تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 7 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):توكل بر خداوند، مايه نجات از هر بدى و محفوظ بودن از هر دشمنى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1818867092




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

غزل امروز را نمی توان از روی گزاره های تئوریک سرود


واضح آرشیو وب فارسی:سیرنگ: مردم به نظر من، شعر خوان و شعرشناس هستند، این خصلت مردم ایران است. من بحران شعر را قبول ندارم چرا که هنوز مردم نسبت به شب شعرها و جشنواره های شعر و برنامه های شعر و حتی کتابهای شعر، علاقه و حساسیت نشان می دهند.به گزارش سیرنگ به نقل از پیام عسلویه عبدالله رئیسی شاعر، منتقد و روزنامه نگار هم استانی است. دکتر براهنی از قول یکی از پرسناژهای داستان کوتاه «برخورد نزدیک در نیویورک» می نویسد: ایران را با دو چیز در تمام جهان می شناسند: (نفت و شاه). اما گذشته از این شوخی، اگر امروز در میان همه ی دستاوردهای مادی و معنوی تمدن دیرسال این سرزمین بخواهیم برجسته ترین اش را برگزینیم، من که با پلک های بسته، بلا درنگ انگشت بر «قند شعر پارسی» می گذارم. لطفا در این باره نظر خودتان را بیان کنید.  قطعا در کشور ما، همانطور که شاه هم رفتنی بود، نفت هم تمام شدنی است، اما با این حال، این هنر و بویژه شعر است که می ماند و عمری به بلندای تاریخ ما دارد. به نظر من، نگاه و قضاوت مردم جهان درباره ایران، عمیقا و شدیدا مدیون هویت تاریخی و فرهنگ ملی و بویژه شعر فارسی است. ما در زمینه ادبیات و شعر، کشوری ثروتمند هستیم؛ آنقدر ثروتمند که تولیدات ملی ما در این بخش، براحتی به ملل دیگر حتی آمریکا صادر می شود. می دانید که امروز اشعار و ترانه های مولوی با اینکه در ایران در تیراژهای محدودی چاپ و در محیط های بسته ای خوانده میشود، اما در آمریکا با تیراژهای میلیونی چاپ و حتی وارد زندگی بخشی از مردم آمریکا و مورد استقبال واقع شده است. شما همین مساله را در مورد حافظ و خیام و چند شاعر دیگر هم تا حدی ملاحظه میکنید. پس بدون اینکه بخواهم تعصب شعری خودم را در این موضوع دخالت دهم، باید بگویم امروز ثروت اصلی و ملی ما فرهنگ، هنر، ادبیات و شعر غنی فارسی است و نباید نسبت به تولید و صادرات آن کمتر از دیگر زمینه های ملی اهتمام داشته باشیم.  وقتی کفه ی ترازوی «تاریخ کهن ایران» بر ادبیات پارسی می چربد؛ پس چرا ایران را با نام شاهان و جنگ ها و فتوحات و گستره ی روزگاران دور این قوم -چنانجه بعضی از جوانان ما از آن به افتخار نام می برند- نمی شناسند؟ برخی از پادشاهان و جنگها و فتوحات اگر چه در تاریخ کهن برای ما افتخار و شادی آفریده اند، اما یادمان نرود که این افتخارات گاه همراه با تحقیر برای یک کشور دیگر بوده و شادی ما در پیوند احتمالی با اندوه ملت دیگری رقم خورده است. لذا خیلی کم پیش می آید که مردم یک سرزمین از پادشاهان و فتوحات تاریخی کشورهای دیگر به نیکی یاد کنند.  اما موضوع ادبیات و شعر چیز دیگری است. در مقوله ی ادبیات و شعر، وقتی ما قلب و اندیشه ی ملتی دیگر را به جای سرنیزه، با قلم فتح میکنیم، به جای اینکه جان آنها را ستانده باشیم به آنها حیات دیگری بخشیده ایم. از این رو نیز دیگر ملتها در این بخش، از ما بخاطر تزریق خون تازه به تن اندیشه و دانش و معرفتشان، تقدیر و تجلیل میکنند. متن سخنرانی سران بسیاری از کشورها، حتی آنها که با ما دشمن هستند، گواه این مدعاست؛ همه ی آنها وقتی از ایران نام میبرند، از بزرگی و شکوه تمدن و تاریخ و هویت و ادبیات ما سخن می گویند. و این به ما هویتی میدهد که نفت و دیگر انرژی ها نمی دهند. حالا که چهره ی بی نقاب و شناسنامه ی این کهن دیار آریایی به لطف ادبیات و شعر بر سطر های روشن تاریخ معرفی شد، لطفا تعریف موجز و روشن خود را به عنوان یک شاعر و منتقد ادبی از «شعر» بیان کنید. تعریف شعر، دشوار است؛ بسیار دشوارتر از سرودنش؛ چون به اندازه ی تمام شاعران و حتی فراتر از آن، به تعداد تمام شعرها میتوان تعریف از شعر ارایه داد. چرا که هر شعر، خود یک تعریف تازه از شعر است. شما در نظر بگیرید که با تمام تفاوت هایی که شعر فردوسی و مولوی و سعدی و حافظ و نیما و شاملو و فروغ و سهراب و اخوان و آتشی با هم دارند، باز هم همه ی آنها را زیر چتر یک عنوان قرار میدهیم و به همه آنها میگوییم: شعر. پس شعر با همه ی سیالیت و بی تعریفی، دارای تعریف است. به نظر من شعر، بکارگیری زبانی متفاوت است که ریشه در حسی متفاوت دارد. یعنی جدا از بحث زیبایی شناختی و تکنیک ها و مسائل مفهومی، به نظر میرسد هر شعر مولود یک ذهنیت و حس متفاوت شاعرانه است که بطور جبری و شهودی در زبانی غیرمعمول ریخته و ارایه میشود. فکر میکنم اگر بیش از این چیزی بخواهم بگویم تکرار تعریف دیگران از شعر خواهد بود که اصراری به آن نیست. چه انگاره هایی باعث شده آدمی در این کره ی سرگردان به سراغ شعر-این اتفاق شگفت ناگهان-برود و او را آشفته تر از دریا مجاب به نوشتن کند؟ اصولا اگر شعر نبود، جهان از پشت دریچه ی کلمات چگونه تاویل و تفسیر می شد؟ بر این باورم که آدمی به سراغ شعر نرفته است، بلکه این شعر است که با جادوی خویش، قلب و ذهن و زبان شاعر را تسخیر و او را مجبور به نوشتن و سرودن کرده است. جهان بدون شعر، جهان ساکت و ساکن است؛ جهان ناقص، جهانی که با همه دارایی ها و زیبایی هایش، چیزی کم دارد. اصلا جهان بدون شعر، جهان قابل تصور نیست. اینها که می گویم شعار نیست، واقعیت است. هیچ ملتی را سراغ ندارم که فاقد ادبیات و ترانه و شعر باشد. و هر چه این ادبیات و شعر در یک جامعه، غنی تر باشد، روح آن جامعه بزرگتر است. شما یک لحظه چشمت را ببند و خودت را منهای فردوسی و حافظ و سعدی و مولوی تصور کن، فقط یک لحظه. فکر کن آنها نیستند. واقعا چه احساسی خواهی داشت؟! واقعا احساس بد و شکننده ای به آدم دست میدهد؛ احساس بی ریشه بودن، بی هویتی، فقیر بودن، و حتی تنهایی و دلتنگی؛ حتی فکرش هم آزاردهنده و دشوار است. به همین خاطر است که میتوان به جرات ادعا کرد، اولین و بهترین شاعر، خود خداست. به نظرم همان لحظه ای که روحش را در ما دمید، شاعر شدیم. کم کم به اصل گفتگو نزدیک شویم. این شاعر «بت شکن جسوری»بود که تبر به دست، اصنام دیرین بتکده ی کهنسال را بر خاک ریخت تا کاخ رفیع شعر امروز را با ظرفیت های تازه تر پی ریزی کند. اساساً این تعاریف شایسته کدام یک از چهره های ادبی ایران زمین است؟ لطفا در این خصوص توضیح دهید.  سخن از نیماست، شاعری که آب در خوابگه مورچگان ریخت تا زبان ادبی ما، به طبیعت خود نزدیک شود. نیما را از هر طرف نگاه کنی، چه از منظر شعر سپید و چه از منظر شعر کلاسیک، نمی توان دوستش نداشت. هر دو طیف، بی چون و چرا، نوآوریهای خود را مدیون نیما و شعر او هستند. پیشنهادهای نیما به شعر امروز، هم در عرصه ی زبان، هم در حوزه ی فرم و هم زاویه ی دید و نگرش، بی بدیل است. البته خیلی از شاعران بودند که پیش از نیما این تبر را به دوش گرفتند، اما شانه هایشان طاقت سنگینی تبر را نداشت، از دستشان افتاد و پای شعر خودشان را زخمی کرد! منظورم شاعرانی چون جعفر خامنه ای، شمس کسمایی و لاهوتی است که پیش از او به این بتکده ی کهن، چشم دوخته بودند. اما نیما به سلاحی مجهز بود که آنها نداشتند. اولا او به شعر جهان و فلسفه ی شعر نو بیش از آنها واقف بود، چون شعر فرانسه و خیلی از شاعران بزرگ غربرا بواسطه ی تسلط بر زبان اصلی، خوانده بود. دوما از هر سه شاعری که نام بردم، ذاتا شاعرتر و خلاق تر و زیرک تر و مستعدتر بود، چون نیما یک شاعر غریزی بود، دقیقا مثل آتشی خودمان. و سوما که نیما تجربه ای پشت سر داشت که آن سه نداشتند. و این تجربه، خود آن سه نفر بودند. لذا او با درک صحیح ظرفیت های شعر کلاسیک، فهم درست تحولات فرهنگی اجتماعی و ضرورت تحول در شعر، شناخت دقیق زبان معیار و معاصر و نیز دریافت این واقعیت که به یکباره نمی توان و نباید به جنگ سنتهای ادبی هزار ساله رفت، کوشید با شعری که وزن و قافیه داشت، به تدریج شعر نو را پایه ریزی کند. ضمن اینکه او برای تثبیت شعر نو، فقط شعر نگفت، بلکه حرف های همسایه و نامه ها، تئوری و مولفه های این شعر را نیز همزمان با سرودن آن، تبیین و تحلیل کرد. نیما به اعتبار انقلاب ادبی، از آوانگاردترین شاعران ایران است. اگر بخواهیم در نسل خودش، کسی را در ادبیات (شعر یا داستان) به او شباهت دهیم؛ شما از کدامیک از چهره ی ادبی پیشرو ایران نقاب برمی دارید؟ در دوره ای که نیما می زیست، صادق هدایت و صادق چوبک را در داستان دو چهره ی پیشرو میدانم. جسارت ها و خلاقیت های این دو نویسنده در کشف سوژه های اجتماعی و بازتاب آن در زبان و فرمی که پیش از آن حتی در ادبیات جهان سابقه نداشت، حیرت آور است. در زمینه شعر هم جرات شاملو در برخورد با وزن، رقص عرفانی سپهری در سرزمین رنگها، خلاقیت اسطوره ای اخوان در مواجهه با جامعه شناسی اعتراض، و جسارت فلسفی و زنانه ی فروغ در دور ریختن برخی سنتهای اجتماعی برایم قابل تحسین است؛ همانطور که آتشی را نیز در خیزش شهودی زبان و بیان نوستالوژیک زخمهای جنوبی می ستایم. شاملو آنجا که سخن از همزمانی «بهار» با «نیما» است می نویسد: بهار با همه نام آوری و چربدستی اش در قصیده و غزل نتوانست چیزی فراتر از استادان بزرگ سلف بیاورد؛ با خاموش شدن او چراغ عمر واپسین ستایندگان هم محفل و هم گلوی او بسته شد. اما درخت بالنده ی نیما پس از مرگ تنش، تازه به شکوفه نشست. جناب رییسی، شما تاثیر بوطیقای نیما را بر گستره ی ادبیات امروز-خاصه غزل- چگونه ترسیم می کنید؟ همانطور که اشاره کردم، همه ی جریان های شعری امروز وامدار نیما هستند؛ چه اعتراف کنند، چه نکنند؛ و چه کلاسیک باشند چه نو. وقتی او پدر شعر معاصر است، یعنی پدر همه ی جریانهایی است که نو و معاصر هستند. غزل نو نیز، هم در ساختار زبانی، هم در روایتگری و فرم، و هم در نوع نگاه و دید، مدیون انقلاب ادبی نیماست. و این برای غزل امروز یک امتیاز است که توانسته پیوند خود را با شعر نو معاصر و پدرش حفظ کند. شاید بتوان گفت اگر غزل معاصر راهی غیر از این در پیش می گرفت، امروز چیزی از آن به غیر از مشتی تصاویر کهنه و عبارات قدیمی و احساسهای تکراری و حرفهای تاریخ گذشته، باقی نمانده بود! از این رو پیوند نیما با غزل امروز، به منزله ی همان پیوند نیما با شعر نو است. هر چند در وزن و قافیه هنوز بین غزلسرایان و نیما به اندازه ی یک قالب دیوار، فاصله است؛ خب باشد! اصولا فرم، شکل و جریان های ادبی هر کشور تحت الشعاع پدیده های اجتماعی آن خلق می شوند و شکل می گیرند. همین ویژگی ها عصر ما را روزگار «مانیفست های ادبی» نامگذاری کرده است. این عوامل، پیشروهای هر عصر را بر می انگیزد تا در راستای تبیین و دسته بندی شیوه های نوین خود یا دیگرتران روزگار، دست به بیانیه و «شاخص نگاری» بزنند. حضرتعالی در جایگاه یک منتقد، این گونه مرزبندی و مانیفست گرایی را در هر دهه چگونه ترسیم کرده و تاثیر مثبت یا منفی این نحله ها را برای شاعران جوان تشریح فرمایید. به نظر من مانیفست گرایی آفت شعر امروز است و اگر همراه با خلاقیت شعری نباشد، نشانه ی ضعف و انفعال ادبی و محکوم به شکست است. شما ببینید شاعرانی مثل فروغ و یا شاملو با اینکه تاثیر فوق العاده ای بر جریانهای شعری پس از خود دارند و شعر فروغ حتی تا امروز هم پیشنهادهای زبانی به شعر معاصر میدهد، اما ادعای رهبری و جریان سازی نمیکند و هرگز مانیفست نمیدهد. متاسفانه در چند دهه اخیر بجای اینکه از روی شعر، مانیفست بنویسند، قضیه بالعکس شده و ابتدا مانیفست تنظیم می کنند و بعد مطابق با آن را شعر عرضه می کنند. این یک آفت جدی است که متاسفانه تب آن دامن خیلی از بزرگترها را هم گرفته. در حالی که شعر را نمی توان از روی گزاره های تئوریک سرود. قطعا این گزاره ها باید در خدمت شعر باشند نه اینکه شعر، ابزاری برای توجیه این مولفه ها باشد. بیشتر شعرهایی که امروز از روی مانیفست سروده می شوند، از لحاظ تکنیک در وضعیت خوبی هستند، اما فاقد آن هسته ی مرکزی هستند که بقول آتشی بتواند مثل عصب، باعث پیوند رگ به رگ اجزا شود! اصلا اگر قرار بود اول تئوری بیاید و بعد شعر، خب کسانی مثل شمس قیس و یا نظامی عروضی باید آثار خود را درباره شعر در قرن اول می نوشتند. ولی اینطور نیست، چون هدف اصلی شعر است و این نظریات صرفا ابزاری در خدمت شعر هستند. شعرهایی که مانیفست محور هستند، قادر نیستند مخاطب را با خود درگیر کنند. این یک واقعیت تلخ است، حتی اگر دوستان نپذیرند. در غزل امروز هم خیلی از شاعران جوان ادعای قافله سالار بودن در جریانی خاص را دارند و تلاش میکنند دست به جریان سازی بزنند. به نظر من این مسایل و این ادعاها جزو بیماری غزل امروز است. بخشی از عناوینی چون غزل متفاوت یا متفاوط، غزل هفتاد، غزل فرم، غزل پست مدرن، غزل فرانو و... در واقع زاییده ی همین نگاه است. نمی خواهم بگویم همه ی شاعرانی که به جریان سازی در غزل در این یکی دو دهه اقدام کرده اند، دچار توهم ادبی بوده اند، اما عمدتا ساده اندیش و جویای نام هستند. خیلی از آنها با اینکه واقعا مستعد هستند، نمیدانم چرا خود را از متن شعر به حاشیه پرتاب کرده اند. لطفا به نمونه ای از شعرهای مانیفست محور اشاره نمایید. شعر هایی که قادر به ارتباط با مخاطب نیستند و عمده ی انرژی پیروان آن صرف مانیفست و مصاحبه و شاخص نگاری شده است. رئیسی: نمونه های آن هم در شعر نو و هم در غزل فراوان است. این شعرها دارای استحکام لازم برای مواجهه با مخاطب و ماندگاری در طول زمان نیستند. شاید در یک مقطع مورد توجه قرار بگیرند، اما در نهایت فراموش میشوند و خیلی که شانس با آنها یار باشد، تبدیل به یک رفرنس برای ارجاعات ادبی در زمینه استعدادهای سوخته میشوند. بعنوان مثال در کارگاههای دکتر براهنی استعدادهای خوب شعری بود؛ اما آنها انرژی و استعداد خود را قربانی آنچه استاد دیکته میکرد نمودند و نتیجه هم شد، آنچه شد. شمس آقاجانی و علی عبدالرضایی و رزا جمالی نمونه ای از این موضوعی است که می گویم. با اینکه فوق العاده استعداد ادبی و شعری داشتند اما صرفا برای زنده نگه داشتن یک تئوری و در حد یک دهه شعر گفتند. در غزل یکی دو دهه اخیر هم دارد همین اتفاق میافتد. شاعر هنوز نتوانسته چند مجموعه شعر منتشر کند، هنوز از سن شعرش یک دهه نگذشته، می آید و ادعای آوردن مکتبی نو در غزل میکند. خیلی از این شاعران جوان نیز واقعا مستعدند، اما انرژی ادبی خود را به جای خلق کردن و خوب شعر گفتن و سرودن برای ماندگار شدن، صرف نوشتن تئوری و چالش با دیگران بر سر این که چه کسی زودتر مانیفست نوشته، میکنند. البته بد نیست اشاره کنم که این مساله نشان دهنده ی بحران در سطوح مختلف فرهنگ و ادبیات جامعه است و این افراد، خود معلول شرایط پیش آمده هستند.  همانطور که تا اندازه ای اشاره فرمودید پس از انقلاب اسلامی و فروکش کردن جنگ جریان دیگری از نحله های ادبی موسوم به «شعر دهه هفتاد» رخ نمود. در این نوع شعر معنا گرایی دهه ی شصت در جلد صورت گرایی دهه ی هفتاد رسوب کرد. حرکت این دو نوع شعر، دو خط موازی بود. از یکسو نوگرایان و جریان شعر حرکت و از دیگر سو، سوسوی سنت گرایان و جریان فراغزل... این جریان توسط صاحب نظران با نام های متعددی چون غزل سپید، غزل خودکار ، فرم، متفاوط و...همراه و همپوش بود. حال در جایگاه یک صاحب نظر چنانچه به نظر نیما پایبندید که گفت: «آن که غربال به دست دارد از عقب کاروان می آید..» شما سهم ماندگاری را به کدام کفه بیشتر می دهید؟ جریان شعر حرکت یا فراغزل یا هیچکدام..؟ به نظر من ماندگاری واقعی با هیچ یک از جریانها نیست، آبها که از آسیاب بیفتد، مهر ماندگاری بر پیشانی شعرها و شاعرانی میخورد که به دور از هیاهو برای هیچ، در کار کشف و شهود شاعرانه و سرودن بوده اند. در هر کدام از این جریانها آثار زیبایی دیده میشود، هم در شعر حرکت و هم غزل متفاوت. ضمن اینکه در هر دو جریانی که نام بردید، شعرهای تصنعی و ضعیف و ساختگی و شلخته هم به وفور مشاهده می شود. از سویی، بنظر من آنقدرها هم بین غزل های نو، هر چند عناوین مختلفی داشته باشند، به لحاظ مولفه هایی که بکار گرفته اند، مرز و فاصله پررنگ نیست. همه ی این غزلها را میتوان با کمی تساهل زیر یک عنوان قرار داد؛ اگر چه شاعرانشان را نمیشود. البته مشخص است که غزل مدرن و غزل پست مدرن با هم تفاوت هایی دارند. در غزل مدرن، تاکید بر مفاهیم شهری، زبان نو، روایت های داستانی و خطی، ردیف و قافیه های جدید، استفاده از تغزل زمینی و ... مورد تاکید است. و از دیگر غزل پست مدرن غزلی است که روایت را دور میزند و قائل به مرکزگرایی در مضمون و محتوا نیست و دیدی نسبی نسبت به پدیده ها از جمله فرم و زبان دارد. با این حال هنوز برای قضاوت نهایی زود است. یک دهه عمر بسیار کمی است برای قضاوت قطعی و حکم نهایی درباره ی یک جریان. بگذاریم تاریخ، غربال بدست از راه برسد. من وقتی می بینم شاعری جوان بااینکه هنوز بیش از یک مجموعه شعر منتشر نکرده، ادعای رهبری یک جریان در غزل دارد، به اصالت او و جریانش شک می کنم. به من حق بدهید لطفا. اگر ممکن است روی نامهای شاعران و موج های زایای غزل امروز توفقی داشته باشید. در غزل امروز به نظرم یک مثلث طلایی وجود دارد که سه ضلع آن را سیمین، منزوی و بهمنی تشکیل میدهند. البته خلاقیت و نوآوری شاعرانی مثل ابتهاج، منوچهر نیستانی، بهمن صالحی، نوذر پرنگ، قیصر امین پور و چند شاعر دیگر هم در غزل نو، قابل ستایش است. در این یکی دو دهه هم غزلسرایان جوانی وارد عرصه شده اند که در فرم، زبان، و مضمون غزل، تحولات قابل اعتنایی بوجود آورده اند که در ادامه گفتگو، در صورت نیاز، به آنها اشاره می کنم. البته معتقدم در زمینه نوگرایی غزل امروز، نه تنها تحولات شعر نو و مدرن تاثیر فوق العاده ای بر جریان غزل معاصر داشت، بلکه تحولات سیاسی اجتماعی و فرهنگی دو سه دهه اخیر نیز بر سرعت این تحولات فرمی و زبانی افزود. به نظرم، غزل امروز بیش از هر زمان دیگری دارای تنوع و تکثر زبانی و فرمی است. در واقع از مشروطه به این سو، شاهد شکل گیری گونه های متفاوتی در غزل بوده ایم که هر کدام از این جریانها، دارای کارکرد خاص خود بوده اند. بعنوان مثال، در دوره مشروطه شاهد حضور غزلسرایانی هستیم که اگر چه کار خلاقانه ای در غزل انجام ندادند، اما نزدیک کردن زبان غزل به زبان مردم کوچه و بازار و به عبارتی مردم گرایی آنها در زبان و موضوع، برجسته ترین ویژگی شعر آنهاست و نمیتوان به نقش و تاثیر این دوره در تحولات غزل چند دهه اخیر اشاره نکرد. از بین غزلسرایان مشروطه که مطرح تر و تاثیر گذاتر بودند باید به بهار، لاهوتی، فرخی، ایرج میرزا، پروین و عارف قزوینی اشاره کنم که غزل هر کدام دارای جنبه های زیبایی شناسی خاصی است. بعد از مشروطه یک جریان محافظه کار و تقریبا سنتی در غزل شکل گرفت که گاه مثل معیری و فیروزکوهی و رعدی دارای زبانی ادیبانه بودند، گاه نظیر اشتری و ابوالحسن ورزی و عماد خراسانی و قهرمان دارای زبانی بینابین بودند و گاه مثل شهریار و پژمان بختیاری از زبانی نوتر و مردمی استفاده میکردند. بعد از این دوره، جریان دیگری در غزل روی کار آمد که مهمترین شاخصه غزل آن نوگرایی و تحول گرایی نرم در دو حوزه زبان و فرم بود. ابتهاج و توللی و نادرپور و شفیعی کدکنی و پدرام و سیاوش مطهری و ... در این دسته میگنجند. بعد از انقلاب اسلامی و شروع جنگ تحمیلی هم شاهد تحول عمیی در غزل معاصر بودیم که نتیجه آن ظهور نسلی از غزلسرایان بود که قیصر و هراتی و سیدحسن حسینی و قزوه و کاکایی و میرشکاک و ... از آن جمله هستند. در همین دوره است که شاهد شکل گیری همان مثلث طلایی سیمین و منزوی و بهمنی هم هستیم. و به همان میزان که تحولات بعد از انقلاب بر متحوا و زبان و فرم غزل این سه شاعر تاثیر گذاشت، غزل آنها نیز بر جریان جوان غزل انقلاب تاثیرگذار بود. بعد از جنگ نیز، غزل نوگرای معاصر، متاثر از فضای دفاع مقدس در یک جریان معتدل ادامه یافت، که نمونه هایی از آن در آثار شاعرانی چون ذکریا اخلاقی، محمد کاظم کاظمی، سعید بیابانکی، رضا معتمد، حسین دارند، علی هوشمند، خلیل عمرانی، محمدرضا احمدی فر، و... مشاهده میکنیم. اما از اواسط دهه هفتاد به این سو، شاهد شکل گیری نوعی از غزل هستیم که با غزل پیش از خود دارای تفاوت های اصولی است. این غزل ابتدا در جشنوارههای دانش آموزی توسط شاعران نوجوان و جوان آن سال ها مطرح شد و با تمام فراز و فرودهایش بتدریج راه خود را پیدا کرد. جسارت هایی که غزلسرایان جوان این جریان در تصویرسازی، مضمون سازی و پرداختن به برخی سوژه های اجتماعی و تغزلی از خود به نمایش گذاشتند، بتدریج باعث توجه بیشتر مخاطبان به این غزل شد. زبان این غزل، کاملا معیار و امروزی بود، و دروازه این غزل به روی اشیا و مفاهیم و پدیده های زندگی معاصر باز شده بود. من محمدسعید میرزایی را نخستین شاعر جدی و جوانی میدانم که با چاپ دو کتاب «درها برای بسته شدن آفریده شد» و «مرد بی مورد» باعث شد این نوع غزل تبدیل به یک جریان جدی شود و موافقان و مخالفانی در باب این غزل، نظر بدهند. بعدها هم شاعران جوان دیگری به این جریان پیوستند و این جریان اندک اندک تبدیل به یک جریان جدی در غزل معاصر گردید و روز به روز به دامنه طرفداران آن افزوده شد. این جریان نوگرا، در ادامه، به زایش ها و رویش ها و موجهای دیگری هم رسیدند، که تحت عناوینی چون غزل فرم، غزل هفتاد، غزل متفاوط، غزل مدرن، غزل پست مدرن و... روی کار آمد، که البته این عناوین، دارای یک سری شاخصه پررنگ مشترک و بعضا مؤلفه های متفاوتی است. اگر چه هر کدام از این جریانها تلاش دارند راه خود را بروند، اما در برخی مولفه ها، روحیه ی مشترک دارند از جمله در توجه به روابط درون زبانی و ارجاع ناپذیر کردن شعر به عناصر بیرونی، به گونه ای که شعر موضوعش صرفاً زبان باشد، اهمیت خاص قایل شدن به بازی های زبانی، تلاش برای ایجاد چند صدایی و چند لحنی در متن، گریز از هنجارهای نحوی و دستوری، تمرکززدایی، پریشان گویی، گسست روایتها، بکارگیری اصطلاحات غیر متداول، و تقابل با هنجارهای ثابت اجتماعی. امیدوارم در این فرصت کم و کوتاه، توانسته باشم نمای کلی از این جریان ها را ارایه داده باشم. و حالا اگر اجازه دهید موضوع را جدی تر پیش ببریم؛ چون محوریت بحث ما ژانر غزل است این را می گویم. در اینکه حافظ قله ی دست نیافتنی غزل است، شکی نیست. اما عده ای معتقدند اگر حافظ امکانات شعر نو را داشت غزل را می بوسید و کنار می گذاشت! از دیگر سو -به قول دکتر براهنی - فروغ وزن را کنار نهاد تا شعر را با نیرومندی ذاتی اش پیش ببرد. امروز اگر حافظ بود با این دست گیره های شعر مدرن ایران و جهان، بالاتر از اینجا که هست می ایستاد. نظر شما در این باره چیست؟ همه ی شاعران بزرگ و ماندگار، فراتر از قالب ها حرکت میکنند. در واقع آنها هستند که قالبها را به خدمت می گیرند. حافظ هم با اینکه در قالب غزل که موزون است شعر سروده اما تحقیقا عرض می کنم، چون فراتر از وزن می اندیشیده، کمترین درگیری ذهنی با مقوله وزن نداشته است. حافظ اگر امروز بود، با رندی و استعداد و خلاقیت و هوشمندی که از او سراغ داریم، قطعا شعری میگفت که شعر زمانه اش باشد. البته این نکته را فراموش نکنیم که اگر نیما هم در دوره حافظ زندگی میکرد بدون شک غزل میگفت. منظورم این است که همه شاعران بزرگ، با اینکه فراتر از زمانه ی خود حرکت می کنند، اما فرزند زمانه ی خود هستند. ولی آنچه درباره حافظ و دیگر شاعران بزرگ باید گفت این است که هیچکدام از آنها صورت و محتوا را قربانی هم نکرده اند! در شعر شاعرانی چون نیما و حافظ، به هر دو بال محتوا و شکل، به یک میزان اهمیت داده شده است. هر گاه نیز در شعر شاعری، یکی از این دو زیر پای دیگری له شد، آن شعر چندان موفق نبوده است. فرم گرایی محض از شاعران خوب، براهنی می سازد و محتوا گرایی صرف آنها را تبدیل می کند به مهدی سهیلی!  البته منظورم با چشم بسته به سراغ خیال واهی هرچه اندیشی در عرصه ی شعر سپید رفتن نیست. شاملو با بریدن بند کهن عروضی از ناف شعر فارسی آن را برای همیشه ی از حافظه جمجمه ها آزاد کرد... اما همان طور که خود استحضار دارید، شعر سپید مستلزم مراقبت ها، پی جویی ها، قدم به قدم ایستادن و گرداگرد خود نگریستن است. چنانچه نطر دیگری در این زمینه دارید بفرمایید.  قطعا شعر نو، شعر دشواری است. با توجه به سنت هزار ساله شعر کلاسیک، هنوز هم در پس زمینه ی ذهن مخاطب ایرانی، عنصری بنام وزن و قافیه ایستاده است و سرودن شعر سپید بی وزن، و راضی کردن مخاطب کار پیچیده و دشواری است. اما این کار از یک شاعر خوب و خلاق برمی آید. همانطور که از نیما و فرزندان خلف او این کار برآمد. امروز حتی مردم عادی که مخاطب حرفه ای شعر نیستند، از شعرهای سپید کوتاه و ساده استقبال می کنند. این بیانگر این نکته است که شعر خوب، چیزی فراتر از قالب است. شعر خوب، شعر خوب است، چه آن را محمدسعید میرزایی سروده باشد، چه گروس عبدالملکیان، چه قرن هفت سروده شده باشد چه دهه ی هفتاد. چه خالقش حافظ باشد چه نیما. مردم به نظر من، شعر خوان و شعرشناس هستند؛ این خصلت مردم ایران است. من بحران شعر را قبول ندارم. چرا که هنوز مردم نسبت به شب شعرها و جشنواره های شعر و برنامه های شعر و حتی کتابهای شعر، علاقه و حساسیت نشان می دهند.  بنابراین شما در جایگاه یک منتقد جسور و یا بهتر بگویم مجتهد شعر(اصطلاحی ست از زنده یاد آتشی در مورد اخوان...) مولفه های شعر ناب را در صدور چه المان های می دانید؟  من بعنوان یک مخاطب حرفه ای و شاعر، معتقدم که شعر ناب شعری است که همزمان از چند مولفه برخوردار باشد: - در حوزه «زبان» ضمن اینکه دارای سلامت زبانی باشد، از گستردگی واژگان و یکدستی عبارات برخوردار باشد و تابعی از زبان معیار باشد. از ساده گویی غیرشاعرانه دور باشد و آن اتفاقی که شفیعی کدکنی میگوید در آن بیفتد. - در حوزه «خیال» از تصاویر بکر و جدید بهره بگیرد و به جای انتزاع و ذهنی گرایی صرف، به سمت جزیی نگری و عینیت تصویری حرکت کند. در واقع دوربین شاعر باید در یک شعر خوب، جزییات را ثبت کند نه کلیات را. - در حوزه «احساس» از عواطفی درونی و تجربی بهره مند باشد و همواره حس شاعر از لابلای اشیا و پدیده های شعری عبور کند. - در«حوزه اندیشه» از مفاهیم عمیق فلسفی و اجتماعی به شکل غیر مستقیم استفاده کند و بی تفاوت نباشد نسبت به پدیده های اجتماعی و پیوند مسائل فردی با جمعی. - در«حوزه فرم و شکل» نیز شعری باشد جسورانه که به جای تابعیت صرف از قالب های از پیش اندیشیده، همواره با تکرار و تمرین و ممارست، به کشف فرم های تازه و جدید رو بیاورد. - این نوع شعر، شعری است که حتی اگر موزون است، فراتر از وزن حرکت می کند. - کلمات در این شعر، بر روی طناب تصاویر تاب می خورند و عنصر تعلیق و غافلگیری همواره در ذات چنین شعری است. - این شعر همان شعری است که بین سطر هایش یک نخ نامریی وجود دارد که آنها را به هم متصل میکند. - این نوع شعر، زیباست حتی اگر ترجمه شود. این نوع شعر میتواند غزل باشد یا سپید. شعر ناب را وقتی مخاطب می خواند، بی درنگ در ذهنش رسوب و نفوذ می کند و مخاطب را وادار می کند که با خود بگوید: « این که تجربه ی ذهنی و زندگی من بود، کاش من توانسته بودم پیش از او...»  و اما در این بین کمتر به ساختار و پیوند ارگانیک و اندام های زنده ی شعری و چاشنی روایت جهت چفت و بند محکم میان موتیف ها و مکانیزم خلاق میان سوبژکتیو و ابژکتیو سخن به میان آمد. همچنین در یک داد و ستد ادبی از شعر دیرپای کهن، موسیقی گوش نواز عروضی و بعدها ملودی شاملویی را - که باز ریشه در نثر نیرومند ماضی داشت- برداشتیم، ولی اشاره ای به جایگزین شدن این دو وجه بارز موسیقی نداشتید. اصولا شما سهم موسیقی را در ارتقای یک شعر ناب چگونه ارزیابی می فرمایید؟ یک شعر خوب، نمی تواند فاقد موسیقی خوب باشد. گاهی خود موسیقی شعر، به تنهایی بار معنا را هم به دوش می کشد. مثل برخی غزلیات مولوی و یا اشعار سپهری، که در آنها مخاطب پیش از معنا، مجذوب و مسحور رقص موسیقیایی واژه ها می شود. موسیقی به نظر من هارمونی کلمات و رقص نامریی اصوات است و هیچ بدهکاری به وزن عروضی ندارد اگر بخواهم نظر دقیقم را در مورد نقش موسیقی در شعر ناب بگویم ، باید بیان کنم که موسیقی گاهی در اصوات خودش را نشان می دهد، گاهی در شکل. گاهی سمعی است و گاهی بصری. موسیقی همان فرم درونی شعر است که نمی گذارد ذهن مخاطب از ریتم نهایی شعر خارج شود. به نظر من یک شاعر خوب و غریزی، موسیقی شعر را خوب می فهمد. اتفاقا در یکی دو دهه اخیر، به لطف برخی دیدگاههای ادبی که توسط کسانی مثل براهنی، حقوقی، باباچاهی و ... مطرح شد، تلقی مخاطبان از موسیقی شعر تغییر کرده و امکانات شعر نو از این منظر، گسترده تر شد. در غزل امروز هم می بینیم که موسیقی تازه ای بکار می رود که عمدتا بجای پیوند سنتی با زبان، به هم آغوشی معناداری با فرم تن داده است.  در پایان احساس شاعرانه ی خود را در مقابل چند واژه، کوتاه بیان، فرمایید .  خواهش می کنم بفرمایید. ● نیما؟ - قاصد روزان ابری  ● منوچهر آتشی ؟ - پلنگ دره دیزاشکن.  ● علی باباچاهی؟ - عقل عذابش می دهد.  ● شعر ؟ - هوا را از من بگیر بوسه ات را نه.  ● نقد ؟ - کولی کنار آتش.  ● شعر امروز بوشهر؟ - چشمه ی روشن  ● غزل امروز بوشهر؟ - حنجره زخمی ● محمدعلی بهمنی : ترکیبی از ترانه و تنهایی ● حسین جلال پور؟ - آتش و ارغوان  ● رضا معتمد - از زبان سخن عشق ندیدم خوشتر ● علی هوشمند؟ شعر بی دروغ، شعر بی نقاب.  ● سه شاعر ماندگار دیروز بوشهر؟ - مثلث چهار ضلعی؛ منوچهر آتشی. علی باباچاهی. محمد بیابانی. محمدرضا نعمتی زاده. جناب رییسی عزیز، ممنون از اینکه وقت شریفتون را به ما دادید. سپاسگذارم جناب ابراهیمی. من هم از شما بابت حوصله و وقتی که برای این گفتگو گذاشتید، تشکر می کنم. گفت و گو: غلامرضا ابراهیمی


جمعه ، ۱۷اردیبهشت۱۳۹۵


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیرنگ]
[مشاهده در: www.sirangnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 25]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن