گاه كه در روز قيامت برانگيخته شوم، گناهكاران امّت پيامبر اسلام را شفاعت خواهم كرد....
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817052865




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

می خواست گمنام بماند اما خدا پرآوازه اش کرد - دولت بهار


واضح آرشیو وب فارسی:دولت بهار: دولت بهار: «مرتضی رزازیان» فرزند محمدحسن متولد 1341 است که با لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) به جبهه اعزام شد و نهایتاً در عملیات خیبر و در 7 اسفند ماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید.به گزارش دولت بهار، «مرتضی رزازیان» فرزند محمدحسن متولد 1341 است که با لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) به جبهه اعزام شد و نهایتاً در عملیات خیبر و در 7 اسفند ماه سال 62 در جزیره مجنون به شهادت رسید. اما پیکر او در منطقه ماند و در شمار شهدای مفقود الاثر جای گرفت تا اینکه پس از تفحص پیکر شهید در اسفندماه سال 93 پیدا و درست یک سال پیش در 23اردیبهشت ماه 94 با حضور جمعیت زیادی تشییع شد. در سالروز تشییع پیکر این شهید گفت وگوی ما با حمیدرضا رزازیان برادرش که 20 ماه از او کوچک تر است را پیش رو دارید. کمی به عقب برگردیم و گفت وگو را از زمان کودکی شهید و فضای خانوادگی تان شروع کنیم. شیوه تربیتی پدر و مادرتان و در کل فضای خانواده تان چطور بود؟ پدرمان زمان شاه آدمی مذهبی، اهل مسجد و گوش دادن به سخنرانی های مذهبی بود. ما در خانه مان رادیو و تلویزیون نداشتیم. پدرمان به حلال و حرام اهمیت زیادی می داد و خیلی برایش مهم بود زندگی اش از راه حلال بگذرد. از همان زمان در یک مغازه هفت متری، برنج می فروخت و هنوز بعد از گذشت 70 سال هنوز همان مغازه را دارد. یادم است ایشان یک کتاب در رابطه با امام حسین(ع) داشت و از همان بچگی در محرم و صفر برایمان می خواند. صدای خوشی داشت و در مساجد مختلف اذان می گفت و وقتی از این کتاب در خانه می خواند ما گریه می کردیم و سینه می زدیم. محبت و ارادت ایشان به امام حسین(ع) ما را به وادی اسلام و مذهب شیعه کشاند. پدرم ما را با امام حسین(ع) آشنا کرد و به لحاظ تربیتی با رفتارش به ما یاد داد دروغ نگوییم و چشم و دلم مان پاک باشد. پدر از خانواده مان خیلی مراقبت می کرد. مادرمان اهل دعا و عبادت بود و همه اینها سبب شد زمینه تربیتی ما هم مذهبی باشد. ما در دبیرستان و راهنمایی اهل نماز و مسجد بودیم و به نوعی با روحانیت آشنا شدیم. شهید در دوران کودکی و رژیم پهلوی فعالیت خاصی داشتند؟ برادرم خیلی به قرآن علاقه داشت و کتاب می خواند. با اینکه سنش کم بود و چهار سال بیشتر نداشت اگر جایزه ای از فامیلی می گرفت پولش را می برد دفتر و مداد می خرید و می نشست خط خطی می کرد. شهید با تجدیدی های کلاس اول امتحان داد و در هفت سالگی به کلاس دوم رفت. همین علاقه اش به مطالعه موجب شد قبل از انقلاب کتاب های شهید مطهری را مطالعه کند. شهید مطهری کلاس هایی را در قزوین می گذاشت و مرتضی هم سر کلاس هایش می رفت. انقلاب که شد 17 ساله بود و دیپلم گرفته بود. از همان زمان در بحث مساجد، هیئت های مذهبی و جلسات قرآنی شرکت داشت. هیئتی به نام زینب کبری(س) داشتیم که هر هفته خانه یک نفر جلسه قرآن برگزار می شد که با شهید در جلساتش شرکت می کردیم. یک سال قبل از انقلاب که فعالیت های انقلابی شدت گرفت در تمام راهپیمایی ها شرکت می کرد. حضور فعالی در روزهای انقلاب داشت. در دبیرستان آنقدر علیه شاه فعالیت کرده بود که مأموران ساواک به دنبالش آمده بودند. برادرم به آقای ابوترابی خیلی علاقه داشت و به موضوعات مطرح شده توسط ایشان عمل می کرد. آقای ابوترابی بسیار انسان وارسته ای بودند. شهید در بحث فکری و عقیدتی چون مطالعات زیادی داشت بحث هدایتگری خانواده ها را هم انجام می داد. هدایت همراه با عمل را انجام می داد و فقط به زبان اکتفا نمی کرد. به عنوان مثال یک سال به طور آزمایشی در دبیرستانشان پسران و دختران را با هم قاتی کردند و مرتضی بعد از یک هفته سرکلاس نرفت. بعد از سروصداهایی که این اقدام کرد و کلاس ها را جداسازی کردند دوباره سرکلاس رفت. خودداری از گناه یکی از ویژگی های اخلاقی ایشان بود. پس شهید عقبه فکری قرص و محکمی داشتند؟ از بچگی مطالعه کردن، آشنایی با قرآن و نان حلال پدر موجب شد برادرم خیلی زود متوجه مسائل مذهبی شود. از سنش خیلی بیشتر می فهمید. مرتضی در بازی بچه ها به آن صورت شرکت نمی کرد. همیشه در حال مطالعه بود. کم حرف بود و اگر از او سؤال می کردند صحبت می کرد. شهید به گونه ای رفتار کرده بود که همه به او آقا مرتضی می گفتند. با اینکه سن کمی داشت ولی وقتی وارد مجلس مهمانی می شد همه به پایش بلند می شدند. در تمام مقاطع تحصیلی شاگرد اول بود. به خاطر همین موضوع هویدا که آن زمان نخست وزیر بود با امضای خودش سه کتاب فنی برایش فرستاد. این مودب و منظم بودن تا آخر عمر با شهید بود. نظر شهید راجع به پیروزی انقلاب چه بود؟ قبل از انقلاب انجمن حجتیه خیلی فعال بود. بچه مذهبی ها را شناسایی و جمع می کرد. او هم به این انجمن می رفت و هم در تظاهرات ها شرکت می کرد. یک بار توسط رئیس انجمن توبیخ شد، گفتند چرا به تظاهرات می روی؟ گفت چون امام خمینی فرموده. رئیسش محمد تهرانچی بود که بعداً عضو گروه مجاهدین شد. می گفت ما نباید ذهنمان متوجه انقلاب شود و نباید پیروزی به دست بیاید. عقیده داشتند باید آنقدر مسائل غیرمذهبی در جامعه زیاد شود تا زمینه برای ظهور امام زمان(عج) مهیا شود اما مرتضی می گفت نه ما باید سرباز امام زمان باشیم. به همین دلیل از انجمن حجتیه بیرون آمد. دید خیلی بازی داشت و چشم بسته کاری نمی کرد. چون اعمالش برای خدا بود، خدا در بزنگاه ها دستش را می گرفت. جریان جبهه رفتن شان از کجا شروع شد؟ برادرم عضو حزب جمهوری اسلامی و مسئول شاخه دانش آموزی حزب هم بود. چون آدم درسخوانی بود و کتاب می خواند تشخیص دادند او مسئول این بخش شود. بعد از ترور شهید مطهری به خانه آمد و خیلی ناراحت بود. آمد و عین این جمله را گفت: باید بروم مطهری شوم. چند بار این جمله را تکرار کرد. به دلیل همین علاقه و ارادت به شهید مطهری، به مدرسه عالی شهید مطهری رفت و آنجا طلبه شد. سال 58 علاوه بر کار در حزب جمهوری اسلامی مشغول درس خواندن شد. از شاگردان آقای امامی کاشانی هم بود. بحث سرباز بودنش که پیش آمد، گفت به سربازی نمی روم و فعلا باید درس بخوانم. کنکور داد و سال 60 در دانشگاه در رشته پرورشی قبول شد. همان موقع می خواست به جبهه برود که اجازه ندادند. مسئول امور تربیتی تاکستان هم شده بود و اجازه اعزام به او نمی دادند. هر وقت در جبهه ها عملیات می شد ناراحت به خانه می آمد و می گفت عملیات ها انجام می شود و من نمی توانم بروم. با این حال موافقت کردند به عنوان بازدید از جبهه دانش آموزان را به مناطق عملیاتی ببرد. خیلی تلاش کرد وارد جبهه شود و سرانجام به تهران آمد و مجوز رفتن گرفت. روزی که مجوز گرفت بسیار خوشحال بود. اعزام برایش یک آرزو شده بود. یک دوره آموزشی در لشکر محمدرسول الله(ص) و یک دوره امدادگری هم دید. مطلب مهم ایشان بحث خودسازی شان بعد از انقلاب بود. بعد از انقلاب خیلی ها دنبال گرفتن مسئولیت رفتند تا پستی چیزی بگیرند ولی وقتی به ایشان پیشنهاد گرفتن مسئولیت کردند همه را رد کرد و مسئولیت حزب را هم با اصرار قبول کرد. بعدها دفترچه ای از شهید پیدا کردم که در این دفترچه گناهان مختلف مثل نگاه به نامحرم و شنیدن غیبت را نوشته بود. برای خودسازی خودش نماز شب می خواند. می دیدم در نماز شب هایش چقدر گریه می کند. بعد از شش ماه این دفترچه پاک پاک بود. یعنی نشان می داد ایشان قبل از شهادتش واقعاً به مرحله شهادت رسیده بود. دقیقاً این 15 مطلب را بجا آورده بود. دوستانش می گفتند می دیدیم همه این موارد را در زندگی اش رعایت می کرد. مجذوب خدا بود. انسانی بود که مجذوب تمام عیار خدا بود. در بعضی نوشته هایش آورده بود خدا همیشه به اعمال ما ناظر است. روی سنگ قبرش بخشی از وصیتنامه اش است و نوشته در همه حال و همه مراحل زندگی تان خدا را در نظر داشته باشید. همیشه کارهایش مخفی بود و خیلی از مسائل را بعد از مفقود شدنش از دوستانش شنیدم. استاندار سابق قزوین با ایشان همکلاس بود و در تشییع جنازه نکات عجیبی از شهید می گفت. می گفت ایشان برای ما یک اسوه و نمونه بود و پشت سرش نماز می خواندیم. از جریان و چگونگی مفقود شدنش اطلاع دارید؟ آن زمان من خدمت رزمندگان بودم و وقتی برگشتم ایشان رفت. ترم آخر دانشگاهش بود که اعزام شد. از دوستانی که در عملیات خیبر بودند پرسیدم آنها گفتند ما که مجروح می شدیم پانسمانمان می کرد. فرمانده گردانش پس از 32 سال عکسی به من نشان داد و گفت آن روز که می خواستیم عکس بیندازیم عقب ایستاد. گفت من برای عکس به جبهه نیامده ام و برای رضای خدا آمده ام و نمی خواهم چیزی از من بماند. تعریف می کرد به عکاس گفتم کاری کن که فقط مرتضی در قاب عکس بماند. پنج روز قبل از شهادتش این عکس گرفته شده بود وقتی جنازه را بعد از 32 سال آوردند استخوان سرش کاملاً سالم بود ولی یک تکه از صورتش نبود. بعضی از دوستانش گفتند، دیدیم که ترکش به صورتش خورد و با صورت به زمین افتاد. حملات زیاد بود و نمی شد ایشان را به عقب بیاوریم. وضعیت شما و خانواده تان در نبود خبری از برادرتان چطور بود؟ مادرمان خیلی به کسی چیزی نمی گفت. به خاطر محبتی که به شهید داشت همیشه در دلش می ریخت. همان سال ها آسم گرفت و خدا 20 سال مادرمان را نگه داشت. تا اینکه یک روز از بنیاد شهید آمدند به مادرم گفتند: حاج خانم دیگر منتظر نباشید پسرتان شهید شده. دو روز بیشتر نکشید که مادرمان به رحمت خدا رفت. آن امیدی که در این 20 سال به مادرمان داده بودیم را دو خانم جوان از بین بردند. ایشان به امید آمدن مرتضی زنده بود. مادر تا سال 82 زنده بود و وقتی خبر را به ایشان دادند دو روز بعد فوت کرد. 10 سال بعد هم جنازه پیدا شد. قبل از تفحص پدر شب ها بیدار می شد و گریان با عکس برادرمان صحبت می کرد. می گفت پسرم بیا تا حداقل جنازه ات را ببینم و بروم. این گریه ها سرانجام باعث شد پیکر اخوی مان با پلاک و تمام مشخصات برگشت. جمعیت بسیار زیادی برای تشییعش آمدند. هفت، هشت روز پیکر را در قزوین نگه داشتند و شاید 10 جا جنازه را بردند. هر کجا می رفت روحیه عجیبی به آنجا می داد. انگار خودش برنامه ریزی کرده بود و کارها پیش می رفت. بعضی اوقات مسائلی اتفاق می افتاد و واقعاً ما هیچ کاره بودیم. ایشان می خواست گمنام بماند ولی خدا کاری کرد که بسیار پرآوازه شد. هر وقت می خواستیم سالگرد بگیریم نمی شد. حتی نمی توانستیم وصیتنامه اش را چاپ کنیم اما در نهایت با خودش یک موج زیبای فرهنگی آورد. مردم تا صبح پیش جنازه می ماندند و با او درد دل می کردند. چرا مردم آنقدر به شهید علاقه نشان دادند؟ خدا می گوید ای انسان تو برای من کار کن بیا ببین برایت چه کارهایی که نمی کنم. برادرم به خاطر همین موضوعات می گفت کارهایم را به هیچ کس نگویید. خودش هم کارهایش را مخفیانه انجام می داد. همیشه دلش می خواست به همه کمک کند. چون درسش خوب بود به بچه های فامیل که درسشان ضعیف بود درس می داد. به خاطر همین نیت و کارهایش این موج ایمانی در شهر راه افتاد و ما هیچ کار تبلیغاتی انجام ندادیم. زمانی که جنازه را تحویل دادند جمعیت زیادی برای تشییع آمدند. چه سالی پیکر شهید پیدا شد؟ همان روزی که مفقود می شوند پیکرشان هم پیدا می شود. یعنی شهید 12/12/62 مفقود می شود و 12/12/93 پیکرش پیدا شد. جالب اینجاست که روز تولدش به ما خبر دادند پیکرش پیدا شده. 2/2/41 روز تولدش بود و 2/2/94 به ما گفتند که پیکر مرتضی پیدا شده و 23 اردیبهشت ماه سال گذشته تشییع پیکر شهید انجام شد. ایشان در بحث رفتن به جبهه می گفت وقتی آنجا حضور دارم باید کاری کنم تا جسم رزمندگان را نجات دهم. یک نیت مبارزه با دشمن داشت و یک مداوای همرزمان. می گفت من یک دوره رزمی که دیدم باید یک دوره امدادگری هم ببینم تا بتوانم جسم بچه ها را نجات دهم. کسی آن موقع فکر نمی کرد شهید این دوره ها را به این دلیل دیده است. همرزمانش می گفتند از یک طرف می جنگید و از طرف دیگر مجروحان را پانسمان می کرد. موقعی که جنازه اش را پیدا کردند گفتم برادرم امدادگر بوده و آتل کنار پیکرش پیدا نشده؟ که گفتند ما مانده بودیم این چوب در استخوان های ایشان چیست که بعداً فهمیدند آتل بوده است. * روزنامه جوان


یکشنبه ، ۲خرداد۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: دولت بهار]
[مشاهده در: www.dolatebahar.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 14]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن