واضح آرشیو وب فارسی:کبنانیوز: بابا جون چه کسی باور داشت هم نشینی قلم و ارپی چی را؟ چه کسی باور داشت که می توان کلاسهای درس را به فراسوی زمان و مکان وسعت داد؟ چه کسی باورداشت که درس ایمان و شجاعت را اینچنین ناب به مشتاقان آموخت؟ چه کسی...؟کبنانیوز؛ می خواهم سخن بگویم از تو بوی بهشت می دهی و با ملائک هم پرواز گشته ای، سخن از تو که دریای معرفت و سجاده عشق و الفتی. از تو که نه شمع فروزان که خورشیدی هستی که روشنای وجودت را برای همیشه تاریخ نصیبمان کرده ای. از شقایق سیرتی بگویم که خون خویش را در اهتزار قلم تقدیم نیستان حق نمود و آرام تر از پلک تقویم عمر خویش را در تمدید اوقاتی سبز بر ایمان ب ست تا دفتر بهاری علم و دانش شکوفه تا شکوفه از قلمایمان لبریز شود. آنگاه که بازار عاطفه و صمیمیت در کوچه پس کوچه های روستا رونق چشمگیری داشت و ایل تمام صداقت و یکرنگی خود را ارزان ترین قیمت به همدیگر نثار می کردند، از دامن خانواده ای نجیب و مذهبی فرزندی دیده به جهان گشود که ولادتش، دنیایی از شادی را به ارمغان آورد و خبر شهادتش، ایل وتبار تعلیم و تربیت را سیاهپوش کرد. این فرزند «شهید قباد روشنفکر» نام داشت. درسال یکهزارو سیصدو سی و شش در بوستان خانواده بالید و رویش یافت و آنگاه که قدم به مهد علم و معرفت نهاد، آن چنان با صلابت و اراده پیش رفت که قله های نصرت را یکی پس از دیگری تسخیر کرد. پس از سال ها تلاش معلم عشق شد. «شهید روشنفکر» معلمی بود که درس را با مرکب خون بر تارک تاریخ انقلاب مقدس ما نگاشت و به فرزندان این مرزو بوم درس آزادی و دلاوری داد. اوبا شهادت خود به شاگردان مکتب انقلاب اسلامی آموخت، الفبای زندگی تنها در دو کلمه خلاصه می شود: عقیده و جهاد معلمی دلسوز و با صداقت بود و در برابر فرزندان این مرز و بوم احساس مسئولیت می کرد و همه را به راه مستقیم زندگی متصل می کرد. وی مسئولیت مدرسه راهنمایی شهید مطهری شهر دهدشت را بعهده داشت. سنت مقدس ازدواج را بجا آورد که ماحصل آن یک فرزند دختر است. با آغاز جنگ تحمیلی گفتارش را با کردارش محک زد و به زیبایی در صحنه عمل پیروز شد؛ سرانجام در تاریخ شانزدهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ درعملیات بیت المقدس در فکه به بوستان با طراوت همیشه شاداب شهادت هجرت نمود. شهید روشنفکر در وصیت به پدر و مادرش می گوید: پدر و مادر مهربانم نکند خدای ناکرده گریه و زاری کنید که کسی فکر کند فرزندتان مرده، چون من نمرده ام بلکه نزد خدای خویش روزی می گیرم، من ندای رهبرم را لبیک گفتم. بابا جون؛ چه نسبتی بین تخته های سیاه در کلاسهای درس و جبهه های نبرد بود که تو، خط نور بر پهنه آن ها نگاشتی و رمز جاودانگی را به انسان خاکی آموختی. چگونه می توان اوج لحظه های ایثار و مردانگی ات را تصویر کرد که معلم مهر بودی وآموزگارشجاعت و دلسوزی؟ تو که جاودانه ترین سرودهای هستی را از حنجره قلم و تفنگ سردادی، تو سبز زیستی و با نثار خونت طراوت باغ دانایی و معرفت را جاودانه کردی. بابا جون؛ چگونه می توان یادت را پاس داشت که در وسعت سبز تخته های سیاه، خوشه های نور کاشتی و شادابی فصل یاس را مدرسه بخشیدی، چگونه می توان از تو گفت که نگاه مهربانت پیوند زمین و آسمان بود و دست هایت اسطوره مهر، تو از خاک به افلاک رسیدی و از کویر به ملکوت گل سرخ کوچیدی. بابا؛ براستی تو را چگونه باید توصیف کرد؟ معلمی وارسته که خاطره مهربانیت هنوز ذهن کلاسهای درس را آکنده است یا عابدی سبز پوش که طنین نیابت هنوز در میان نخلهای بی سروو خاکریز های زخمی رها شده موج می زند رادمردی سلحشور که غریو فریاد ها و طنین گامهای استوارش سپاه خصم را به هزیمت وا می داشت. باباجون؛ واژه ها وامدار توست و قلم یادگار غریزی که رسالت سبزت را به واماندگان کاروان شهادت می سپارد تا حرمت پیشانی بندت همچنان پیش رویم باشد و راهت مسیری سبزصراط مستقیم را به نسلهای آینده می نمایاند. شهادت را برگزیدی تا معلم مدرسه هماره باشی. بابا، راستی چگونه می شود از مجاورت تخته سیاه به ملکوت گل سرخ پر کشید؟ چگونه می شود از ثری به ثریا رسید؟ چگونه می شود از ذره بودن رست و خورشید شد و چگونه می شود از دل خویش نور به آفاق تمام تخته های سیاه تاریخ داد؟ جواب تمام چرا ها را چه خوب و مستدل به من آموختی ای آینه زلال صداقت. معلم شهیدم من قصه های زیادی شنیده ام از قصه فریاد تا شیرین، و از خلوت باران در شب اما هیچگاه قصه ای را که تو برایم گفتی فراموشم نمی شود. یادت هست می گفتی شهید شمع ایثار برای پروانه، و شهید عطر گلهای شقایق برای بلبلان عاشق است. و من هنوز مانده ام برای تو چه قصه ای بنویسم که تو عاشق بودی اما نه به عشق فرهاد، تو که شمعی بودی اما نه برای پروانه بلکه برای هماره تاریخ که آفاق تخته های سیاه را روشن می کند. بابا جون چه کسی باور داشت هم نشینی قلم و ارپی چی را؟ چه کسی باور داشت که می توان کلاسهای درس را به فراسوی زمان و مکان وسعت داد؟ چه کسی باورداشت که درس ایمان و شجاعت را اینچنین ناب به مشتاقان آموخت؟ چه کسی…؟
پنجشنبه ، ۱۶اردیبهشت۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: کبنانیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 106]