محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827771354
گفتگوی منتشر نشده با نزدیک ترین یار علی عزت بگوویچ
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
عمر بهمن، از نزدیکترین یاران و همرزمان علی عزت بگوویچ، رهبر فقید مسلمانان بوسنی و هرزگوین است که از دوران آغاز فعالیت های سازمان یافته گروه های اسلامی در بالکان، در کنار او حضور داشته است. بهمن از جمله عناصر کلیدی حکومت عزت بگوویچ در دوران درگیری های داخلی بالکان و جنگ با صرب ها بود. او یکی از اصلی ترین عوامل ارتباطات بوسنی و هرزگوین با کشورهای خارجی از جمله ایران و ترکیه در دوران جنگ بوسنی بوده است. به گزارش راسخون به نقل از (ایربا) متن زیر بخش نخست گفتگوی عمر بهمن با مجله موستار است که ضمن دربرگیری خاطراتی جالب توجه از دوران جوانی و نوجوانی او، حاوی مراحل و روند شکل گیری تشکیلات زیرزمینی اسلامی در دوره حاکمیت کمونیست ها بر یوگسلاوی سابق است. بخش دوم این گفتگو نیز علاوه بر ادامه این مباحث و تاثیرپذیری جنبش اسلامی بوسنی از انقلاب اسلامی ایران، بیشتر به مسائل قابل توجه بوسنی و هرزگوین در دوران جنگ با صرب ها می پردازد. عمر بهمن کیست؟ لطفاً خودتان را کمی معرفی می فرمایید؟ نام من "عمر بهمن" است. 29 اکتبر 1929 در فصل برداشت گیلاس به دنیا آمده ام. اسم مادرم جمیله و پدرم مصطفی بود. ریشه خانوادگی ما به ایران بازمی گردد، به یکی از پادشاهان باستانی ایران به نام بهمن که فردوسی در شاهنامه اش از او یاد می کند. در عین حال ماه یازدهم تقویم ایرانی ها هم بهمن نامیده می شود! تاولوتسکی، نویسنده مجار در کتابی به بررسی ریشه بوشنیاک ها می پردازد. او می نویسد در سال 1485 فردی به نام محمد بهمن که دیپلماتی ترک بوده به بوسنی می آید و ظاهراً ما هم درهمان زمان به بوسنی آمده ایم. من کشاورزی خوانده ام. دو فرزند و چهار نوه هم دارم. زمانی که در دبیرستان تحصیل می کردم وضعیت طوری بود که فارغ التحصیلان دبیرستان ها برای ادامه تحصیل به استانبول یا مصر می رفتند. ما در سال 1939 عده ای جوانان دبیرستانی بودیم که برای کسب آگاهی های بیشتر از مسائل روز، به طور مخفیانه دور هم جمع می شدیم. در آن سال ها مردم بوسنی در حال گذار از شرایط سخت و دشواری بوده اند. شما چطور دور هم جمع می شدید و اساساً نحوه سازماندهی جوانان بوسنیایی در آن ایام چگونه بود؟ من دبیرستان را در موستار به پایان رساندم. ما از کودکی آموزش های دینی را در مدرسه ها یا در محیط خانواده مان فرا می گرفتیم. پس از جنگ جهانی دوم بود که در موستار تحت عنوان "مسلمانان جوان" شروع به سازماندهی خودمان کردیم. البته مجموعه ما در آغاز، نام مشخصی نداشت و فقط دور هم جمع می شدیم اما پس از مدتی مطلع شدیم که در سارایوو هم عده ای از جوانان مانند علی(عزت بگوویچ) و دوستانش مانند ما فکر می کنند. در آن زمان نفوذ کروات ها در موستار بیشتر بود. بنابراین صحبت از اسلام و مسایل دینی امکان نداشت. "مسلمانان جوان" در سارایوو با نام "انجمن علمی جوان" شکل قانونی و آشکاری به خود گرفت. البته باید توجه داشته باشید که جوانان با روحانیون آن زمان تفاوت هایی داشتند و به دور از رسم و رسوم رایج، اسلامی تر می اندیشیدند؛ با قرآن و سنت هم سمپاتی بیشتری داشتند. در جلسات مان دوستانی که در دانشگاه هایی مانند الازهر تحصیل کرده بودند، دانسته های شان را با ما درمیان می گذاشتند. ما به واسطه همین دوستان فهمیده بودیم که مثلا حسن البنا معتقد است اسلام صرفاً یک دین سنتی نیست و دینی است که تمام جوانب زندگی را دربرمی گیرد. این برای ما بسیار مهم بود. هانجیچ یکی از دوستانی بود که با حسن البنا ارتباط داشت. او از کسانی بود که توانست دانشگاه را به اتمام برساند؛ او عضو اخوان المسلمین هم شده بود؛ نهایتا با تجربیاتی که در قاهره کسب کرد موفق به سازماندهی ما و دوستان مان در سارایوو شد. من هم از موستار به سارایوو رفتم. شنیده بودیم که جوانان در شهرهای مختلف در حال راه اندازی تشکل هایی هستند اما ارتباط منظمی بین دوستان مان وجود نداشت. بوسنایی ها در اواخر حاکمیت عثمانی که مصادف با آمدن اتریشی ها بود، به لحاظ مالی وضعیت بسیار خوبی داشتند. در سال های پس از جنگ جهانی دوم، بوسنیایی ها مالک اراضی قابل توجهی در این سرزمین بودند. وقتی کروات ها و صرب ها مجدداً به حاکمیت رسیدند، خانه ها و مغازه های بوشنیاک ها را از دستشان گرفتند. با فقیر شدن بوسنیایی ها، سطح تحصیل و آموزش هم بین آن ها کاهش یافت. مفتی گری که مرکز مفتیان و اعلام فتاوی بود، رابطه اش را با مسائل دنیوی و روزمره کاملا قطع کرد و نگاهش صرفاً متوجه آخرت شد. حالا دیگر بوسنیایی ها هویت مشخصی نداشتند. در داخل کشور مدام مکان زندگی خود را تغییر می دادند. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه به زمان تیتو و کمک های تسلیحاتی به مهاجران رسیدیم. جنگ به اتمام رسید و دوره استبداد "آته ایستی" شروع شد. همه بناهای دینی را ویران کردند. مراکز وقفی را تصاحب کردند. ما با دیدن این وقایع تصمیم گرفتیم فعالیت های مان را زیرزمینی کنیم. در آن ایام، علی (عزت بگوویچ) در انجمن "مسلمانان جوان" سارایوو بود. اسد کاراجوویچ، از دانشجویان رشته پزشکی در سال 1945 اقدام به فرار از کشور کرد. جالب اینکه نتیجه این کار او را هنوز هم نمی دانیم اما نخستین شهیدمان را هم در همان ایام دادیم؛ مصطفی بولوشوویچ اولین کسی بود که در 33 سالگی توسط پارتیزان ها به شهادت رسید. در پی تشدید فعالیت های ما، نیروهای پلیس و دستگاه های دولتی شروع به تعقیب انجمن های مخفی و به قول خودشان غیرقانونی کردند. سال های 47 و 48 هرکس را که می یافتند به زندان می بردند. علی عزت بگوویچ در این دوره 3 سال و نیم در حبس ماند. به رغم نظارت های دقیق و فضای امنیتی بسته، جوانان در موستار، سارایوو و زاگرب سازماندهی شده بودند. چون علی در زندان بود، حسن بی بر و خالد کای توئیس به مسائل انجمن رسیدگی می کردند. ساختار و خطوط اصلی سازمان شما چگونه بود؟ سازمان ما دارای سه سطح بود. راس، که متشکل از علی عزت بگوویچ، من و چند تن از دوستان دیگر بود. گروه دوم، که میانی ها بودند و هر کاری را در هرجایی انجام می دادند! و نهایتا گروه سوم که کار خبری و در واقع اطلاعاتی می کردند. یادم هست یک روز 150 نفر جمع شدیم و سوگند یاد کردیم که دست از مبارزه بر نخواهیم داشت. در آن ایام کلید انبار اسلحه در اختیار یکی از دوستان مان بود؛ ما طرحی داشتیم تا در صورت بروز جنگ، هر 150 نفرمان اسلحه به دست گرفته و دولت را ساقط کنیم. در شهر استولاز در تشکیلات پلیس دوستانی داشتیم که قرار بود آن ها هم دوستان زندانی ما را آزاد کنند. سال 1948 وقتی 18 سالم بود وارد دانشکده کشاورزی در زاگرب شدم. در آن جا با مبارزین ارتباط برقرار کردم. به همفکران مان در کوزوو و مقدونیه هم وصل شدیم. سال بعد به دانشگاه سارایوو منتقل شدم. وظیفه من در سازمان، ایجاد ارتباط میان مبارزان در منطقه مرکزی بوسنی، یعنی شهرهایی مانند تراونیک و زنیتسا بود. پلیس به شدت در تعقیب ما بود و بالاخره پس از مدتی سر از کارمان درآورد. اواخر سال 1949 همه اعضای سازمان در شهرهای مختلف را دستگیر و زندانی کردند. ( در این لحظه صدای سرودی به گوشمان رسید. عمر بهمن پس از تاملی تقریباً طولانی گفت: سرودی را که می شنوید یکی از دوستان مان به نام عمر کاووتس در شانزده سالگی نوشته است. عمر و یکی دیگر از دوستان به نام عاصم جانجیچ را دستگیر کردند. یکی 19 ساله و دیگری 24 ساله بود. هر دوی آن ها زیر شکنجه شهید شدند.) در بانیالوکا، توزلا و موستار دادگاه های علنی برگزار کردند. مرا هم در همان ایام دستگیر کردند. حسن کایتای و چهار نفر دیگر از دوستان مان در همان دادگاه اول به اعدام محکوم شدند. در آن زمان رسم بود که به هرکس قرار بود اعدام شود، می گفتند نحوه اعدامش چگونه است اما نوع اعدام دوستان ما هیچ گاه مشخص نشد. نهایتا من و تعدادی از دوستان را به بیست سال حبس محکوم کردند؛ مرا به زندان موستار بردند. در عملیاتی که در آن زمان به "پاکسازی" شهرت یافت، 8000 نفر را به دادگاه بردند. بین آن ها خانم ها هم بودند. در آن رژیم نیروهای اطلاعاتی هرکسی را که می خواستند دستگیرکرده و به زندان می بردند و هر قدر می خواستند در زندان نگه می داشتند. این وضع در روسیه 9 سال و در یوگسلاوی 2 سال ادامه داشت. یعنی آدم ها را گروه گروه می گرفتند و زندانی می کردند. در سال 1949 1000 نفر را با این که با ما هیچ ارتباطی نداشتند زندانی کردند. ما در مدت زندان با شکنجه های فیزیکی و روحی مختلفی روبرو بودیم. شکنجه های روانی را اعمال می کردند تا اندیشه ما را تغییر دهند. زندانی های سیاسی سخترین مجازات ها را می دیدند. روزانه 16 ساعت در معادن سنگ و کارهای راه سازی از ما بیگاری می کشیدند. با این حال شکنجه های فیزیکی را می شد تحمل کرد؛ آن چه تحملش دشوار بود شکنجه های روحی روانی بود. از ما می خواستند بگوییم "خدا وجود ندارد" و " حزب بالاتر از همه چیز است." آن دسته از دوستان مان که آزاد می شدند بلافاصله شروع به سازماندهی می کردند و ارتباط داخل و خارج زندان به این ترتیب برقرار می شد. در همین اثنا برادرم صالح بهمن را هم به 12 سال حبس محکوم کردند. البته او هشت سال و نیم در زندان ماند. علی (عزت بگوویچ) نیز در سال 1946 زندانی شد. او از اولین کسانی بود که در جریان این روند دستگیر می شد. ارتباطات تان چگونه برقرار می شد؟ همه همدیگر را می شناختند. در ضمن چون ما ایدئولوژی و عقیده درستی داشتیم هیچ وقت همدیگر را گم نکردیم. آزاد شدگان به دانشگاه ها رفتند، درس خواندند و فارغ التحصیل شدند. آن ها به پیمان مشترک مان وفادار ماندند. آن ها که بیرون بودند و آن ها که داخل زندان در حبس بودند، هرکدام به نوعی سازماندهی شدند. اما همه در سطحی واحد و البته با هدفی مشخص. به من هم که 20 سال حبس داده بودند که البته 11 سال در زندان ماندم. اعضای "مسلمانان جوان" سال ها در زندان ماندند. آیا بعد از آزادی اختلاف نظر یا انشعابی در میان شما رخ نداد؟ من پس از آزادی در سال 1960 به دانشگاه رفتم و در رشته مهندسی ساختمان شروع به تحصیل کردم. اما چون سنم زیاد بود مرا به خدمت سربازی بردند. بعد از سربازی دوباره به دانشگاه بازگشتم؛ طرح مان این بود. درس چهار ساله دانشگاه را در سه سال تمام کردم. البته برخی، پس از آزادی از زندان، مشغول کار و ازدواج شدند اما هیچ کس از ایدئولوژی و طرح اولیه ای که داشتیم سرپیچی نکرد. آن ها که در گروه سوم قرار داشتند جدا شدند. ولی بدنه همان طور ماند و دوباره سازماندهی شد. حالا دیگر همه پول و شغل داشتند. با مفتی گری دیدار کردیم و شروع به نوشتن در نشریات آن ها نمودیم. مجلات، تقویم و پره پرود(رستاخیز) را منتشر کردیم. پره پرود هنوز چاپ می شود. در نوشته های مان هم از اسم مستعار استفاده می کردیم. در دوره بعد، دانشجویان مسلمان شروع به رفت و آمد در مسجد تالاتسکی کردند. نوشته های مان را بین آن ها توزیع می کردیم. کتاب های " اسلام بین شرق و غرب" و "بیانیه اسلام" از آثار علی عزت بگوویچ را منتشر کردیم. هر چند نام علی بر جلد این کتاب نقش بست اما به واقع همه دوستان در انتشار آن سهم داشتند. امام خمینی در ایران تشکیلاتی را برای وحدت شیعه و سنی تاسیس کرد. ما در این باره شروع به بررسی و تحقیق کردیم و نهایتا وحدت را واجب کفایی دانستیم و 5 نفر از دوستان را به تهران فرستادیم تا ضمن دیدار با مقامات ایرانی در کنفرانسی که برای وحدت اسلامی برگزار می شد شرکت کنند. قرار شده بود علی (عزت بگوویچ) نمایندگانی از دیگر کشورهای اسلامی را گرد هم بیاورد و جلسه ای در امارات متحده عربی تشکیل دهد. ما هم قرار بود از تهران به آن ها بپیوندیم. نمایندگان سازمان های جوانان از کشورهای عربی قرار بود در این جلسه شرکت کنند. البته خبر برگزاری این جلسه لو رفت و عده ای از دوستان مان در مصر دستگیر شدند. من هم دیگر به امارات نرفتم و به بوسنی برگشتم. وقایع سابق بر ساختارسازمانی شما چه تاثیراتی داشت؟ تاثیرات کمونیسم از 1983 به بعد در جهان کمرنگ و کمرنگ تر می شد. کمونیست های یوگسلاوی هم دچار واهمه شدند و متفکران ما را دوباره دستگیر و زندانی کردند. قریب به 200 نفر از روشنفکران مسلمان در سال 1983 زندانی شدند. از 13 نفری که از آن ها بازجویی شد، یک نفر در حین بازجویی جان باخت و 12 نفر دیگر محاکمه شدند. من هم یکی از آن ها بودم. این بار به 15 سال حبس محکوم شدم. در سال 1988 زمانی که سیر فروپاشی یوگسلاوی آغاز شد زندانی های سیاسی را به تدریج آزاد کردند. اسلوونی و کرواسی جدا شدند. اسلوونی استقلال خود از یوگسلاوی را بدون درگیری اعلام کرد. ما پس از آزادی تصمیم به تاسیس یک حزب گرفتیم. در سال 1988 "حزب اسلامی پادشاهی یوگسلاوی" را راه اندازی کردیم اما در سال 1990 به موجب یک قانون تاسیس حزب با نام های دینی یا ملی ممنوع اعلام شد. نام حزب را به اقدام دموکراتیک (SDA) تغییر دادیم. اولین عضو رسمی این حزب علی عزت بگوویچ و دومین عضو آن من بودم. من بعد از آزادی نمی توانستم با نام قبلی ام یعنی "عمر بهمن" کار رسمی داشته باشم. در مفتی گری شغلی غیررسمی به من دادند و بنابراین توانستم در سارایوو بمانم. در سال 1992 برادرم از دنیا رفت. بعد از این حادثه، انتخاباتی برگزار شد که حزب اقدام دموکراتیک در آن بیشترین رای را کسب کرد. تا جایی که ما می دانیم صرب ها، آمادگی شان برای شروع جنگ را از بوسنیایی ها پنهان نگاه می داشتند. بله؛ یکی از دوستان صرب ما، خبر تمام طرح های صرب ها را به ما اطلاع می داد. طبق اطلاعاتی که او می داد در یوگسلاوی آن ها جایی برای بوسنیایی ها و مسلمانان نبود. ما طبق آگاهی هایی که به دست آورده بودیم از سال 1991 شروع به فعالیت زیرزمینی و جمع آوری اسلحه و آموزش های نظامی کردیم. یک روز با 30 نفر از مسئولان حزب برای تشکیل کابینه جلسه تشکیل دادیم. از من پرسیدند کدام وزارت خانه را می خواهم. با این که علاقه زیادی به محیط زیست داشتم بالاجبار وزیر جنگ شدم. در ماه می 1991 از یکی از کشورهای برادر به ما خبر رسید که صرب ها تصمیم دارند به زودی به شما حمله کنند و در صورت بروز درگیری ما به شما کمک خواهیم کرد. اگر مشکلی نداشته باشد می توانید نام این کشور را ذکر کنید؟ بله؛ ایران بود. ایران و مالزی به ما قول دادند هر کمکی که بتوانند به ما بکنند. در سال 1993 صرب ها شروع به حمله کردند. من در می 1993 به عنوان سفیر بوسنی به ایران رفتم. در واقع من اولین سفیر بوسنی بودم. در سال 1996 هم ماموریتم پایان یافت و به کشورم بازگشتم. به هر حال "مسلمانان جوان" در سال 1991 رسمی شد. عصمت ساداریچ از کسانی که در سال 1949 به بیست سال زندان محکوم شده بود، به دبیر کلی حزب انتخاب شد. در سال 1999 نیز مرا برای این پست انتخاب کردند. در سال 2002 نیز به رغم این که من می گفتم بهتر است فرد جوانی برای این کار درنظر گرفته شود، باز هم مرا انتخاب کردند. ما به عنوان "مسلمانان جوان" سعی مان این بود که افراد سالمی برای جامعه تربیت کنیم. روی افراد حساس هستیم و معتقدیم آن ها در عین حال متعلق به حلقه های اجتماعی هستند. امروز هم با آموزش هایی که به آن ها می دهیم مراقبیم به ایدئولوژی و عقیده اسلامی وفادار بمانند. ما در زندان یا بیرون زندان همواره درارتباط با جوانان فعالیت کرده ایم و موجب نشاط و شادمانی آن ها بوده ایم. در سال 1992 وقتی مطلع شدیم صرب ها تصمیم به حمله گرفته اند طرح هایی را به اجرا گذاشتیم. حزب اقدام دموکراتیک جلودار بود اما کفایت نمی کرد؛ رزمنده های دیگری تربیت کردیم و به آن ها آموزش های لازم را دادیم. ما به چهار اصل اساسی معتقد بودیم : جماعت، ادب، شورا، و عمل. دراویش به شکل زیبایی توسط ذکر به ارتباط شان با خدا ادامه می دهند اما فایده چندانی برای محیط پیرامونی خود ندارند. ما دنبال جماعتی هستیم که به شکل ملموس برای جامعه چیزی داشته باشد. می گوییم هرکس بخواهد می تواند شب ها عبادت کند اما روز باید برای مسلمین تلاش کند. امروز فقیرترین و ثروتمندترین اقشار در جهان مسلمان هستند. شیوخ عرب پول های شان را به بانک ها می سپارند، ترکیه منتظر سرمایه گذاری اروپایی هاست اما بوسنی از نظر اقتصادی در وضعیت دشواری قرار دارد. کارخانه ها در کشور ما به بخش خصوصی واگذار شد که البته بیشترشان را خارجی ها خریدند و فعلا فعالیتی ندارند. فقط یک کارخانه در بوسنی فعال است که آن هم در زنیتسا قرار دارد. فعالیت "مسلمانان جوان" امروز چگونه است، چه می کنید؟ "مسلمانان جوان" روی سه موضوع متمرکز شده اند. حدود 100 نفر از همرزمان قدیم که سوگند یاد کرده بودند همچنان در تشکیلات حضور دارند. به کارهای پزشکی آن ها رسیدگی می شود و نیازهای شان را برطرف می کنیم. علاوه بر این دانشجویان را سازماندهی می کنیم و سعی در تعلیم و تربیت شان داریم. میلون ها نفر از هموطنان ما خانه و کاشانه خود را از دست داده اند. به بازسازی یا ساخت دوباره خانه آن ها هم کمک می کنیم. البته خیلی از آن ها خانه خود را رها کرده و رفته اند. با کسانی که می خواهند برگردند ارتباط برقرار کرده و کمک شان می کنیم. در ساخت خانه ها به طور رایگان به آن ها مساعدت می کنیم. آیا پیامی هست که بخواهید به گوش مسلمانان جهان برسد؟ بدانند که در اینجا ها هم مسلمانانی زندگی می کنند. زندگی هیچ مسلمانی نباید بی توجه به اوضاع بوسنی سپری شود. متشکرم. من هم متشکرم. ترجمه به فارسی: داود وفایی /1001/ منتظر اخبار ، انتقاد و پیشنهاد های شما هستیم :
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 394]
-
گوناگون
پربازدیدترینها