واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: ای حضور اصیل که هرگاه نامت از دلمان می گذرد، نگاه های خسته مان بر حسن هیبت بزرگوارت مکث می کند… ای حضور همیشه، ای هماره «هست»، ای «هست» هماره، ای امید ازلی که از نخستین آه های آدم(ع) آغاز شدی و تا امروز تداوم یافتی؛ به دستان تهی ما که نه چون دستان آدم، دستان پیامبری است و نه چیزی شایسته پیشگاه تو دارد، نگاه کن. یابن الزهرا، صدایت می کنیم… هر جا که گره کور زندگی تنگ مایه مان نای رفتن را از ما می گیرد، صدایت می کنیم. شمیم حضور تو در فضای دلتنگی هامان می پیچید. تو صداهای فروریختة ما را می شنوی. تو می آیی رودررومان می ایستی، چشم در چشممان… اما ما، ما آنقدر گم ایم، آنقدر سر در چاه زندگی هامان فرو کرده ایم که فقط دلخوش کرده ایم به افتادن ریگی در آب و صدای دوردست برخورد ریگ و آب. ما سر در چاه زندگی هامان خفقان گرفته ایم و حضور تو را همچون خاطره ات، از یاد برده ایم. «اشهد ان بولایتک تقبل الأعمال و تزکی الا فعال و تضاعف الحسنات و تمحی السیئات فمن جاء بولایتک و اعترف بامامتک…» به بزرگواری ات ما را ببخش اگر این همه تاریک درونیم. اگر درونمان مانداب تمام رؤیاها و آرزوهای دنیایی است. تو بر روی زمینی، زمین خوب خدا، زمین مهربان… و ما هر روز حلقه ای بر حلقه های زنجیر دلبستگی های دنیایمان می افزاییم و از زمین و از تو و از او دور می شویم. در این دورافتادگی ها، هرگاه دستمان از همه جا و همه کس کوتاه می شود، به یاد تو می افتیم که باید ابتدا به در خانة تو بیاییم؛ اما نشانی ترا از یاد برده ایم، چون دلمان گاهی در چاه زندگیمان غوطه می زند در جستجوی قطره هاى گوارایى براى نشاندن عطش، در جستجوى ریگی، به دنبال رؤیایی… به بزرگواری ات ما را ببخش که هر پنج شنبه ورق پاره های سیاه روزمرگی هامان را در دست می گیری و شاهد آن همه غفلت می شوی. ببخش اگر نه رویی سفید داریم و نه نامه ای سفید. آنگاه به سوی تو می آییم که از مانداب روزمرگی هامان انتظار معجزه ای داریم و… به بزرگواریت ما را ببخش که همیشه گله مندیم و همیشه متوقعیم. بر در خانة دیگران گردن کج می کنیم، در درگاه تو ناله و لابه و داد و بیداد می کنیم و گستاخانه معجزه ای می طلبیم… به بزرگواری ات ما را ببخش که خود را مستحق می دانیم، در حالی که در کدورت دل های ظلمت اندودمان روزنه ای برای نفحات قدسی نمانده است… به بزرگواری ات ما را ببخش اگر گاهی شتابی برای فرج تو نداریم، زیرا که می ترسیم؛ می ترسیم پس از آمدنت همه بدن ها بی سر شوند و تیغ عدالت تو فرصت گردن فرازی های حقیرانه را از ما بگیرد و تو در دنیایی که آدم های بی سر در رفت و آمدند، چه تنهایی! تو و عدالت و دستان بیضایت… و تو در اوج فراموشی و غربت، به دستگیری انسانیتی می آیی که اجداد معصوم آسمانی ات در پاسداشت آن شهید شده اند… و ما منتظریم، منتظر ظهور نورانى ات براى استقرار عدالت و فضیلت. منتظر چون سربازی که همواره آماده جهاد و مبارزه است. با انتظار خویش به آیندة عطرآگینی چشم می دوزیم که ظهور تو آن را بنا می کند. تو مصلح آخرینی؛ می آیی اما آخر از همه. عدالت و قسط و برابری با قدوم مبارک تو قد برمی افرازند و عرصة گیتی دگرگون می شود و زمان از لونی دیگر می گردد؛ از آن نوع که درگذشته نبوده است و از آن نوع که باید باشد. در خلوت حضور تو ای عطر یاس محمدی(ص)! عطر دلاویز عشق و پارسایی و مجاهده زمان را آکنده می کند و تو از خانة یزدان پاک ظهور می کنی؛ بدان شیوه که رسول بزرگ ظهور کرد. تو برنامه او را به دست داری؛ در رکاب تو، ای منجی عالم! ۳۱۳ نفر به تعداد مجاهدان بدر نخستین رویارویی نظامی رسول(ص) و مشرکان شمشیر می زنند؛ همة مجاهدان پاکباز و عارفان ژرف اندیش. تو تصویر رسولی که از پس قرن ها دوباره قامتت آینه زمان را پر می کند. آینه از تو جلا می یابد و راستی را تجربه می کند. روزی که تو بیایی بوی خوش همه جا را فرا می گیرد، همة روح ها لذت مناجات را در مى یابند. در آن روز هیچ کس لبخند وگل و آب را نمی فروشد. در انتظار تو و به عشق دیدارت، ای عزیز زهرا(س)! السلام علیک یا بن الانوار الزاهره، السلام علیک یا بن الاعلام الباهره، السلام علیک یا بن العترة الطاهره…
شنبه ، ۱خرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 22]