تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 26 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):از نشانه های عالم ، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830023922




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

يك گلوله دو برادرم را آسماني كرد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: يك گلوله دو برادرم را آسماني كرد
«داداش جعفر، امام موسي كاظم(ع) را خواب مي‌بيند و امام به او مي‌گويند برو يكبار ديگر زن و بچه‌ات را ببين اين دفعه به مراد دلت مي‌رسي و شهيد مي‌شوي.» اين جملات بخشي از گفت‌وگوي ما با نادر بذري برادر شهيدان ناصر و جعفر بذري است...
نویسنده : زينب محمودي عالمي 


«داداش جعفر، امام موسي كاظم(ع) را خواب مي‌بيند و امام به او مي‌گويند برو يكبار ديگر زن و بچه‌ات را ببين اين دفعه به مراد دلت مي‌رسي و شهيد مي‌شوي.» اين جملات بخشي از گفت‌وگوي ما با نادر بذري برادر شهيدان ناصر و جعفر بذري است؛ برادراني كه در يك اتفاق نادر هر دو با يك گلوله به شهادت مي‌رسند. در جنگ تحميلي كم نبودند خانواده‌هايي كه با تقديم چند شهيد از دين و خاك ايران اسلامي‌مان دفاع كرده‌اند و به نداي امام خميني در پاسداري و دفاع از ميهن اسلامي لبيك گفتند؛ كم نبودند مادراني كه با پيروي از «ام وهب» جوان‌هايشان را راهي جبهه‌ها مي‌كردند تا ما در سرزمين‌مان طعم اسارت بيگانه را نكشيم. كم نبودند بانواني كه همسرا‌نشان را راهي جبهه‌ها كردند و به تنهايي يتيمان شهدا را سرپرستي كردند تا امروز ما در امن‌ترين كشور منطقه روزگار بگذرانيم. براي آشنايي بيشتر با ماجراي عجيب دو برادري كه با يك گلوله به شهادت رسيدند با نادر بذري برادر شهيدان ناصر و جعفر بذري به گفت‌وگو نشستيم كه ماحصلش را پيش رو داريد. از خودتان و برادرانتان بگوييد، چطور بچه‌هايي بودند؟ من نادر بذري متولد 1347 در شهر بابل هستم. برادرم جعفر متولد 1339 و ناصر متولد 1341 بود. هردويشان از من بزرگ‌تر بودند كه همزمان در عمليات كربلاي 5 به شهادت رسيدند. وقتي جنگ شروع شد، آنها از نيروهاي پاي كار جبهه بودند و به قول معروف همه هستي‌شان را وقف جبهه‌ها كردند. جعفر سال 59 سرباز ارتش بود كه بعد از اتمام خدمت سربازي در سال 61 به عضويت سپاه پاسداران درآمد. ما سه برادر در مقاطع مختلف جنگ حضور داشتيم و برادرانم از ابتداي جنگ در جبهه بودند. پدرم مي‌گفت وقتي دشمن وارد خاك كشورمان شد فرزندانم بايد از كشور دفاع كنند. خانواده ما مذهبي بودند، پدرم بازاري و مادرم زني متدين بود. علاقه به امام و شور و شوق دفاع از ميهن و كمك به همنوع باعث مي‌شد پدر و مادرم از ما حمايت كنند تا بتوانيم باز در جبهه حضور پيدا كنيم. ما سه برادر، هر سه نفرمان در سال 65 نيروي گردان حمزه سيدالشهدا(ع) شديم و در اين گردان حضور داشتيم. خصوصيات اخلاقي جعفر و ناصر چطور بود؟ خب هركدامشان اخلاق خاص خودشان را داشتند. اما اگر بخواهيم به صفات مشترك‌شان اشاره كنيم، جعفر و ناصر هر دو عاشق ولايت بودند و خيلي اهل دل و شركت در روضه اهل بيت(ع) بودند. زمان جنگ هيئت قهاريه مسجد محدثين بابل شب‌هاي چهارشنبه برنامه داشت. اين هيئت تحت عنوان محبان‌الحسين به نوبت در خانه‌ها برگزار مي‌شد. از بچه‌هاي هيئت كه در فضاي معنوي و اهل روضه بودند در مناطق جنگي نيز حضور پيدا مي‌كردند و خيلي‌ها به شهادت رسيدند. به نظر من رزمندگان آدم‌هاي زميني بودند اما با توجه به توسل به اهل بيت(ع) بر بدي‌ها و ترس غالب شدند و رفته رفته هرچه خوبي بود در آنها جمع شد تا اينكه لايق شهادت شدند. از ماجراي عجيب شهادتشان بگوييد. چطور در يك زمان شهيد شدند؟ عمليات كربلاي5 خيلي طولاني بود. در اثناي عمليات فرصتي پيش آمد و جعفر و ناصر تصميم گرفتند به مرخصي بروند. بعد از سه روز به عمليات كربلاي 5 و مرحله سومش بازگشتند. گردان ما كه حمزه سيدالشهدا(ع) بود، رفت خط سوم شلمچه و بچه‌هاي گردان ويژه شهدا هم به خط آمدند. ناصر و جعفر در جنگ با هم رقابت مي‌كردند. برادرم جعفر به شوخي مي‌گفت تجربه جنگي من بالاتر است و با هم كل كل مي‌كردند. يادم است ناصر به جعفر گفت بند حمايلم را كيپ كن. جعفر هم گفت يك نظامي باتجربه كه بند حمايلش را نمي‌دهد ديگري كيپ كند. بعد از كمي گفت و گو بلند شدند بروند و آخرين صحنه‌اي كه از آنها به ياد دارم، اين است كه به علامت خداحافظي دست‌شان را تكان دادند و از من خداحافظي كردند. روز بعد دوباره آتش عمليات شدت گرفت. انفجارها خيلي سخت بود. طوري كه چند دقيقه اول تلفات داشتيم و بعد از مدتي معاون گردان اكبر خورنده گفت بچه‌ها آماده باشيد. ما هم آماده شديم و رفتيم منطقه عملياتي. همين طور جنازه‌ بود كه روي زمين افتاده بود. دوست نداشتم اين صحنه‌ها را ببينم. اما بايد دنبال برادرانم مي‌گشتم. هر شهيدي را كه مي‌ديدم ياد حضرت زينب(س) مي‌افتادم. داخل سنگر شدم و نماز خواندم. آن موقع 18 سالم بود. يكي از بچه‌ها آمد و گفت نادر لباست را جمع كن برو خانه. علتش را پرسيدم كه گفت برادرت ناصر مجروح شده و بايد برگردي. گفتم خانه نمي‌روم. اما فرمانده اصرار كرد. وقتي باز هم مخالفت كردم، يك نفر گفت جعفر شهيد شده است. خبر شهادت جعفر را كه شنيدم خيلي گريه كردم. همه آمدند دلداري‌ام دادند. داخل سنگر داشتم گريه مي‌كردم كه يكدفعه شنيدم از بيرون صدايم مي‌زنند. به نظرم رسيد پيكر جعفر را آورده‌‌اند. رفتم و ديدم تويوتايي ايستاده است. غلام اوصيا از بچه‌هاي گردان به من گفت: نيا! برادر تو داخل تويوتا نيست. با حرفش بيشتر شك كردم و ديدم بالاي تويوتا يك پتو روي جنازه‌اي است. جنازه سمت چپي را كنار زدم. ديدم جعفر است كه پهلوي راستش مورد اصابت قرار گرفته و به شهادت رسيده است. 10 دقيقه بالاي سر شهيدم گريه كردم. هنوز بدنش گرم بود. بوي خاصي مي‌داد. جعفر 26 ساله بود و دو تا بچه داشت. بعد از شهادتش يك فرزند ديگرش به دنيا آمد. هنوز متوجه شهادت ناصر نشده بوديد؟ نه به من نگفته بودند كه او هم شهيد شده است. هنوز بالاي تويوتا بودم و عاشقانه‌ترين و برادرانه‌ترين حرف‌ها را به جعفر مي‌زدم كه ديدم يك شهيد ديگر هم زير پتو و كنار پيكر جعفر است. دلم يك طوري شد. گفتم صورت او را هم ببوسم. تا خواستم او را ببوسم ديدم‌ اي دل غافل! چقدر شبيه برادرم ناصر است. همين لحظه بچه‌ها كه تمام حركاتم را زير نظر داشتند، زدند زير گريه. فهميدم چشمانم اشتباه نديده و ناصر هم به شهادت رسيده است. برگشتم و به همرزمانم گفتم شما كه گفته بوديد فقط جعفر شهيد شده، ناصر هم كه شهيد شده است. يكي از بچه‌ها گفت: نادر جان! يك گلوله ميني‌كاتيوشا افتاد كنارشان و هر دو با هم به شهادت رسيدند. انگار گلوله افتاده بود وسط‌شان و با تركش‌هاي خمپاره هر دو برادرم شهيد شده بودند. ناصر گردنش تركش خورده بود. برادرم ناصر در روضه‌هاي حضرت زهرا(س) و علي اصغر(ع) خيلي گريه مي‌كرد و عاقبت مثل علي اصغر(ع) شهيد شد. شما كه برادر بوديد، آن طور از شهادت برادرانتان ضربه خورديد. مادرتان چه واكنشي به شهادت همزمان دو پسرش داشت؟ بعد از چند روز به بابل برگشتم. مادرم خبر نداشت پسرانش شهيد شده‌اند. وقتي به محله رسيدم كيف برادران شهيدم دستم بود. به كوچه كه رسيدم، ‌همسايه‌ها از حالتم و اينكه سه تا ساك همراهم بود متوجه شدند كه ناصر و جعفر به شهادت رسيده‌اند. انگار كه به آنها الهام شده بود، يكدفعه شيون سر دادند و تا رسيدم خانه مادرم با پاي برهنه آمد. هر سه تا كيف از دستم افتاد و گريه كردم. مادرم گفت بگو كه برادرانت تركش خوردند و اوج گرفتند! نمي‌دانم چطور از نحوه شهادت‌شان مطلع شده بود. اما از آن به بعد مادرم اسم من را ذوالجناح گذاشت. همه مي‌دانيم اهل بيت امام حسين(ع) وقتي كه ذوالجناح را بدون امام ديدند متوجه شدند كه اباعبدالله(ع) به شهادت رسيده است. مادرم هم تا آخر عمرش و تا زماني كه زنده بود به من مي‌گفت: «نادرم ذوالجناح است.» گويا برادرتان جعفر از قبل با خبر شده بود كه به شهادت خواهد رسيد؟ اصغر چاووشي دوست و همسايه‌مان بعداً به من گفت خبر داري سه روز مرخصي برادرت جعفر در اثناي عمليات كربلاي5 براي رفتن به بابل چه دليلي داشت؟ گفتم نه. گفت جعفر در منطقه عملياتي، خواب امام موسي كاظم(ع) را مي‌بيند و ايشان به او مي‌گويند برو يكبار ديگر زن و بچه‌ات را ببين اين دفعه به مراد دلت مي‌رسي و شهيد مي‌شوي. همين طور هم مي‌شود و جعفر بعد از بازگشت از مرخصي به شهادت مي‌رسد. برادرم جعفرزماني كه سرباز ارتش بود رفيقي داشت به نام دلاور عين‌الله زاده كه بچه تنكابن بود و سال 59 شهيد شد. يكبار دلاور را خواب مي‌بيند و به او گله مي‌كند كه دلاور تو رفتي و من ماندم. دلاور هم مي‌گويد ما به يادت هستيم و تو هم شهيد مي‌شوي. بعد اسب سفيدي را نشان مي‌دهد و مي‌گويد اين اسب سفيد اسب توست. جعفر سال 60 دلاور را خواب ديد و سال 65 شهيد شد. ناصر هم خواب‌هاي زيادي از شهادت مي‌ديد. روحيات او معلوم بود كه به شهادت مي‌رسد. يكبار هم همان ايام خودم خواب ديدم برادر شهيدم جعفر دارد پسرش رضا را قرباني مي‌كند. گفتم چيكار مي‌كني مگر پسرت را دوست نداري گفت بچه‌ام را دوست دارم، اما دل كندن از تعلقات دنيايي را بايد قرباني كنم. صبح اين خواب را براي عالمي تعريف كردم، گفت برادرت از تمام امتحانات الهي پيروز بيرون آمده است. به نظر شما چه نيرويي باعث مي‌شود كه جواناني چون ناصر و جعفر اينطور آسماني شوند؟ در يك نگاه كلي روحيه جوانان دهه 60 اينگونه بود كه تعلقات دنيايي نداشتند. ايثار و گذشت و فداكاريشان زياد بود. واقعاً به تمام معنا ايثار را معنا مي‌كردند. همه چيزشان براي آخرت بود. البته در اين مسير قدرت و جذبه معنوي امام خميني، جوانان را جذب مي‌كرد. الان دشمن قصد دارد جامعه را تغيير دهد. اما به هدفش نمي‌رسد، چرا؟ چون ما ستون اسلام و اهل بيت را داريم. ميل عمومي به سمت امام حسين(ع) زياد است. هر چه دشمن ضرباتي مي‌زند و مي‌خواهد از نظر فرهنگي جامعه را به تباهي بكشاند، شكر خدا ايام محرم از راه مي‌رسد و باز مي‌بينيم كه چطور جوانان به سمت امام حسين(ع) كشيده مي‌شودند يا در ايام ماه مبارك رمضان، ايام فاطميه و. . . در هر كدام‌شان خير و بركتي است كه باعث مي‌شود جامعه و خصوصاً جوانان ما از تباهي تهاجم فرهنگي تا حد زيادي در امان بمانند. اين ايام مبارك ما را به خدا وصل مي‌كنند. وابستگي به اسلام زياد است و مقام رهبري مي‌فرمايند من به نسل سوم و چهارم اميدوارم كه اگر از جوانان دهه 60 بيشتر نباشند كمتر نيستند. سخن پاياني؟ جعفرها و ناصرها تنها خواسته‌شان اعتلاي كلمه الله و غلبه اسلام ناب محمدي بود. جبهه مقاومت اسلامي كه اكنون در سوريه و لبنان در جريان است، ريشه‌هاي خود را در دفاع مقدس ما مي‌بيند. از انسان‌ها و جواناني كه شيوه عاشورايي جنگيدن را در عصر حاضر به همه ملت‌ها آموختند و همين شيوه عاشورايي امروز به كمك ملت‌هاي عراق و يمن و سوريه آمده است. شايد جعفر و ناصر حدود 30 سال پيش به شهادت رسيده باشند. اما ما نبايد بگذاريم ياد و خاطره آنها فراموش شود. اگر فراموش شود آن وقت است كه خون‌شان به هدر رفته است. شايد يك فايده خون دادن امثال آنها حفظ كشورمان بود. اما انگيزه‌هايي كه آنها برايش جان دادند چيزي نيستند كه فراموش شوند و بايد هميشه خدا حواس‌مان باشد ارزش‌هاي انقلاب و دفاع مقدس را حفظ كنيم و با تأسي به جذبه خون شهدا، اين ارزش‌ها را به جامعه و جوانان منتقل كنيم. كار شما رسانه‌اي‌ها در اين خصوص بسيار حساس است. بنابراين بايد اهتمام زيادي به كارتان داشته باشيد و ارزش كارتان را بدانيد.

منبع : روزنامه جوان



تاریخ انتشار: ۱۵ فروردين ۱۳۹۵ - ۲۰:۱۴





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 80]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن