واضح آرشیو وب فارسی:انتخاب: چشمان درخشان و لبخند آرامش بخش او به سادگی هرچه تمام تر، ترس و وحشت درونی اش را پنهان می کنند؛ تمام کابوس های جسمی و روحی که هرکدام شکنجه ای دردناک بودند. ماجرای این زن مکزیکی را در ادامه بخوانید.پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : او 23 سال دارد اما جثه لاغرش باعث شده بیشتر شبیه یک نوجوان به نظر برسد. چشمان درخشان و لبخند آرامش بخش او به سادگی هرچه تمام تر، ترس و وحشت درونی اش را پنهان می کنند؛ تمام کابوس های جسمی و روحی که هرکدام شکنجه ای دردناک بودند. ماجرای این زن مکزیکی را در ادامه بخوانید. انتخاب به نقل از سی .ان .ان نوشته است: او اسم خودش را «زوندوری» گذاشته اما ما می دانیم که اسم واقعی اش این نیست. او پس از اینکه دوباره طعم آزادی را چشید، نامش را به زوندوی تغییر داد؛ نامی که به زبان ژاپنی به معنای «دختر زیبا» است. زوندوری می گوید ماجرا به وقتی برمی گردد که او تنها 17 سال داشت و همراه با پسر مورد علاقه اش فرار کرد. وقتی زوندوری به خودش آمد دید که در شهر بزرگ مکزیکوسیتی هیچ جایی برای ماندن ندارد. او به جای اینکه به خانه پدری اش برگردد، به سراغ زنی در جنوب پایتخت مکزیک رفت که صاحب یک خشکشویی بود. آن خشکشویی یک شغل خانوادگی برای آن ها بود. مادر خانواده صاحب مغازه بود و پدر خانواده نیز به او کمک می کرد. هر دو دختر خانواده هم گاهی اوقات به آن ها در اداره مغازه کمک می کردند. خاله بچه ها همراه با دو دخترش نیز در این کسب و کار دستی داشتند. زوندوری می گوید که آن زن اوایل آنقدر مهربان بود که او را «مادر» صدا می زد، اما به تدریج بر حجم کارهایی که زوندوری انجام می داد اضافه شد. او علاوه بر کارهای خانه، دیگر باید به خشکشویی هم می رفت. بعد از مدتی مجبور شد روزی چند مرتبه لباس ها را اتو بزند تا اینکه روزی 16 ساعت به کار گرفته می شد. او می گوید که گاهی اوقات تا 20 ساعت هم کار می کرد. با افزایش زمان کار، از میزان غذایی که به او داده می شد، کاسته شد. او می گوید که یک بار برای 5 روز از غذا خبری نبود و او حاضر بود کیسه های پلاستیکی را گاز بزند. او از آب کثیفی که در مخزن اتو بود، می نوشید. از جای خواب هم دیگر خبری نبود. او علاوه بر تمام مشکلاتش باید تنبیه بدنی را هم تحمل می کرد. زوندوری می گوید: «اولین باری که او مرا کتک زد به من گفت که حق ندارم جوابش را بدهم، زیرا او مثل مادر من است.» زوندوری می گوید که علاوه بر سوءاستفاده های جسمانی، او شستشوی مغزی نیز شده، چراکه مدام به او می گفتند که بی ارزش است. زوندوری می گوید: «او همیشه تلاش می کرد چیزهایی را به من دیکته کند؛ چیزهایی مثل اینکه مادرت اصلاً تو را دوست ندارد، اگر تو را دوست داشت، الان اینجا در کنارت بود. حتی آن پسری که با او فرار کردی هم تو را دوست ندارد. او می توانست پای تو بایستد.» با وخیم تر شدن شرایط، آن زن تلاش کرد تا با غل و زنجیر زوندوری را ببندد. زوندوری شش ماه تمام با زنجیری که به دور کمرش بسته شده بود، فقط مانند یک برده در حال اتو زدن لباس ها بود. زوندوری حالا اولین سال فرارش را جشن گرفته است. او توانست در اوت 2015 وقتی که زنجیرهای کمی شل بودند، فرار کند. زوندوری پس از فرار با خانم ماریا ترسا پاردس، فعال حقوق بشر، ملاقات کرد. خانم پاردس در همان اولین برخورد متوجه شدت آسیب های وارده به زوندوری شد. پاردس می گوید: «جایی از بدنش نبود که آثار کبودی و زخم بر روی آن مشخص نباشد. او حتی بخشی از موهایش را نیز از دست داده بود.» کارلا دِلا کوئستا، بازیگر و فعال حقوق بشر، که حالا دیگر از دوستان نزدیک زوندوری است می گوید: «او به شدت شکنجه شده است. آن خانواده مرتب بدن زوندوری را با اتو سوزانده اند... او به من می گوید که آن ها دلمه های خون روی پوستش را می کندند تا دوباره خونریزی شروع شود. آن ها با ناخن هایشان مدام روی گردن زوندوری را خراش می دادند. سر او به شکل بسیاری بدی صدمه دیده و جای اتو روی آن وجود دارد.» وقتی ماجرای زوندوری رسانه ای شد و به گوش مقامات رسید، پلیس به محل وقوع جرم یورش برد. در آن ماجرا هفت نفر شامل دو کودک دستگیر شدند که آن دو نفر در نهایت آزاد شدند. پنج بزرگسال دیگر اما حالا پشت میله های زندان بوده و منتظر حکمشان هستند. جرم آن ها قاچاق و استثمار انسان است که دست کم 40 سال حبس دارد. خوآنا کامیلا بائوتیستا، بازجوی ویژه پرونده، می گوید که تمام اعضای آن خانواده حتی آن دو فرد خردسال نیز به نوعی در شکنجه زوندوری دست داشتند. نمونه های خونی موجود در آن خانه نیز با خون زوندوری مطابقت داده شده و صحت آن تأیید شده است. بائوتیستا می گوید: «زوندوری به شدت متحمل گرسنگی شده است. سطح کم خونی او به حدی پایین رسیده بود که پزشکان می گویند بدن و اندام های داخلی او شبیه یک زن 80 ساله شده بود.» او برای بهبود یافتن از این جنایت هولناک دیداری با پاپ فرانسیس داشت و در چندین جا نیز سخنرانی کرد. زوندوری می گوید که دوست دارد به کلاس آشپزی برود تا روزی بتواند مغازه شیرینی پزی خودش را راه بیندازد. زوندوری یک قربانی یا شاید هم یک بازمانده باشد؛ اما هرگاه به لبخند دوست داشتنی و چشمان معصوم او نگاه می کنید، متوجه می شوید که چه روح بزرگی دارد. *فرادید
شنبه ، ۱خرداد۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: انتخاب]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]