تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 18 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حق، راه بهشت است و باطل، راه جهنم و بر سر هر راهى دعوت كننده اى است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827494204




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

رابطه نامشروع بیچاره ام کرد!!


واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: شنیدن این حرف های تحقیرآمیز همیشه ایّام بسیارعذابم می داد ، به همین دلیل بود که با وجود این که هیچ تصمیمی برای ازدواج زودهنگام تا پایان تحصیلات دانشگاهیم نداشتم، تصمیم گرفتم که دیگر مستقل باشم.
رابطه نامشروع با پسر شهرستانی بیچاره ام کرداز روزی که چشم باز کردم شاهد دعوای پدر و مادرم بودم.آن ها با غرور و لجبازی محیط خانه را برای من به جهنّمی عذاب آور تبدیل کرده بودند و سرانجام این تنها من بودم که ناباورانه در آتش جرّ و بحث های آن ها سوخته و برای همیشه، مهر قربانی بر پیشانی سرنوشت شومم، حک شد.والدینم سرانجام پس از چندین سال زندگی مشترک و پادرمیانی های مکرّرسایر بستگان و بزرگان فامیل، از هم جدا شدند و مادرم سرپرستی مرا در دادگاه درقبال بخشش مهریه اش برعهده گرفت.

مادرم پیوسته ازبه دوش گرفتن بار مسئولیت من، راضی به نظر نمی رسید و گاهی نیز در جمع آشنایان و دوستان با نیش و کنایه های مختلف، این چنین بیان می کرد که جوانی ام را به پای مردی بی لیاقت تباه کرده و حالا هم باید برای تربیت و بزرگ کردن این دختر که از تبار همان پدر است، ازحقوق اولیّه انسانی خود، گذشته وسالیان سال منتظر بمانم تا او ازدواج کند تا شاید سپس بتوانم فکری به حال زندگی خود کرده و تصمیمی برای ازدواج با فرد دلخواهم بگیرم.شنیدن این حرف های تحقیرآمیز همیشه ایّام بسیارعذابم می داد ، به همین دلیل بود که با وجود این که هیچ تصمیمی برای ازدواج زودهنگام تا پایان تحصیلات دانشگاهیم نداشتم، تصمیم گرفتم که دیگر مستقل باشم و اگر مرد مناسبی پیدا شد، هرچه زودتر با او ازدواج کرده و خود را از این زندگی نکبت بار و شنیدن سرزنش های همیشگی و تحقیرشدن های پی درپی، نجات دهم و روزی با آمدن مرد رویاهایم چشمان خود را بسته و به همراه او سوار بر اسب سفید خوشبختی شده و به یکباره به سوی یک زندگی آسوده و به دور از هر نوع تحقیری،سفر کنم.سه سالی از زندگی کردن من با مادرم می گذشت و من دراین مدّت توانسته بودم که هم به تحصیلم ادامه داده وهم این که در یک کارخانه بزرگ تولیدی لباس مشغول به کارشده و تا حدودی از لحاظ مادی مستقل از مادرم باشم.تا اینکه حدود یک سال پیش با پسر دانشجویی به نام کامران که از شهری دور برای تحصیل به تهران آمده بود آشنا شدم و او با ابراز عشق و علاقه فراوان به من و چرب زبانی های پیوسته، توانست بسیار خودش را در دل من جا کرده و محبّت و عشق من را نیز به سوی قلب خودش، سرازیر نماید، تا جایی که من، که همیشه ایّام از محبّت پدر و مادر خود محروم بودم، به کلّی شیفته و دلباخته کامران شده و به دنبال محبّت گم شده والدین خود،در وجود او رفتم، به گونه ای که اگرحتّی یک روزدیگر جملات عاطفی کامران را نمی شنیدم، آن روز برایم شب نمی شد.کامران سرانجام توانست من را فریب دهد، زیرا او با اصرارتمام توانست یک روز به دور از چشم مادرم به خانه ما آمده و با من ارتباط برقرار کرده و با وعده های دروغین و قول و قرارهایی واهی، سرم را کلاه بگذارد.رابطه پنهانی شوم من و کامران چند ماهی همچنان ادامه یافت و او در این مدّت، بارها توانست در بستر حیله و مکرهای مختلف از من انواع سوءاستفاده را کرده و پیوسته با دادن قول واهی ازدواج در ایّامی نه چندان دور، من را خام سخنان پوشالی کند.امّا به محض این که کامران،فارغ التحصیل شد، در کمال ناباوری حتّی بدون خداحافظی از من، شتابان راهی شهر خودش شد و هر وقت که به او زنگ می زدم،با صدایی دلنشین و بسیار آرام به من می گفت: مهسا جان، چندان برای ازدواج عجله نکن، زیرا ما باید به شناخت بیشتری از یکدیگر پیدا کنیم وسپس به همراه یکدیگر به سوی زندگی مشترگ، گام های خوشبختی را برداریم!سرانجام زمانی که دریافتم که اگر دیر بجنبم آبرویم به تمامی، با وجود روابطی که با کامران داشته ام برباد خواهد رفت! موضوع را به سختی با مادرم درمیان گذاشتم و او پس از شماتت وسرزنش های بسیار من، طی تماسی که با خانواده کامران داشت، با تهدید به آنها گفت که اگر کامران به خواستگاری من نیاید و من را به عقد دایمی خود درنیاورد، از او به جرم فریب من وهمچنین داشتن روابط نامشروع، شکایت خواهد کرد.خانواده کامران که به دلیل دست گلی که پسرشان به آب داده بود، دچار شوکی باور نکردنی شده بودند، درکمال ادب و احترام از مادرم فرصتی خواستند و به او قول دادند که دراسرع وقت کامران را به خانه ما آورده وهمه ماجرا را به زودی سر و سامان دهند. سرانجام خانواده کامران، او را با زور و اجبار به خانه ما آورده و با برگزاری مراسمی، من و کامران به عقد هم درآوردند و با پیشنهاد مادرم و موافقت والدین او، ما بدون برگزاری هیچگونه مراسم عروسی، رهسپار خانه بخت شدیم.چند ماهی از ازدواج اجباری من و کامران می گذشت و من هرقدر به او اظهار محّبت می کردم، به سان گذشته از طرف کامران پاسخ مثبتی را دریافت نمی کردم و به هر دری که می زدم فایده ای نداشت و از طرف دیگر نیز والدین کامران سرانجام ماهیّت واقعی خود را نشان داده و پیوسته به شیوه های گوناگون و در بستر سخنان بسیار سخیف و کنایه های معنا دار، به من می فهماندند که برای خانواده آنان به سان لکه ای ننگ گونه هستم که باید هرچه زودترخود این لکه را ازصفحه زندگیشان پاک کرده و درکمال رضایت، از پسرشان جدا شده و به نزد مادرم ، برگردم.آنها پبوسته مرا به دلیل این که فرزند طلاق بودم،سرزنش کرده و به من می گفتند که تو هم به مانند مادرت هستی و برای پسرما همسری شایسته نخواهی شد و با ورود خود به خانواده ما، تنها،عذاب روحی ورنجی بی پایان را برای ما به ارمغان آورده ای و با وجود تو، دیگردر بین بستگان خود از خجالت نمی توانیم سر بلند کنیم.به هر دری که زدم فایده ای نداشت و کامران که خود مسبّب چنین سرنوشت شوم و نامبارکی برای من شده و پاکدامنیم را با هوس های گناه آلود خود از بین برده بود،به هیچ عنوان حاضر نشد که گذشته ها را فراموش کرده و به زندگی عادی با من تن در دهد واز سویی دیگر من نیز که نمی خواستم با کوبیدن مهر طلاق برصفحه سرنوشتم، تا ابد بسان مادرم با انواع تهمت و تحقیرها بسازم ،سرانجام اندیشه ای را که در سر داشتم ،عملی کرده و با سمّی که در داخل نوشیدنی کامران ریختم او را به سزای اعمال نابخشودنیش رسانده و وجود ناپاک او را از صفحه روزگار پاک کردم.تا اینکه در پایان پس از روشن شدن ماجرا توسط پلیس دستگیر و روانه زندانی که خود یکی از پایه گذاران اصلی آن بودم، شده و اکنون نیز روزها را یکی پس از دیگری در انتظار قصاص سپری می کنم.
  منبع : جام نیوز  


   زیر مجموعه: خبر دسته: حوادث 

بازدید: 370

منتشر شده در 1395/02/12  





1395/02/12
###12##12###





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 31]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن