واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: زبان فارسي و هويت ملي
زبان فارسي علاوه بر جنبههاي ادبي و بلاغي که در ذات آن نهادينه است، کارکردهاي اجتماعي خاصي دارد که البته مبتني بر مقوله مهم «هويت ملي» است.
نویسنده : محمدجواد اخوان
زبان فارسي علاوه بر جنبههاي ادبي و بلاغي که در ذات آن نهادينه است، کارکردهاي اجتماعي خاصي دارد که البته مبتني بر مقوله مهم «هويت ملي» است. هويت ملي مجموعه داشتههاي يک ملت را تشکيل ميدهد که آن را از ديگر ملل و جوامع متمايز ساخته و در ذيل آن به يک تعريف جمعي دست مييابد. اين تعريف جمعي يک ملت هر مقدار پرمغزتر، غنيتر و ديرينهتر باشد، پايههاي اساسي يک فرهنگ تمدن خاص را مستحکمتر ميگرداند و به همين دليل است که زبان فارسي در شکلگيري هويت ايراني نقشي بسزا داشته است.
هرچند عدهاي با اين ادعا که ساخت قوميتي- نژادي فلات ايران، موزاييکي و آکنده از اقوام و زبانهاي گوناگون است، تلاش ميکنند مؤلفههاي بنيادين هويت ملي ايراني را مورد خدشه قرار دهند، اما اندکي تأمل در ژرفاي هويت تاريخي ايراني، اين ادعا را باطل ميسازد. هرچند در گوشه جغرافياي اين مرزوبوم لهجهها و گويشهاي محلي گوناگون و حتي گاه در برخي مناطق زبانهاي متمايزي مورد استعمال است، اما اينها هيچکدام رقيب زبان فارسي نبوده و نيستند. در تبيين اين نکته مهم بايد اشاره کرد که اولاً بسياري از لهجهها و گويشهاي محلي مورد استعمال، جزو مشتقات پارسي کهن بوده و ميتوان آنها در شمار گويشهاي محاورهاي همين زبان فارسي معيار کنوني دانست. ثانياً در برخي مناطق هم که زبانهاي ديگري همچون آذري، عربي و... (که داراي ريشههايي متمايز از زبان فارسي هستند) مورداستفاده قرار ميگيرد، طي قرون متمادي اين زبانها نوعي همزيستي مسالمتآميز با زبان فارسي يافتهاند، براي مثال گويش آذري آکنده از واژگان فارسي است و البته فارسيزبانان نيز هر روزه از تعداد زيادي از واژگان آذري در مکالمات خويش بهره ميبرند. طي چندين قرن آذريزبانان ايراني و عربزبانان ايراني زبان فارسي را بهعنوان زبان رسمي کشور پذيرفتهاند و آن را در کنار زبان اوليه خود فراميگيرند.
بدين ترتيب برخلاف ميل برخيها، زبان فارسي بهعنوان عامل وحدتبخش و هويتآفرين در جامعه ايراني تثبيت شده است و نام زبان فارسي با هويت ايراني پيوند وثيقي يافته است.
اما در واقع نميتوان انکار کرد که اين مؤلفه بنيادين هويت ملي ايرانيان در طي يک سده اخير در معرض تهديدات جدياي از سوي فرهنگ مهاجم مدرن قرار گرفته و البته آسيبهاي جدي نيز بدان وارد شده است.
آنچه امروز به عنوان «امپرياليسم زباني» دغدغه و نگراني بسياري از متفکران دنيا را موجب شده است، تنها مختص منطقه غرب آسيا و به خصوص ايران نيست و بسياري از کشورهاي موسوم به جهان سوم و ملتهاي با فرهنگ مستقل را تهديد ميکند. عنوانهاي پرزرق و برق و دهانپرکني مثل «زبان بينالمللي» بيش از آنکه به دنبال آسانسازي راههاي ارتباطات انساني باشد، به دنبال تحميل کردن يک زبان خاص- و به بيان روشنتر، يک فرهنگ خاص- به ملل ديگر است و اينک در هزاره سوم در ذيل پروژه «جهانيسازي» شدت و حدت يافته است.
در چنين شرايطي است که زبان شيرين پارسي که در فرازوفرودهاي متعدد تاريخي همچنان برافراشته و پايدار به حيات خود ادامه داده است در اين دستانداز هولناک دچار آسيب شده و بايد نگران حال آن بود.
متأسفانه اثرات ادغام و آميختگي غيرمنطقي در زبان انگليسي در گرتهبرداري واژگاني و دستوري هنوز التيام نيافته است که شاهد رسوخ لحن و گويش تقليدي از انگليسيزبانان در زبان فارسي هستيم بهگونهاي که اکنون گاه مشاهده ميشود که برخي زبان شيرين پارسي را با لهجه فرنگي تکلم ميکنند. ريشههاي اين نوع از آسيبپذيري زباني را البته بايد در نوعي خودباختگي فرهنگي و تمدني جستوجو کرد که هرچند تازگي ندارد، اما اکنون بيم آن ميرود تا با حاکميت نوعي سليقه سياسي خاص، بر شدت آن فزوده شود. اگر شنيده ميشود که تلاشهاي چندبارهاي براي حاکم نمودن زبان انگليسي در مجامع علمي و دانشگاهي ايران- البته در پوشش تعاملگرايي علمي- دنبال شده و يک مقام اجرايي کشور استعمارزده هند را که زبان کشور استعمارگر را اجباراً پذيرفته است، الگو معرفي ميکند، نبايد چندان هم شگفتزده شد، چراکه خاستگاه اين نگاه را بايد در نخبگان غرب باوري دانست که بهصورت افراطي، غلتيدن در هاضمه سيريناپذير سلطهگران را تجويز ميکنند.
بر همين اساس است که محمود سريعالقلم از چهرههاي تئوريک اصلي نزديک به دولت يازدهم در جملاتي عجيب و البته مضحک ميگويد: «کسي که زبان انگليسي نميداند، منطقي فکر نميکند، چون توليد علم 90 تا 95 درصد به زبان انگليسي است و من شاهد اين بودم که در کشوري مثل آلمان و فرانسه در دانشگاه فقط به زبان انگليسي تدريس ميشود.»
افراط او در ازخودبيگانگي در برابر زبانهاي غربي تا حدي است که افغانستان را از اين جهت جلوتر از ايران ميداند و ميگويد: «اگر بخواهيم منصفانه و منطقي با مسئله برخورد کنيم، حداقل بايد مناظره کنيم و ببينيم که آيا ما درست ميگوييم يا جهان و بالاخره چگونه بايد زندگي کرد و با دنيا تعامل داشت. الان تعداد کشورهايي که يک تبعه افغانستان ميتواند بدون ويزا با گذرنامهاش سفر کند از ايران بيشتر است. اوايل دوره تدريس مثال ما کشورهاي آلمان و ژاپن بودند. جلوتر که آمديم مالزي، برزيل و ترکيه مثالزدني شدند؛ اما حالا من از افغانستان مثال ميزنم. افغانستاني که در کابينه دولتش پنج زن تحصيلکرده و متخصص حضور دارند و آينده خوبي برايش پيشبيني ميشود. حالا ممکن است اين مسير 20 تا 30 سال طول بکشد؛ اما اين کشور با جهان در ارتباط است. شما بهندرت در هيئت حاکمه افغانستان کسي را پيدا ميکنيد که به زبان خارجه مسلط نباشد.» طبيعي است که خروجي چنين افراد و محافلي بيگانگي افراطي با عنصر اساسي هويتبخش ايرانيان باشد. حال بايد پرسيد زماني که زمام بسياري از امور حساس و راهبردي اين مرزوبوم در کف کساني است که اين چنين نگاهي به زبان فارسي دارند، آيا نبايد نگران اين عنصر بنيادين هويت ملي ايران بود؟
منبع : روزنامه جوان
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۲۱:۱۷
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]