واضح آرشیو وب فارسی:مهر: سفرنامه خوانی نوروزی مهر-۱۱؛
اینجا «پایتخت فراموشی» است/ نزاع رفاقتی در آسمان مزارشریف
شناسهٔ خبر: 3579426 - چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۹:۳۵
فرهنگ > شعر و ادب
محمد حسین جعفریان در سفرنامه «در پایتخت فراموشی» روایتی طنزآمیز از یک نزاع دوستانه دو خلبان جنگی در آسمان مزار شریف روایت کرده است. خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ: نام محمد حسین جعفریان در میان اهالی فرهنگ با چند عنوان پیوند خورده است: شعر، داستان، مستند سازی، مدیریت فرهنگی و این اواخر نیز نام وی را به عنوان منتقد جدی حوزه شعر و مدیریت فرهنگی بسیار میشنویم. او فعالیت فرهنگی خود را در حوزه هنری و با تمرکز به روی شعر آغاز کرد اما پس از مدتی توانست به عنوان رازن فرهنگی ایران در کشور افغانستان به این کشور قدم بگذارد و در کنار آن و در دوره حضور نیروهای جهادی و مبارزه آنها برای کسب استقلال در این کشور، قدم در راه مستند سازی گذاشت. مستندهای ساخته شده توسط جعفریان درباره احمد شاه مسعود در دوران سیطره طالبان بر این کشور یکی از بدیع ترین جلوههای تصویری به جای مانده از مقاومت اسلامی مردمان این دیار فراموش شده در مقابل تحجر طالبانی به شمار میرود. جعفریان در دورهای آنچنان در جریان مستند سازی در افغانستان غرق میشود که براثر انفجاری، یکی از پاهای خود را دچار آسیب جدی میکند. وی همچنین تا دو روز پیش از تصرف کنسولگری ایران در شهر مزار شریف در کنار دیپلماتهای ایرانی بود و از وضعیت این شهر در آن برهه تاریخی خاطرههای زیادی دارد. جعفریان در میان سفرهای متعددی که به کشور افغانستان داشته است، تنها بخشی از یکی از سفرهایش را در قالب کتابی به عنوان «در پایتخت فراموشی» ثبت کرده است. این سفر را جعفریان به همراه بهروز افخمی که در آن دوره نماینده مجلس شورای اسلامی نیز به شمار میرفت و به منظور شرکت در مراسم سالگرد شهادت احمد شاه مسعود به افغانستان صورت میدهند. «در پایتخت فراموشی» روایتی است بسیار شیرین و جذاب از دیار فرامش شده افغانستان به روایت یک فعال فرهنگی که بخش وسیعی از عمر خود را در این کشور سپری کرده است. طنازی و شیرینی بیان جعفریان از زیر و بم این سفر با چاشنی روایت زبانی وی با لهجه دری افغانستانی به لذت خوانش این کتاب بیش از پیش افزوده است. از سوی دیگر این کتاب دقیقا دورهای از افغانستان را روایت میکند که تنها شش ماه است که حکومت طالبان تسلط بر این کشور را از دست داده و برای نخستین بار پس از ۳۰ سال دولتی مرکزی در این کشور روی کار آمده است. جغفریان خود در یکی از سخنرانیهایش درباره متن این کتاب و اهمیت آن عنوان داشته است: من در چند بزنگاه تاریخی در افغانستان حضور داشتم. به خاطرم هست تنها دو روز قبل از شهادت دیپلماتهای ایران در مزار شریف از این شهر به کابل رفتم و یا در سفری که با رضا برجی به قندهار داشتیم، توانستیم ملاعمر رهبر طالبان را از نزدیک ببینیم، اما منسجمتر از یادداشتهای این کتاب یادداشتی از سفرهایم ندارم. در بخشی از این کتاب میخوانیم: یک بار با بالگردی که یکی از خلبانهای وابسته به مسعود خلبانش بود از تاجیکستان به سمت پایگاهی در شمال افغانستان پرواز میکردم. وارد خاک افغانستان که شدیم، جتهای طالبان به سراغمان آمدند. آنها رد ما را گرفته بودند. همه به شدت ترسیده بودیم. در همین حین خلبان کار جالبی کرد. او که کانالهای بیسیمی معمول ارتش را در زمان کمونیستها میدانست، روی یکی از همان فرکانسها رفت. خلبان میگ با عصبانیت پرسید: هو پیلوت! [= هی خلبان!] گپی بزن! کی باشی؟ خوده [= خود را] معرفی کن. خلبان ما صدای خلبان میگ را شناخت. او بعد از آن مخمصه تعریف کرد که خلبان میگ «زبیر» یکی از همکلاسهای دوره تخصصی خلبانی او در مسکو و از دوستان و همکاران سابقش در ارتش بوده است. در این حال خلبان ما با خنده و مسخرهبازی چند فحش نثار خلبان میگ کرد و آخر خودش را معرفی کرد: ـ زبیر! هو مرتکه! مه «گل ممد» استم! گل ممد تخاری! و طرف هم او را به یاد آورد. آنها هر دو با یک فکر مشترک روی یک فرکانس قدیمی آمده بودند. آخر کار صدای خلبان میگ از بیسیم شنیده شد که به خلبان بالگرد ما گفت: ـ پادر نالت، خودت پُت کو [= لعنت بر پدرت، خودت را پنهان کن] اگر بار دگه پیدا شوی، دَ همی آسمان تنبانته میکشم! دفع شو! [= گمشو] باری، او به راه خود رفت و ما هم به راه خودمان. هیچ بعید نبود دفعه بعد او و هواپیمایش در دام گل محمد تخاری بیفتند و اتفاقی مشابه رخ دهد. بله! بروز چنین مسائلی سبب شده بود که جهان نتواند از سالهای درگیری بیپایان در افغانستان چیزی بفهمد و آن را درست تحلیل کند. بگذریم! ژنرال آصف دلاور هم بماند برای قسمت بعد! وقتی این ماجرا را برای بهروز افخمی نقل کردم، از شدت خنده ولو شده بود کف اتاق هتل و تا ساعتها بعد هی یادش میآمد و به قهقهه میافتاد. آن قدر خندید که به سکسکه افتاد و دوا و درمان هم نتیجه نداد و تا دو روز بعد گرفتارش بود!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 12]