واضح آرشیو وب فارسی:جام جم آنلاین: با یک خبر تازه شناخته شد. در محافل ورزشی و غیرورزشی موضوع بحث و گفتوگو افراد بود و فقط یک اتفاق به پیگیری خبر سانحه بازیکن راگبی و هندبال بانوان منجر شد.
بازیکن تیم ملی راگبی، سارا عبدالملکی در سانحه تصادف با صدمه نخاعی مواجه شد. این عنوان خبری بود که راگبی را به خیلیها در ایران شناساند و همین طور سارای راگبی را به مردم و بعد اتفاقهای دیگر.... کمکهای مردمی یکی پس ازدیگری به دست مادر رسید. بزرگان ورزش وهنرمندان به او سر زدند. سارا روی تخت بیمارستان و در دل مردم و راگبی این بار در صدر اخبار است. به قول اعرابی، سرمربی تیم ملی راگبی ایران، این ورزش شهرت این روزهایش را مدیون ساراست. قدرشناسی مردم و پیگیری مسئولان و مربی تیم ملی همین طور اعضای تیم ملی پسران و دختران به سارا برای تولدی دوباره و بازگشت به زندگی امید میداد. این قدرشناسی، همدلی و همراهی دوستان سارا آنقدر پررنگ بود که باخبر شدیم چندی پیش سرمربی تیم ملی در یک برنامه از پیش تعیین شده رسما از سارا و خانواده عبدالملکی دعوت کرد به تمرین بچهها بیایند و از نزدیک تمرین تیم ملی راگبی را مشاهده کنند. با این دعوت معنای دیگری از حمایت، رفاقت، صداقت و در کنار هم بودن تعبیر شد. همیشه خدای ناکرده اگر اتفاقی برای یکی از ورزشیها روی بدهد یا حادثهای جامعه را آزردهخاطر کند سه واژه است که تعبیر بهتری پیدا میکند؛ همراهی، مهربانی و همدلی. همان واژههای آشنایی که دیدار اعضای تیم ملی راگبی با سارا روی ویلچر آن هم در زمین ورزشگاه تختی، یک بار دیگر آنها را معنا کرد. حیف ثبت این لحظهها فقط از طریق گفتار گزارشگر رادیو ورزش میسر شد و نمایندههای رسانههای دیگر نبودند. دوستان سارا عبدالملکی با این حرکت نشان دادند او را در بیمارستان و منزلش حتی در ورزشگاه تنها نمیگذارند و برای آنها هنوز سارای دوران بازی در میدان رقابتهاست. سارا عبدالملکی میان آن همه نگاههای مهربان و در کمال امیدواری زیاد و با لبخند به زمین نگاه میکند و در پاسخ به من که پرسیدم دوست داری برگردی، میگوید: تا دو ماه دیگر سرپا هستم، اما برای شروع تمرین باید حالم بهتر شود. روحیه سارا بسیار خوب است. او از روز اول پس از آن اتفاق ناگوار که در آیسییو دیده بودم و برای تهیه گفتوگو رفته بودم روحیه بهتری دارد. دستهایش را بهتر حرکت میدهد و اندامش رفته رفته تحت اختیارش درمیآیند که اینها نشانههای خوبی بعد از آسیبدیدگی نخاع است. این یعنی شروع و تولدی دوباره. سارا از تمامی کسانی که تنهایش نگذاشتند تشکر میکند؛ از پدر و مادرش. مادری که برای او سمبل مهربانی، رازداری و گذشت است. میگوید: خیلی شرمنده مادرم هستم و با تمام وجودم دوستش دارم. بغض در گلو به سارا اجازه نداد حرفهایش را کامل بگوید. اشک در چشمانش جمع شد و با حالت بغض یک بار دیگر مادرش را صدا زد.
سه شنبه 31 فروردین 1395 ساعت 04:30
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: جام جم آنلاین]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 17]