واضح آرشیو وب فارسی:گیل نگاه:
گیل نگاه:«ماندهام چگونه ماجرای این رسوایی و آبرو ریزی را برای مادرم بازگو کنم. چطور میتوانم به چهره مهربان و رنج کشیده او نگاه کنم و بگویم فریب حرفهای قشنگ راننده سرویس کلاسهای تقویتیام را خوردم.»دخترجوان که با گفتن این جملات، بغضش ترکیده بود، در میانهای های گریه به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: او راننده سرویس کلاسهای تقویتیام بود و هر روز صبح با صدای بوق خودرواش از منزل خارج میشدم تا به همراه تعداد دیگری از دوستانم به مدرسه برویم.وقتی سوار سرویس میشدیم، شوخی و خنده و لطیفه گویی تنها کارمان بود. راننده به درخواست ما صدای موسیقی را بلند میکرد و ما شادی میکردیم.من آخرین نفری بودم که از سرویس پیاده میشدم، به همین خاطر وقتی داخل خودرو تنها میشدیم «احد» برایم از خاطرات دوران مدرسه و دوستان آن زمانش میگفت.او این خاطرات را در حالی با آه و افسوس بر زبان میآورد که گویی غمی جانکاه در سینه دارد. من هم که شیفته خاطرات تلخ و شیرین او از دوران مدرسه شده بودم، با تمام احساسم به حرفهایش گوش میدادم تا اینکه «احد» از من خواست از طریق شبکههای اجتماعی تلگرام و وایبر با هم در ارتباط باشیم.من هم که به خاطرات او علاقهمند شده بودم، قبول کردم، اما طولی نکشید که «احد» عشق و علاقه خودش را به من ابراز کرد.او میگفت همسرش از وی دور است و علاقهای نسبت به یکدیگر ندارند، حتی مدعی بود فرزندانش هم به خاطر حمایتهای مادرشان هیچ علاقهای به او نشان نمیدهند، اگرچه «احد» ۲۰سال از من بزرگتر بود اما آرام آرام فریب حرفهایش را خوردم و به او علاقهمند شدم.دیگر دوست نداشتم مسیر مدرسه تا خانه تمام شود تا بیشتر در کنار او باشم. هم سرویسیهایم متوجه موضوع شده بودند اما به روی خودشان نمیآوردند.زمان به همین ترتیب میگذشت تا اینکه احد از من خواست برای صرف ناهار بعد از مدرسه با هم به خارج از شهر برویم. من هم به بهانه کلاسهای جبرانی در مدرسه، خیال خانوادهام را راحت کردم و به همراه احد به راه افتادیم. او داخل خودرو مدام با گوشی تلفنش صحبت میکرد و به فردی که آن سوی خط بود، اطمینان میداد همه چیز آماده است و ما به سوی آنها میرویم.احد خطاب به من گفت باغ یکی از دوستانم را ردیف کردهام که با هم راحت باشیم. وقتی داخل باغ شدیم ۲مرد دیگر هم آنجا بودند.احد مرا معرفی کرد و گفت: این بهترین عشق زندگیام است. من که خود را روی ابرها میدیدم، خندیدم و دیگر چیزی نفهمیدم. ساعتی بعد متوجه شدم آنها به من خیانت کردهاند.احد میگفت از همه صحنهها فیلم گرفته است و من فقط گریه میکردم. الان ۲روز است که به مدرسه نرفتهام و نمیدانم…با گزارش این موضوع، پلیس تحقیقات خود را آغاز کرد.
۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: گیل نگاه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 125]