تبلیغات
تبلیغات متنی
رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید
آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت
تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی
محبوبترینها
بررسی دلایل قانع کننده برای خرید صنایع دستی اصفهان
راه های جلوگیری از جریمه های قبض برق
آشنایی با سایت قو ایران بهترین سایت آگهی و تبلیغات در کشور
بهترین شرکتهای مهندسی در آلمان
صفر تا صد حق بیمه 1403! فرمول محاسبه حق بیمه
نقش هدایای سازمانی در افزایش انگیزه و تعهد کارکنان
کلینیک پروتز و ساخت اندام مصنوعی دکتر اجرائی
چگونه میتوانیم با ترانسفر وایز پول جابجا کنیم؟
بهترین مدلهای [صندلی گیمینگ] براساس نقد و بررسی کاربران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1804140630
![نمایش مجدد: اینجا زندگی بوی حشره کش می دهد! - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا refresh](https://vazeh.com/images/refresh.gif)
اینجا زندگی بوی حشره کش می دهد! - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
واضح آرشیو وب فارسی:موبنا: حشرات موذی، احمدآباد کرج را به محاصره خود درآورده اند. اینجا اسپری های حشره کش نقش مهمی برای دفاع از مردم ایفا می کنند. موبنا - ساعت ۱۲ ظهر به ماهدشت می رسم. شهری در ۱۸ کیلومتری جنوب غربی کرج که بیش از ۶۰ هزار نفر جمعیت دارد. خورشید در چند قدمی وسط آسمان است. باد خنکی همراه با بوی نامطبوع خفیفی در فضای شهر پیچیده. به سوپری می روم تا آدرس احمدآباد را از فروشنده بپرسم. می گوید: «اگر می خواهی زمین بخری بدجایی است. مواظب باش سرت کلاه نگذارند. من آنجا یک قطعه زمین خریدم و حالا جرأت نمی کنم آن دور و بر آفتابی شوم. یک شب دست خانواده را گرفتم رفتم که مثلاً حالمان عوض شود. چشم تان روز بد نبیند. نتوانستیم یک لامپ روشن کنیم. شب ها پر از پشه است و روزها هم پر از مگس. همان یک شب کافی بود تا دیگر پا آن طرف ها نگذاریم. حالا کسی هم از من نمی خرد.» خرید مختصری می کنم اما فروشنده دل پری دارد و یک ریز در حال توضیح و توصیف محل است: «آب فاضلاب را ول کرده اند توی شوره زارهای منطقه و گاهی این آب تا پای خانه مردم هم می رود دلیل هجوم این همه پشه و مگس همین است. تازه اگر دقت کنی تقریباً همه جای شهر بوی بدی می دهد.» وارد فرعی می شوم؛ خیابان زیر نور آفتاب، خاکی تر به نظر می رسد. دیوارهای گلی و خانه های کج و کوله، بقالی های خاک گرفته و زمین هایی که دورشان دیوار کشیده اند و آدم هایی که عمق چشم هایشان خالی است. پرسان پرسان می روم. کوچه ها درهم برهم است و آدم فکر می کند در یک توالی بی نهایت گیر افتاده. بوی گرم تعفن همراه باد در سرم می پیچد. بالاخره به احمدآباد یا سردرآباد سابق می رسم. آقا جواد بازنشسته است و دوران بازنشستگی اش را در یک بنگاه معاملات ملکی می گذراند. او درباره اهالی می گوید:«اینجا بیشتر کارگران و قشر خیلی ضعیف جامعه زندگی می کنند.» ناراحت است که چرا این موقع روز آمده ام: «کاش عصر می آمدی تا خودت پشه ها را ببینی الان رفته اند لای بوته ها و درخت ها قایم شده اند» همین طور که باهم حرف می زنیم پایش را می گذارد بین علف هایی که دور و بر یک درخت سبز شده اند. گله پشه ها برمی خیزند و هجوم می آورند. محلی ها، یکی یکی پیدایشان می شود. خانم ها با چادرهای گل گلی و مردان با رگ هایی که از عصبانیت متورم شده. آقای کرمی با ماشین مدل بالایی از راه می رسد. قد بلندی دارد و مدل موها و سبیلش من را یاد شخصیت های بعضی فیلم های قدیمی می اندازد. خوش برخورد و مهربان است و به مسائل منطقه آشنا: «یک کیلومتری این محل چند نفر با پسآب تصفیه خانه زمین ها را زیرکشت برده اند اما واقعیت این است که آنها فقط برای تصاحب زمین ها این کار را کرده اند و اصلاً این کاره نیستند.» آب فاضلاب مدنظر آقای کرمی، پسابی است که تصفیه خانه شهر کرج در چند کیلومتری این روستا رها می کند. از دور می شود سقف آبی تصفیه خانه را در افق دشت دید. شوره زاری کویری که حالا با فاضلاب کرج به دشتی سبز و متعفن تبدیل شده و در تولید پشه نیز به مرحله قابل ملاحظه ای رسیده است. مردی از میان جمعیت می آید و دستم را می گیرد: «بیا توی باغچه ام تا ببینی پشه یعنی چی!» او هم از ساعت ورودم به احمدآباد شاکی است و می گوید:« ای کاش غروب می آمدی که پشه ها را به چشم می دیدی.» در باغچه را باز می کند و خودش می رود داخل علف ها می ایستد. فوج پشه ها بالا می آیند. می گوید: «من از تهران آمدم اینجا که مثلاً از آب و هوا و سکوت اینجا لذت ببرم اما پشه و مگس امانمان را بریدند.» به نظر او دلیل این همه مگس دپوی فضولاتی است که در فاصله کمی از محل است. خانم های محل با او هم عقیده هستند. منطقه در محاصره فاضلاب و کود است. پشه ها از دشت می آیند، یعنی از سمت فاضلاب و مگس ها هم از تپه های کود که چند کیلومتر آن طرف تر هستند. حالا بماند که هر روز کامیون های پر از فضولات از داخل محل عبور می کند و بوی تعفن تا چند دقیقه در خانه ها حال همه را خراب می کند. زنی می گوید: «همین چند شب پیش دختر همسایه ما از این بو حالش بد شده بود.» آقا جواد دنباله حرفش را می گیرد: «ما به مگس راضی هستیم اما پشه ها ما را بیچاره کرده اند!» دور و برم شلوغ شده و هر کدام از اهالی چیزی می گوید و با لحنی شکایت می کند. یکی داد می زند و دیگری طنزی چاشنی حرف می کند. چند نفری هم با هم دنبال مقصر ماجرا می گردند. اهالی می گویند ما چند بار گزارش کرده ایم ولی هیچ اتفاقی نیفتاده. علی آقا از بین جمعیت می گوید: «اینجا منطقه شهری است و شهرداری و شورای شهر باید پیگیر باشند.» زن جوانی می گوید: «آقا شاید باورت نشود ولی عصرها شوهرم که از کار به خانه می آید، لباسش را روی سرش می کشد تا از شر پشه ها خلاص شود.» یکی از مردها گوشی موبایلش را از جیبش درمی آورد و ویدئویی نشانم می دهد که در آن یک نفر که مشغول خاراندن خودش است کفشش را در می آورد و جای نیش پشه ها را نشان می دهد. جا به جای بدنش زخم است و دست های متورم و قرمزش پر از جای نیش. همین طور که حرف می زنیم مگس ها هم برای خودشیرینی روی صورتمان می نشینند تا بگویند حداقل از پشه ها بی آزارتر هستند. فکر اینکه این مگس ها از روی فضولات بلند شده اند حال آدم را بد می کند. به همراه آقا جواد به محل تولید کود می رویم. جاده خاکی است و هر چند متر یک مرغداری در اطراف جاده به چشم می خورد: «این مرغداری ها از قبل از انقلاب اینجا بوده اند و آزاری ندارند اما صبح ها بوی بدی از داخلشان می آید.» اینکه چطور می شود مرغداری، تولید کود و آب فاضلاب در یک همزیستی مسالمت آمیز در کنار همدیگر کار کنند خودش بحث جداگانه ای می خواهد! دو کیلومتر که از احمدآباد یا آخرین منطقه شهری ماهدشت دور می شویم از دور تپه های فضولات به چشم می خورد. بوی تعفن وحشتناک است و هر لحظه غیر قابل تحمل می شود. گله ای مگس به داخل ماشین هجوم می برند. هوا گرم است. نه می شود شیشه های ماشین را بالا کشید نه پایین آوردن شان کاری منطقی به نظر می رسد. راننده ترمز می کند و همه دست هایمان را جلو بینی می گیریم. در چند صد متری ما یک کامیون حمل فضولات به همراه چند نفر دقیقاً رو به روی کشتارگاه مرغ ایستاده اند. جلوتر می رویم. از اینجا به بعد باید کمتر حرف بزنیم چون امکان دارد مگس ها به داخل دهانمان بروند. بیابان را از هر دو سو تپه های سیاه فضولات پوشانده اند. از بین تپه ها نیز راهی هست که در انتهایش لودری پارک شده. مردی قد بلند و باریک اندام با صورتی آفتاب سوخته و عینک آفتابی در سایه کامیون ایستاده و یک مرد کوتاه قد افغان و مرد دیگری که در حال ریختن گازوئیل داخل باک کامیون است. مرد قد بلند که با تردید به ما نگاه می کند جلوتر می آید. از او می پرسم: «خودتان اذیت نمی شوید بین این همه مگس؟» می گوید: «شهرداری به ما بگوید بروید وسط کوه کود می رویم. اما باور کنید این مگس ها را فقط ما تولید نمی کنیم. این مرغداری ها و فاضلاب هم دستی در تولید دارند. تازه ما ۵ کیلومتر از محل فاصله داریم.» آقا جواد حرفش را تصحیح می کند و می گوید: «۲ کیلومتر» و بگومگویی جدی بین آنها در می گیرد. بوی کودها و حمله مگس ها امان می برد. می خواهم هر چه زودتر از منطقه فرار کنم. ماشین پر از مگس است و هر کدام به سهم خودمان آنها را از پنجره ها به بیرون هدایت می کنیم. کمی جلوتر وارد یک جاده خاکی می شویم تا داخل شوره زار سابق را هم از نزدیک دیده باشیم. همان شوره زاری که حالا سبزه زار است. تا جایی که امکان دارد جلو می رویم. چند سگ از دور پارس می کنند و در چند قدمی آنها جنازه یک گاو روی زمین افتاده. شبیه صحنه ای از فیلم های وسترن اسپاگتی است. شاید سگ ها برای پاسبانی از جنازه پارس می کنند اما زورشان به پشه ها و باکتری هایی که شکم گاو را خالی کرده اند نرسیده. آقا جواد سقف آبی تصفیه خانه را نشان می دهد و می گوید: «پاییز ۹۴ آمدند گفتند یک سال ونیم به تصفیه خانه وقت داده اند که همه استخرهای تصفیه آب را سرپوشیده کنند. اما هنوز اتفاقی نیفتاده و معلوم هم نیست کی این اتفاق بیفتد.» مسیر را برمی گردیم به سمت احمدآباد. محلی ها جمع شده اند تا حرف بزنند و درددل کنند. پیرمردی بیل به دست جلو جمعیت ایستاده: «بازنشسته هستم تازگی چشم هایم را عمل کرده ام. من مسئولان را دعوت می کنم یک شب میهمان ما باشند به آنها کباب هم می دهم. ببینند می توانند یک شب اینجا بمانند؟» بیل به دست در حال باز کردن راه آب است: «من آمدم راه آب را باز کنم که لااقل اینجا پشه و مگس اضافه نشود.» خانم های کوچه جمع شده اند. آنها دختری را که چند شب پیش به خاطر بوی بد، از حال رفته بوده، نشانم می دهند. دختر جلو می آید می گوید: «نیسان ها و کامیون ها که رد می شوند تا چند دقیقه بو توی خانه می پیچد. چند بار پلاک ماشین را نوشتیم که مثلاً اجازه ندهیم وارد محل شوند اما پلاک های ماشین ها را می کنند و از راه بیابان می زنند تا به اینجا برسند.» دختر دیگری هم وارد حرف می شود و می گوید: «روزی ۶ هزار تومان می دهیم، یک پیف پاف می خریم، یک روزه تمام می شود. دستشویی و حیاط خانه ما همیشه پر از مگس است.» نانوایی محل را به خاطر مگس تعطیل کرده اند و اهالی از این بابت ناراضی اند؛ مگس، پشه، فاضلاب، کود، مرغداری. این کلمه ها را به خاطر می سپارم و به جاده می زنم. منبع: ایران
سه شنبه ، ۲۸اردیبهشت۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: موبنا]
[مشاهده در: www.mobna.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 138]
صفحات پیشنهادی
زندگی با زیرنویس حسادت! - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
آیا شما نسبت به وضعیت زندگی دوستانتان حسادت می کنید و یا ارتقای همکارتان را نمی توانید تحمل کنید اینها ناشی از تجربه امری خطرناک به نام حسادت است موبنا - به نوعی می توان گفت حسادت یک احساس دردناک و دیوانه کننده است پیامبر خدا ص در این باره می فرماید آسایش حسود از همه کمتر استپاسخ صریح مقام ایرانی به اتهامات عربستان - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
رایزن سیاسی ایران با اشاره به اتهامات آل سعود گفت همگان می دانند تفکر تکفیری از کجا سرچشمه می گیرد و مجری آن کیست موبنا - رایزن سیاسی نمایندگی کشورمان در جلسه بحث عمومی دیروز شورای امنیت سازمان ملل متحد در پاسخ به اظهارات سفیر سعودی در این شورا گفت جای بسی شگفتی است که عربستانبازار داغ فروش اعضای بدن آوارگان سوری - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
براساس نتایج یک تحقیق بازار سیاه خرید و فروش اعضای بدن آوارگان سوری در جهان از ازدواج با دختران کم سن و سال سوری و کار کودکان آواره و تکدی گری آنها پا را فراتر گذاشته است تا جائی که براساس آمارها 18 هزار آواره سوری ظرف چهار سال اعضای بدن خود را فروخته اند موبنا - پایگاه "نرسوایی مرگبار؛ پایان معامله خونین مواد مخدر - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
زن و مرد جوان پس از اجاره خانه به عنوان دفتر کاریابی موادمخدر خریدوفروش می کردند این زن و مرد که خود را زن و شوهر معرفی کرده بودند درنهایت در یک از معامله های خطرناک خود قربانی درگیری با فروشنده موادمخدر شدند این فروشنده افغانی وقتی دید نمی تواند پول خود را از آنها بگیرد میادگار المپیک ۲۰۰۸ (عکس) - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
موبنا - تلفن همراه طلایی کمپانی سامسونگ D780 که به عنوان تلفن رسمی کاروان ورزشکاران روسیه طراحی شده بود شنبه ۲۵اردیبهشت۱۳۹۵امروز؛ انتخاب هیات رییسه موقت فراکسیون امید - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
منتخب مردم تهران در مجلس دهم گزینه مورد حمایت فراکسیون امید در مجلس دهم را عارف اعلام کرد و در عین حال از آمادگی این فراکسیون برای تعامل با فراکسیون فراگیر برای تعامل برای ریاست مجلس سخن گفت موبنا - مصطفی کواکبیان گفت مردم در انتخابات هفتم اسفندماه نشان دادند که خواهان تغییر ج۲ شرکت دولتی منحل شد - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
با انحلال شرکت تولید و بسته بندی فرآورده های گوشتی کشور زیاران و شرکت سهامی دارویی و تجهیزات پزشکی کشور در جلسه امروز هیات واگذاری موافقت شد موبنا - جلسه هیات واگذاری صبح امروز با حضور اعضا در وزارت امور اقتصادی و دارایی تشکیل شد و در این جلسه قیمت پایه و شرایط واگذاری ۲۲٫۳۴ دجوان فرانسوی تصویر زنده خودکشی خود را روی شبکه اجتماعی پخش کرد - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
فناوری های موبایلی جدید همه چیز را برای ما آسان کرده است و به واسطه شبکه های اجتماعی هر چه در طول روز برای شما اتفاق می افتد را می توانید با دوستان و اطرافیان خود به اشتراک بگذارید موبنا میثم لطفی – با اپلیکیشن های اجتماعی از جمله Periscope یک روز از زندگی شما می تواند به صورتجنازه ای که سر و صدا می کرد! - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
چند بار جنازه را از توی ماشین درآوردند و تشییع کردند و دوباره درون ماشین قرار دادند نزدیک ظهر بود که رضایت دادند تا جنازه را به بهشت زهرا س بیاورم موبنا - سال ها راننده آمبولانس بودم یک روز به سطح شهر رفته بودم تا جنازه ای را به بهشت زهرا س منتقل کنم صاحبان عزا خیلی برای تشمعرفی سری جدید ساعت غواصی کاسیو جی-شاک فراگمن - سازمان خبری و اطلاع رسانی موبنا
سری جدید جی-شاک فراگمن مجموعه ای از ویژگی ها و قابلیت ها را ارائه می کند که نه تنها کمک حال غواصان است بلکه کاربران دیگر نیز می توانند از آنها بهره ببرند موبنا - ساعت های غواصی باید محصولاتی قابل اعتماد باشند زندگی یک غواص می تواند به عملکرد درست و دقت آنها بستگی داشته باشد و ا-
گوناگون
پربازدیدترینها