تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 28 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):قصد ما این است که نمیریم تا توبه کنیم، ولی توبه نمی کنیم تا اینکه می میریم
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1841940281




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

یادگاری‌هایی که یک روز در خرمشهر گم می‌شوند


واضح آرشیو وب فارسی:ایسنا: شنبه ۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۴:۱۳




1463822593656_borna ghasemi 1.jpg

اتاق، یک گالری کوچک از عکس‌های دهه 60 است، یک آلبوم دیواری، که به در و دیوارش عکس چسبانده‌اند. توی جاکتابی هم یک قاب چوبی خالی به کتاب‌ها تکیه داده‌اند. اتاق، پر از یادگاری است، از خرمشهری که بود و خرمشهری‌هایی که رفتند. جاسم عساکره، 47 ساله، بیکار دم در خانه‌اش ایستاده و آواز می‌خواند. صدایش در ظهر می‌پیچد. خانه یکی از همان تصرفی‌های کوی آریا است. پیرتر از سن و سالش می‌زند. می‌گوید که انقلاب را یادش می‌آید، آتش‌سوزی سینما رکس را یادش می ‌آید. اول جنگ را یادش می‌آید. می‌گوید هنوز سیبیل در نیاورده بوده که به جبهه رفته. جنگزده که شدند، رفتند اصفهان و اولین اعزامش از اصفهان بوده ولی خرمشهری است. وقتی جنگ می‌شود سه ماه در شادگان زیر چادر سر کرده‌اند، یک خانواده 63 نفری. بعد از آن رفته‌اند به شهرضای اصفهان. شهرضا آن زمان اردوگاه نداشته و خانواده تعصبی عساکره مجبور بودند همه‌ جا با هم باشند. از آن زمان که یاد می‌کند می‌گوید "یادش نه خیر". می‌گوید یک پیکان 56 سبز چمنی داشتیم. آن موقع اگزوزش را عوض کردیم، شد 33 هزار تومان، پیکان 56 سبز چمنی... می‌گوید که شما جنگ را دیده‌اید؟ شما فقط دیده‌اید که بمب‌ها کجا افتاده، ولی ما جور دیگری جنگ را دیدیم. ما سرد و گرم و ملایم و جزر و مد را دیدیم. بعد از 28 سال زندگی، زنم چهار سال پیش گذاشت و رفت. ما از 16 سالگی با هم زندگی کردیم ولی او به جایی رسید که درخواست طلاق داد. چرا؟ چون گفت: "این همه سال اشتباه کردی. خطا کردی. همه زمین گرفتند. کاره‌ای شدند. تو هنوز می‌گویی از مردان بی‌ادعایی؟" من 10، 12 سال بدون بیمه کار کردم. سال 83 در شهرداری استخدام شدم. روی ماشین زباله شهرداری کار می‌کردم. مرا بیمه نمی‌کردند، بدون تسویه حساب آمدم بیرون، دو حقوق و سه اضافه‌کار هم طلب دارم. حالا با همه قهرم. برای مسئولان نامه می‌نویسم ولی نمی‌فرستم. آنها اگر بخوانند گریه‌شان می‌گیرد. تمام زندگی‌ام از بیرون جالبناک است. ولی داخلش وحشتناک. زن و بچه‌ای که یک عمر سکان‌دارشان بوده‌ای می‌گذارند می‌روند. حالا نه لنجی، نه کشتی، نه سکانی، نه دولابی. من در هفده سالگی پدر شدم. ندا برج 4 سال 65 به دنیا آمد. آن موقع به اجبار زنم دادند. دخترعمو و پسرعمو بودیم. نمی‌خواستند بگذارند من به جبهه بروم، این بود که برایم زن گرفتند. ولی دو ماه بعدش گذاشتم رفتم جبهه. آن موقع زنم باردار بود، نمی‌دانستم. وقتی دخترم به دنیا آمد، پدرم در گوشش اذان گفت و گفت که اسم تو را ندا می‌گذارم، پدرت را ندا کن که بیاید. من برگشتم ولی باز هم رفتم جبهه. تازه جنگ که تمام شد، 5 ماه بعد از جنگ سربازی هم رفتم. اولین دوره‌ای بود که نیروی دریایی جمهوری اسلامی سرباز می‌گرفت. در طول 8 سال جنگ، نیروی دریایی هیچ سربازی نگرفته بود. آن موقع ما رفتیم منطقه دوم دریایی که بوشهر است. می‌دانید چرا جگرم از همه چیز می‌سوزد؟ چون با پارتی سر کار نرفتم. من برج 11 سال 68 به خرمشهر برگشتم. می‌گفتند بازسازی را چیزی مثل جنگ بدانید. ما از فاو زنده برگشتیم، آنجا که دوازده نفر را جلوی چشم ما با گیوتین زدند. خدا خوب جواب مرا داد. گفت که شهیدت نمی‌کنم. ولی کاری به سرت در می‌آورم که از شهادت کمتر نباشد. اگر شهید می‌شدم، برای ندا و مادرش بد می‌شد. نمی‌خواستم بمیرم به خاطر اینها. وقتی رفته بودم برای اعزام اسم بنویسم، مسئول ثبت‌نام به من گفت: چی بلدی؟ اسمت را کدام قسمت بنویسم؟ گفتم هر چه می‌خواهی بنویس. بنویس رزمی، ما خرمشهری‌ها از وقتی به دنیا می‌آییم، رزمی می‌آییم. مرا فرستادند گزپیچی. آنجا واحد تعاون بود که اصفهانی‌ها به آن می‌گفتند گزپیچی. ما شهدا را کفن می‌کردیم و به ستاد معراج شهدا تحویل می‌دادیم. 45 روز گزپیچی بودم، دیوانه شدم، کارم را عوض کردند. راستی راستی رزمی شدم، آن موقع 16 سالم بود. توی جبهه به من می‌گفتند عرب فضوله. حاج علی نوروزی، حاجی ما بود در جبهه. چند سال پیش او را همین خرمشهر دیدم. کنار پل بودم. او با خانواده‌اش آمده بود خرمشهر. دیدم یکی از آن دور صدا می‌زند عرب فضوله، عرب فضوله! مرا شناخته بود، از بس زیر دستش فضولی می‌کردم. خوشحال شدیم همدیگر را دیدیم. من حاج همت را دیده‌ام، از نزدیک او را دیده‌ام. از افتخارات زندگی‌ام است. برای خودم خیلی ارزش دارد. شاید آنها که دور و برم هستند، برایشان مهم نباشد ولی وقتی فشارهای زندگی به سراغم می آید و می‌بینم دور و بری‌ها برایم تره هم خورد نمی‌کنند، به همین چیزها فکر می‌کنم وگرنه ما که جزم همان مردان بی‌ادعا هستیم. عرب فضوله جبهه فاو، با جثه ریزه‌اش، حالا رو به پیری می‌رود. از آن روزها، کیفی دارد پر از عکس، یک عالمه یادگاری از جبهه. از هر جیب کیف یک دسته عکس بیرون می‌کشد. پشت هر عکس تاریخی که عکس را برداشته‌اند، نوشته شده. خیابان اصلی فاو، مسجد فاو، بازار ماهی‌فروشان فاو ... و عکس‌های عروسی‌ها و مهمانی‌های خانوادگی‌شان در خرمشهر قبل از جنگ و بعدش در سال‌های جنگزدگی. اگر این عکس‌ها یک روز گم شوند از آن روزها چه می‌ماند؟ همین حالا زن و بچه‌هایش از بی‌ادعایی او کلافه شده‌اند، گذاشته‌اند و رفته‌اند در خانه دیگری زندگی می‌کنند و او در این خانه تصرفی یک اتاق دارد با کتاب‌هایش و عکس‌هایش. دست‌هایش سیاه و روغنی است. سرش را با کار تعمیرات گرم می‌کند. محمد پسر کوچکش به او سر می‌زند. محمد را خیلی دوست دارد. ندا را و مصطفی را. یک‌ریز از آنها حرف می‌زند. می‌گوید پسر اولم که به دنیا آمد، می‌خواستم اسمش را بگذارم محمدمصطفی، ولی اداره ثبت‌احوال اجازه نداد. گفتند که اسم دوتایی نمی‌گذاریم. من به آنها گفتم که اسم همرزمم همین بود، محمدمصطفی ملکیان؛ همرزمم بود. در فاو شهید شد. محمد عساکره، 21 ساله، بیکار محمد آرام است. دیپلم ندارد. سربازی رفته است. بیکار است. این خانه جایی است برای آرام گرفتن کنار پدر، این خانه تصرفی غمگین. محمد در اتاق پدر دستگاه‌های ساده برقی سر هم می‌کند، سرگرمی‌اش است. و به عکس‌های قدیمی می‌گوید یادگاری‌های بابام از جنگ. گزارش از: افسانه باورصاد، ایسنای خوزستان انتهای پیام








این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: ایسنا]
[مشاهده در: www.isna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 114]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن