واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
طنز؛ گفتگو با بزرگترین گولاخِ ایران!
امسال را میتوان سال مردانی دانست از جنس تیزی که نشان دادند می شود با یک موبایل زاقارت، یک دست یا یک نیم دست لباس بیش از حد راحت، یک لوکیشن ساده و بی آلایش و اندکی خلاقیت درخشید و به قله های شهرت سلام کرد.
ویژه نامه نوروزی همشهری جوان - مهران باقی: امسال را باید سال این جوانان محبوب، مردمی و ورزشکار دانست؛ جوان هایی که ثابت کردند خواستن توانستن است؛ مردانی از جنس تیزی که نشان دادند می شود با یک موبایل زاقارت، یک دست یا یک نیم دست لباس بیش از حد راحت، یک لوکیشن ساده و بی آلایش و اندکی خلاقیت درخشید و به قله های شهرت سلام کرد؛ جوان هایی که بدون داشتن عقل، شعور و حتی امکانات و روابط خاص تا توانستند خوردند و بردند و بریدند و دریدند و شکستند و ببستند... به بازوی خویش.
داستان این شماره ما داستان این قهرمانان مجازی است. این حجم های عظیم مستتر در گوشت و مو که سال گذشته اسمارت فون ها و قلب های ما را به صورت همزمان فتح کردند و تبدیل شدند به سوپراستارهای تلگرام و سایت ها و خبرگزاری ها. به همین خاطر تصمیم گرفتیم با سفر به یکی از خطه های پهلوان خیز کشور که به نوعی بزرگترین صادرکننده این بزرگان است، با یکی از این اشرار خلاق از هر دری حرف بزنیم و ببینیم از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده و در نهایت اینکه زندگی اش را چگونه می گذراند و از چه راه هایی ارتزاق می کند. در طول مصاحبه با این دوست عزیز متوجه شدیم پشت آن عضلات ستبر و آن کله های گنده، اساسا هیچ چیزی نیست. هیچ چیزی. روده درازی نکنیم، خودتان بخوانید تا متوجه شوید.
وارد روستای پارکورچال که می شوی، آنچه بیش از همه توجه ات را جلب می کند، تعدد قهوه خانه ها و باشگاه های بدنسازی است. روح مردم این روستا با دود و دمبل، گره خورده و اهالی آن در اکثر ساعات روز به چال کردن اوقات فراغت خود در این دو مکان اهتمام می ورزند. وارد یکی از باشگاه های بدنسازی می شویم، نگاه سنگین موجود در فضا، هیبت حضار و پاره ای از مسائل باعث می شود بگرخیم و برای گرفتن مصاحبه و گزارش، گزینه های روی میز قهوه خانه را به باشگاه ترجیح دهیم.
هنگام ورود، توصیه راهنمای سفرمان را به گوش جان می خریم که تاکید می کند: «در این قهوه خانه سراغ قهوه و هات چاکلت، قلیان میوه ای و این جور چیزها را نگیرید و لفظ قلم حرف نزنید که گور خودتان را کنده اید.»
کار سخت می شود. قرار بود به جهت همرنگی بیشتر با جماعت، یک خالکوب ماهر نقشی به یادگار روی بازوی مان بزند اما از صبح موبایلش خاموش است لذا به چسباندن برچسب چند آدامس خرسی روی بازو قناعت می کنیم و می خزیم داخل قهوه خانه.
زمانی برای آب شدن یخ ها
جوانک درشت اندامی تنها پشت یکی از میزها نشسته، می گوید ستون پارکورچال است. با یکی از دست هایش شیلنگ قلیان را در دست گرفته و آن را با غیظ می جود و با دست دیگرش با کارد روی میز ضرب گرفته. آب دهانی قورت می دهیم و با دلی ناآرام و زانوانی سست می رویم سمتش. با لبخندی که بیشتر از آرامش، نشان از تهی شدن قالب دارد، می پرسیم: «اجازه هست؟» براق می شود که: «فرمایش؟»
روی بازوی عریضش با خط خرچنگ قورباغه ای خالکوبی شده «گراز دل خسته». می گوییم آمده ایم به عنوان قهرمان سال با هم مصاحبه ای داشته باشیم و بعد عکاس همراه مان از دوربینش رونمایی می کند.اسم مصاحبه و دوربین که می آید، یخش می شکند. نیشش تا حد فاصل دو گوش باز می شود و تعارف می زند بنشینیم. نگاه حضار به شکل معذب کننده و غیردوستانه ای قفل شده روی ما ولی خیال مان راحت است که «گراز دل خسته» هوای مان را دارد.
پای صحبت ستون مقاوم پارکورچال
می خواهد خفن تر و ترسناکتر از این چیزی که بالذات هست جلوه کند، برای همین دود کردن قلیان را بی خیال می شود. یک مشت زغال گداخته و مقدار معتنابهی تنباکو از کله قلیان بلند می کند، می اندازد داخل دهانش و خرت خرت می جود و با یک قلپ چای آن را می فرستد پایین. تمام عضلات مان منقبض شده و دلمان می خواهد برویم دست و صورتی به آب برسانیم. می پرسیم «شروع کنیم؟» می گوید «چی رو؟» می گوییم «مصاحبه را». می گوید «آهان، آره».
چرا گراز دل خسته؟
- با سلام خدمت بینندگان عزیز مجله خوب شما به ق4ول گفتنی از بچگی عادت داشتیم هر جا گراز می دیدیم می رفتیم سمتش، با دست خفه اش می کردیم و پوستش را می کشیدیم روی خودمان و به شکل گراز داخل جنگل و محله جست و خیز می کردیم.
این کار دلیل خاصی داشت؟
- علاقه داشتیم گراز شویم؛ یعنی علاقه پیدا کردیم به مرور. گراز حیوان چغر و بدبدنی است و چشمانش سگ دارد. وقتی نتوانستیم از بچگی قاتل شویم، تصمیم گرفتیم فرآیند گراز شدن را از همین جنگل های خاکی روستای خودمان به طور جدی دنبال کنیم. هنوز هم گاهی تفننی گرازی می زنیم و با پوستش سر به سر اهالی محل می گذاریم. برای همین لقب گراز مانده روی ما.
دوست داشتی بزرگ که شدی قاتل شوی؟
- (جای بخیه روی صورتش را می خاراند) بله. حتی در سه سالگی سعی کردم مادرم را با چاقو قطعه قطعه کنم اما سر بزنگاه پایم لیز خورد. چاقو از دستم افتاد، پهن زمین شدم و چاقو فرو رفت در بدنم. قسمت نبود. آقام از همان روز گفت تو جربزه قاتل شدن نداری.
شغل خودشان چه بود؟
- قاتل بود خدابیامرز. کارش هم حرف نداشت.
اعدام شد؟
- خیر، شرارت در خانواده ما موروثی است. پدرم همیشه با عمویم که او هم قاتل جیره دست و قابلی بود سر اینکه چه کسی اول آن یکی را به قتل می رساند، کل کل داشتند و در نهایت عمویم برنده شد.
برویم سراغ ویدئوها. آن بینوایی که در ویدئو با قمه بر فرق سرش می کوفتی چه کار کرده بود؟
- (می خندد) اسی نیومن را می گویید؟ اسی از بازیگران خوب بالاخیابان است. پول می گیرد و در دعواها، جشن ها، ویدئوها و مناسبت های مختلف کتک می خورد. در واقع تظاهر می کند به کتک خوردن. آن روز هم خودش فیلمنامه را خواند و بابت بازی در فیلم اوکی داد.
تظاهر؟ ولی هر بار که قمه بر سرش فرود می آمد، شترق صدا می کرد و خون به اطراف فوران می کرد.
- ببینید، در شغل ما همیشه خطر هست و اصلا یکی از لذت های عمیق بچه هایی که سال هاست با عشق در این حیطه کار می کنند، همین حوادث پیش بینی نشده مثل قطع عضو و بریدگی و اینهاست. این چیزها نمک شغل ماست.
گفتید اسی خودش فیلمنامه را خواند و اوکی داد، مگر برای ساخت این ویدئوها فیلمنامه هم دارید؟
- (گلویش را صاف می کند) بله، روال این است که من به عنوان کارگردان یک طرح دو سه خطی را می دهم به بچه ها، یکی متن کار را می نویسد و مجری طرح هم می افتد دنبال کارهای اجرایی. طی مدت زمان پیش تولید، وقت من به حفظ کردن دیالوگ ها می گذرد.
چه شد که همین جا ماندید و نرفتید شهر؟
- به هر حال ما اینجا حق آب و گل داریم. اندک احترام و آبرویی داریم پیش اهالی و ما را به بزرگتری قبول دارند. بعد هم دوستان و همکارها هستند و به واسطه حضور این عزیزان از برش لازم برخورداریم. برویم جای دیگر که چه بشود؟
در هر کدام از این فیلم های کوتاه یک نفر مدعی گردن کلفتی است و در عین حال همه چیز به جنگ زرگری شبیه است؛ یعنی فقط همدیگر را تهدید می کنید. اینجا بالاخره یک کسی رییس است؟ آیا واقعا با هم دشمن هستید؟
- نه به آن صورت. تقسیم وظایف به شکل کلی صورت گرفته و حواس مان به حریم ها هست؛ مثلا دارودسته «ممل آدمخوار» گوش می برند و خط می اندازند، بروبچز «سعید آشغال» در کار خرد کردن شیشه نوشابه روی سر و صورت و بچه های من متخصص جنگ های نامنظم هستند. خودم هم در زمینه جنگ روانی تخصص دارم و همان طور که قبلا گفتم، در عین حال محورهای کلی هر کلیپ را هم برای گروه های مختلف ترسیم می کنم.
صحبت یا پیام خاصی اگر دارید، بفرمایید.
- کی چاپ می شه؟
در شماره ویژه نوروز.
- یه نسخه برام بفرست حتما.
چشم آقا گراز.
- دوتا بفرست، واسه نامزدمم می خوام.
رو چشمم آقا گراز.
- از من که نترسیدی موقع مصاحبه؟
ممم... نه آقا گراز.
برای دانلود فیلم پشت صحنه مصاحبه به ادامه مطلب بروید.
... ادامه مطلب
گراز دل خسته به سوالات داغ ما پاسخ می دهد
صندلی داغ
از آقا گراز خواستیم به سوالات کوتاه ما هم پاسخ دهد. او نیز با روی خوش درخواست ما را پذیرفت. پاسخ های جذاب او به سوالات متنوع ما را در ادامه بخوانید.
از چه راهی ارتزاق می کنی؟
- ارتزاق یعنی چه؟
چطور پول در می آوری؟
- دیگران در می آورند، من از آنها می گیرم.
اولین حقوقت را از کجا گرفتی و چقدر بود؟
- از یکی از گردشگران خارجی که برای کمپینگ آمده بود جنگل. تیزی را در دستم دید و 200 دلار به من حقوق داد.
با آن پول چه خریدی؟
- قمه و بقیه تجهیزاتم را Upgrade کردم.
آدم آینده نگری هستی؟
- بیشتر دل نگرانم.
بزرگترین آرزویت چیست؟
- یک بار مایک تایسون را از نزدیک ببینم و گوشش را بجوم تا بفهمد بچه بالا خیابان یعنی چه.
ما یک کلمه می گوییم، تو در موردش یک چیزی بگو: قهوه خانه؟
- اتاق فکر.
قمه؟
- ابزار فکر!
نوچه؟
- خدمتگزار
سحر قمیشی؟
- هنرمند خوب و بین المللی
کودتا؟
- نفوس مسکن؟!
تاریخ انتشار: ۱۸ فروردين ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۲
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]