واضح آرشیو وب فارسی:روزنامه ستاره صبح: فاطمه قابل رحمت/دانشجوی دکترای جامعه شناسی سیاسی: به خاطر قلب ضعیفش هر چند دقیقه یک بار می ایستد. پلیس اسپانیا در مرز می گوید که مدارکش کامل نیست؛ باید به فرانسه بازگردد. ناامید مقدار زیادی مورفین مصرف می کند. پلیس سیاهه ای از داشته های فوت شده بر می دارد. در سیاهه نشانی از دست نوشته ها نیست! این سرانجام مردی است که یادآور اندیشه رنسانس است. والتر بنیامین! ذهنی کار آزموده و رها از تعصب، با دانشی ژرف و هوشی سرشار و آثاری در فلسفه، تاریخ نگاری، جامعه شناسی، سیاست، نقد ادبی، نقاشی، عکاسی و سینما. شکست درونمایه اصلی زندگی او است، همراه با رشته ای از بدبیاری ها و شکست ها، تنهایی و انزوا، مهاجرت و آوارگی های بی پایان و سرانجام خودکشی. روشنفکری در صحنه ادبى آلمان بنیامین در ۱۹۱۲ به عنوان دانشجوی زبان شناسی تاریخی (فیلولوژی) در دانشگاه فرایبورگ حضور یافت، اما محیط روشنفکرانه به مزاقش خوش نیامد، درجنگ از خدمت سربازی طفره رفت، ابتدا با تظاهر به داشتن وضعیتی پزشکی، سپس با نقل مکان به سوئیس بی طرف. تا ۱۹۲۰ آن جا ماند، فلسفه خواند و بر روی یک پژوهش نامه دکترا درباره درام آلمانی در عصر باروک کار کرد که پذیرفته نشد. در دوره ۱۲ ساله جمهورى وایمار (۱۹۱۹ - ۱۹۳۳) بنیامین در صحنه ادبى آلمان جایگاه روشنفکرى ویژه ای را به خود اختصاص می دهد، در مرحله سیاسى زندگی او از 1924 به جاى انتشار نظریه هایش در مجله هاى تخصصى، با استفاده خلاق از رادیو، فلسفه خود را پشت میکروفون بازتاب مى دهد. در ۱۹۲۴ بنیامین در کاپریه (Capri) میعادگاه روشنفکران آلمانی، آسژیا لاسیس (Asja Lacis) کارگردان تئاتر و کمونیستی رادیکال از لیتوانی را ملاقات می کند. درباره این دیدار سرنوشت ساز، بنیامین با نگاهی به گذشته می نویسد: «هر بار عشقی بزرگ را تجربه کرده ام، دستخوش آن چنان تغییر بنیادینی شده ام که خود درشگفت مانده ام. عشقی واقعی، من را به زنی که دوست دارم مانند می کند.» بنیامین بعد از سفر به مسکو، به عنوان یک روشنفکر چپ گرا، مدعی است که حزب با حرکتی ساده و فی الفور، ثروت و قدرت را از هم تفکیک می کند. بسیاری از اهالی جدید مسکو هنوز دهقان بودند و زندگی روستایی را همساز با آهنگ روستایی پیش می بردند؛ در این زمان، اختلاف طبقاتی شاید برچیده شده باشد، اما درون حزب نظام کاستی نوینی در حال آشکار شدن است. تا سال ها پس از دیدار با لاسیس، بنیامین چندگونگی های مارکسیستی اش را تکرار می کند. هم چنان که او در باره لنین حماسه سرایی می کند (در قطعه ای که ویراستارهای هاروارد اجازه چاپ مجدد آن را ندادند می نویسد نامه های لنین شیرینی یک حماسه بزرگ را دارند)، زمزمه می کند: «کمونیسم رادیکال نیست. بنا براین، هیچ قصدی مبنی بر برانداختن روابط خانوادگی ندارد. بلکه تنها توانمندی شان را برای تغییر در بوته آزمایش قرار می دهد. خود (حزب) می پرسد: آیا می شود خانواده از هم گسیخته شود تا پیکرپاره هایش بتوانند از نو کارکرد اجتماعی داشته باشند.» تاریخ را پیوسته شکافتن؛ وظیفه مورخ اندیشه بنیامین معطوف به جوانب مشخص زندگى و تاریخ، با عزیمت از جزء به کل، پدیده هاى بزرگ تاریخى را در بر مى گیرد. در پس این اندیشه یک فلسفه تاریخ دیالکتیکى - ماتریالیستى نهفته است، براى بنیامین انگاشت سنتى از تاریخ، ساخته و پرداخته طبقه حاکمه و به معنای پیروزی آنان است، زیرا که تنها کنش آنها بوده که فرصت تحقق یافته است. وظیفه تاریخ دان «پیوسته تاریخ را شکافتن» و در «گذشته ها اخگر امید را شعله ور کردن» است؛ اخگرى که الهام بخش تلاش هاى طبقه اجتماعى ستمدیده است. بنیامین از پتانسیل رهایی بخش دیالکتیک به صورت کامل بهره برداری کرد. تجسمات دیالکتیکی مبتنی بر این عقیده بود که بر ویرانه های عصر روشنگری و تجدد و ترقی در درون آگاهی یا ذهن جمعی، تجسمات آرزومندانه ای پیدا می شود که طلایه دار عصر و نظم نوین است. بنیامین از مشاهده ویرانه های مدرنیسم و ترقی به این نتیجه می رسد که میان یوتوپیا و عصر ماقبل، شباهت های بسیاری وجود دارد و همین شباهت ها خود به نظر بنیامین مهمترین انگیزه برای جستجوی یوتوپیا یا جامعه بی طبقه است. در مقاله مولف به مثابه تولیدکننده (The Author as Producer)، با تاثیر از برشت، بنیامین بیان می کند که یک اثر ادبی تنها زمانی به لحاظ سیاسی درست خواهد بود که در عمل در راستای مرام حزب باشد. مولف به مثابه تولیدکننده یک دفاعیه جناح چپ آوانگارد مدرنیستی است علیه مرام حزب پیرامون ادبیات که به صورت مشخص به سمت داستان های ساده و واقعگرایانه گرایش داشتند، آوانگاردی که سوررئالیست ها به بنیامین شناساندند. برای اثبات این مدعا، بنیامین، سرگیی ترتیاکوف (Sergei Tretiakov)، رمان نویس فراموش شده شوروی را به عنوان نمونه «گرایش به لحاظ سیاسی درست» و جلو رونده معرفی می کند. سیاست را به مثابه تئاتری شکوهمند در مقاله دیگرش با عنوان «اثر هنری در دوران تکثیر مکانیکی» می گوید به دلیل پیشرفت تکنولوژی و فراهم آمدن امکان تکثیر و بازتولید فنی و مکانیکی آثار هنری، این آثار منش اصلی خود را از کف داده اند و موردی منحصر به فرد محسوب نمی شوند که با حفظ فاصله از مخاطب، جاودانی به نظر آیند و مانند ابژه هایی مقدس جلوه کنند. این موضوع به تدریج در تلقی هنرمند و مخاطب از اثر هنری در تمام شاخه های دیگر تولید هنری نیز تاثیر گذاشته و دوران جدیدی را در آفرینش و دریافت آثار هنری ایجاد می کند، در ادامه با بیان گرایش فاشیسم به سمت تئاتر، لشکر کشی های هیتلر به نورنبرگ، همراه با موسیقی، رقص توده وار و نورپردازی هیجان انگیز و البته سخنرانی های پرشور، سیاست را به مثابه تئاتری شکوهمند، نه به مثابه گفتمان و گفت و گو و خود فاشیسم معرفی می کند. کما اینکه در فیلم «پیروزی اراده» ساخته لنی ریفنشتال (Leni Riefenstahl) فاشیسم از قدرت هنر فاخر گذشته (آن چه بنیامین هنر هاله وار (auratic) می نامد)، از قدرت تکثیر رسانه های جدید مانند سینما استفاده می کند تا شهروندان فاشیست جدید ش را خلق کند. با تکیه بر مفهوم کلیدی هاله (aura)، بنیامین بیان می کند که تا اواسطِ سده نوزدهم یک نوع رابطه بینا سوژه ای (inter-subjective) میان یک اثر هنری و بیننده آن وجود داشته است: بیننده نگاه می کند و اثر هنری، نگاهش را پاسخ می دهد. این تقابل (mutuality)، هاله را امری سحرآمیز معرفی می کند که از روابط کهن نشأت گرفته و در عصر مدرن در حال نابودی است. از سوی دیگر بنیامین بیان می کند که در هنر نمایش، تنها آن نوعی از هنر، قادر به عمل انقلابی ست که از تعلق طبقاتی گروهی خاص بیرون آمده و به قلمروی همگانی پیوسته باشد. چنان که می گوید: «هنر آنجا که قادر به بسیج توده ها می شود، در واقع از عهده دشوارترین و مهم ترین وظایف خود برآمده است.» بنیامین متاثر از لوکاچ، از دوربین سینما، رابطه ای بین ساختار سرمایه داری و سینمای آن به منزله پدیده ای که ناچار به تجزیه عوامل انسانی از موقعیت پیرامونی است، برقرار می سازد و آن را تا حد شیء تقلیل می دهد. او سینما را انقلابی می داند که بازیگران آن نه هنرپیشه ها، بلکه خود مردم باشند و به طور غیر مستقیم خط بطلانی بر هنر «بازیگری» در سینما و عرصه «فیلم سازی» داستانی غیر واقعی می کشد. او می گوید: «در اروپای غربی، استثمار سرمایه دارانه، در صنعت سینما امکان برآوردن این نیاز انسان امروزی را که تصویر خویش را تکثیر کند، از بین می برد. در این شرایط سینماگران، می کوشند تا توجه توده ها را به نمایش های وهم آلود و خیال پردازی ها جلب کنند.» بنیامین و اقتدار کاریزماتیک سینما بنیامین در درک خصلت انقلابی سینما (البته در قیاس با نقاشی) معتقد است که فیلمبردار بر خلاف نقاش، مایل است تا فاصله خود و تماشاگران را با جهش دوربین فیلمبرداری به درون واقعیات زندگی کاهش دهد و باعث می شود که ما به موقعیت شخصی شخصیت ِ داستان در فیلم نزدیک تر شویم. دوربینِ سینما، با ورود به میانه زندگی در حال جریان، می تواند ضربه غافلگیرانه ای وارد کرده و عاداتی را فرو پاشد که ناخودآگاه به وضعیت هایی آیینی تبدیل شده اند و به این ترتیب تماشاگر را در موقعیت تأملاتی و انتقادی جدیدی قرار دهد. امکان تکثیری که تکنولوژی در اختیار جامعه قرار می دهد، نه تنها از اقتدار کاریزماتیک سینما کم نمی کند، بلکه عرصه هنر نمایشی را گسترده تر از پیش می گشاید. عرصه ای که به باور بنیامین همراه با مناسبات اجتماعی سوسیالیستی می تواند به عالی ترین تغییرات کیفی دست یابد. هانا آرنت چند ماه بعد از مرگ بنیامین به مرز فرانسه و اسپانیا رفت و شعری سرود برای او و قربانیان دیگر: می آید باز، تاریکی، از جانب ستارگان می رسد شب تا دستهای مشتاق مان را رها کنیم، در نزدیکی، در فاصله خردک صدایی است نرم، از دل تاریکی کوچک مایه ای است کهن؛ رها کنیم راه را، گروه را صدا دور، اندوه نزدیک؛ آنک صدا، وینک مردگان، سوارانی راهنمای مان به خواب. منابع -احمدی،بابک (1376).خاطرات ظلمت،تهران،نشر مرکز -بشیریه،حسین(1378).اندیشه های مارکسیستی قرن بیستم،تهران،نشر نی -بنیامین ،والتر،1366، نشانه ای به رهایی ،ترجمه بابک احمدی ،تهران، نشر تندر
دوشنبه ، ۲۳فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روزنامه ستاره صبح]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]