واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ رب گوجه فرنگیِ آریایی پسند
آیدین سیارسریع در روزنامه قانون نوشت:
چند روز پیش خبری آمد که میشد آن را ذیل ژانر فرهنگی-کمدی-تخیلی قرار داد: «پخت رب گوجه فرنگی در جوار مقبره کوروش». ظاهرا کارخانهای با زمینه فعالیت تولید رب گوجه فرنگی در حریم پاسارگاد مجوز گرفته و فعالیت میکنه و نمیذاره کوروش شبها آسوده بخوابه. بنا بر اخبار واصله در یکی از این شبها کوروش از سر و صدای رب سازی از خواب پریده و کنجکاو شده که این صداها از کجا میاد. برای همین قدم زنان اومده تو محوطه و دیده یه بوی گند غریبی پاسارگاد رو گرفته. از دوردست دیده یه سری مرد سبیلو کنار دیگهای غول آسایی ایستادن و دارن هم میزنن! جلوتر رفت و درود فرستاد. یکی از کارگرها بدون این که سرش رو بالا بیاره علیک درود داد. کوروش گفت: ببخشید میتونم بپرسم شما اینجا دارین چیکار میکنین؟
مرد سبیلو گفت: رب درست میکنیم.
کوروش: رب؟!
مرد سبیلو: بله رب گوجه فرنگی.
کوروش مضطرب به اطراف نگاه کرد، بعد به مرد سبیلو نزدیک شد و گفت: ببخشید
یه سوال میتونم بپرسم.
مرد سبیلو: بپرس.
کوروش: به ایران حمله شده!؟
مرد سبیلو نگاه خشمگینی به کوروش انداخت و گفت: نخیر! کی جرات میکنه؟
کوروش گفت: پس این چه وضعیه؟ شما چه کسانی هستید؟ این دیگهای جوشان چیه؟ اگه نذر دارین بدین ما هم یه هم بزنیم.
مرد سبیلو: داداش خوابیا! علف ملف زدی؟
کوروش: من پادشاه مملکت بودم بیام علف بزنم؟ اتفاقا خیلی بلند شدن. یکی رو باید بیاریم بزنه اینا رو.
مرد سبیلو بیتوجه به حرفهای کوروش به کار مشغول شد.
کوروش: این رب چیه؟ باهاش چیکار میکنن؟
مرد سبیلو: میریزیم تو ماکارونی.
کوروش یک لحظه فکر کرد ماکارونی باید نام یک فرمانده رومی باشد و رب هم از ابزار شکنجه.
یک ژست اخلاقی گرفت و گفت: البته این کار صحیحی نیست... بعد کمی بیشتر به دیگ رب نگاه کرد. پرسید: همینجوری داغ داغ میریزین؟
مرد سبیلو که کلافه شده بود گفت: نه آقا جان! میریزیم تو قوطی بعد میریزیم تو ماکارونی!
کوروش گفت: اوه اوه! این که خیلی ناجوانمردانه است.
مرد سبیلو: نه ... خوشمزه میشه.
چهره کوروش در هم رفت و گفت: اه! چیکار میکنین شما؟ این بود آرمانهای ما؟ من تو منشورم گفته بودم با اسرا اینجوری رفتار کنین؟
مرد سبیلو سرش را بالا آورد و گفت: چی گفتی؟ گفتی منشور؟ منشوریای؟
کوروش گفت: چی میگی؟ من خودم منشور دارم!
مرد سبیلو ملاقه را در دیگ انداخت و هراسان به سمت همکارانش دوید. به یکی از آنها گفت: زود جمع کنین بریم. گشت نامحسوس این بار تو لباس کوروش و داریوش اومده.
کوروش هاج و واج به رفتن مردان سبیلو نگاه کرد، نگاهی به دیگهای رب گوجه فرنگی انداخت و بعد به دوربین خیره شد و گفت: خدایا کشورم را از سه بلا محفوظ دار، خشکسالی، دروغ و مدیران دولتی!
پی نوشت: البته بعدا معلوم شد کوروش سیاه نمایی میکرده و اینطور نبوده که در پاسارگاد رب گوجه درست کنند. به گفته مسئولان فقط انبار نگهداری گوجه بوده! خدایا شکرت.
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۰:۰۶
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 143]