واضح آرشیو وب فارسی:شوشترنامه: دوران کودکی را به دلیل شغل پدردر مسجدسلیمان گذراندم و از آنجا یاد گرفتم با هم بودن را و مبدأ سفرم گردید! البته تا ابتدای جوانی پا را از شوشتر به آن طرف نگذاشته بودم و هر چه می شنیدم برایم آرزو می شد تا روزی شنیده هایم را ببینم ! حکایت حرکت از مسجدسلیمان به هر مناسبتی به سوی شوشتر بسیار طویل است و در این حکایتهای متعدد نام مادر بیش از همیشه در سفرنامه تکرار می شود و به اقتضای کودکی بررنج و گریه و دلهره هایش به جهت لذتی که از حضور در کوچه پسکوچه های شوشتر می بردیم می خندیدیم و از رنج چیزی نمی دانستیم ! ایام عاشورا تاسوعا، تعطیلات نوروز و تابستان برای شوشتر بیتاب می شدیم و مادر را کلافه می کردیم و گاهی کسی از نزدیکان فوت می کرد و مجبور می شدیم بیاییم ،گریه های مادر در سوگ و ماتم آن درگذشته و گریز لبخند از لبان پدر را توجهی نداشتیم و به عشق سفر به حضور زیر ساباط یا نبش کوچه محله پدربزگ می اندیشیدیم نه از نداری چیزی می دانستیم نه از غم ! عزیمت برای خانواده بسیار دشوار بود زیرا خانواده پر جمعیتی بودیم و در یک خودرو سواری جا نمی شد لذا یا با زحمت بچه های قدو نیم قد را در یک خودرو با مادر قرار می دادند و پدربا بزرگترها در یک خودرودیگر حرکت می کرد که برای این کار باید از روزهای قبل به راننده اطلاع داده می شد چون در خط مسجدسلیمان به شوشتر فقط همین دو خودرو سواری فعالیت داشتند! قبل از حرکت مادر زحمت آماده نمودن بچه ها را می کشید ، لباسهای مهمانی ما را بیرون می آورد ، ابتدا دست و صورت بچه ها را یکی یکی مرتب می شست کمی سرها را خیس می کرد و موها را شانه می نمود سپس لباسها را بر تنمان می کرد و کفشها را به پا و بند کفشهایمان را هم می بست و آماده که می شدیم بوسه ای برگونه هایمان می زد و با قربان و صدقه رفتن بر می خاست تا خودش نیز آماده شود حتی برای بین راه هم چند نان د ر سبد قرار می داد و همراه می آورد.سالها گذشت و هنوز هر قطعه از جاده بوی مهربانی مادر می دهد و خاطره ای از آنروز که سراسر شور بودم و خنده و از جاده می گذشتم همراه با نگاه مهربان مادر،امروز کمتر عبور می کنم و هنگام عبور غمگینم و افسرده با چشمانی پر از اشک نه از سر شوق که از سر غم، دست مادر سالهاست توان شستن روی بچه ها را ندارد،او در گوشه ای از اتاق به ما که بزرگ شده ایم خیره مانده است و هرچه صورتش را می شوییم به تلافی زحمات گذشته اش تا سفر کنیم توان پاسخ ندارد حالا دیگر نیاز نداریم تا از چند روز قبل راننده خودرو کرایه را اطلاع دهیم و هرکدام از فرزندان مالک یک خودرو شده اند! افسوس ! به این قافله عمر که خالی زوفاست! و به شتاب می گذرد . مادر یک واژه مقدس ،به او خیره شده ا م و با شرمندگی دستش را بر می دارم و می بوسم و صدای تختخوابش می آید که خود صدا ندارد! و قربان و صدقه اش می روم و پاسخ نمی گوید!هر روز دستی بر سرم می کشید،حیف توان ندارد گریه ام گرفته است و اشکهایم را پنهان می سازم و در فرط ضعف لبخندی می زند و می فهمم غم در درون خود ریختن را همانیکه مادر سالها از ما پنهان کرد و در خود ریخت . دیگر در شوشتر مانده ایم و سفر را فراموش کرده ام در کنار تختی می نشینم که فرشته ای از آنجا به من نگاه می کند و مادر نام دارد همانی که سفر را به من آموخت تا پخته شوم برای امروز . و مادرم را دعا می کنم در روزی که مال اوست. ای کاش یکبار دیگر می شنید تا به او بگویم دوستت دارم و هنوز با نام و خاطره های مادر تنفس می کنم
پنجشنبه ، ۱۲فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: شوشترنامه]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 15]