واضح آرشیو وب فارسی:روضه نیوز: یک حرفی زدم که خیلی به بوگتی برخورد. بوگتی به من گفت اگر همان عمامه ای که روی سر امام خمینی هست روی سر تو نبود، می دادم سیاه و کبودت کنند! بوگتی خدا را قبول نداشت ولی امام خمینی را قبول داشت!به گزارش روضه نیوز به نقل از تسنیم؛ سید محمد میثم عباس از پاکستان و دانشجوی جامعة المصطفی در مقطع دکتری رشته فلسفه اسلامی خاطراتی از گسترش انقلاب اسلامی در پاکستان را بیان کرده است که در ادامه آنها را می خوانید. انعکاس انقلاب در پاکستان با مجاهدت های شهید عارف الحسینی من در ایام انقلاب کودک بودم. البته چون خانواده من از ابتدا طرفدار امام و انقلاب بود و فعالیت انقلابی داشت خاطراتی از آن دوران به یاد دارم. پدرم جزو ارتش پاکستان بود. ایشان دو سال مرخصی گرفت و برای تحصیل به قم آمد. آن موقع شهید عارف الحسینی رهبر شیعیان بود. شهید دکتر محمد علی نقوی درباره شهید عارف الحسینی می گوید که ایشان انقلاب اسلامی و خط امام خمینی را طوری منعکس کرد که آیینه هم نمی تواند آن را منعکس کند! واقعیت این است که شهید عارف الحسینی و شهید محمدعلی نقوی دو چهره ای بودند که انقلاب را به بهترین شکل در پاکستان منتشر کردند و نفر سومی وجود ندارد. اگر شهید عارف الحسینی و شهید دکتر محمدعلی نقوی نبودند، الان یا بیش از 90 درصد مردم پاکستان مخالف انقلاب بودند یا اینکه حداقل موافق انقلاب نبودند. ما هم باید یک خمینی داشته باشیم! عموم مردم نگاه خیلی مثبت و امیدوار کننده ای به انقلاب اسلامی داشتند. مردم طوری انقلاب را دوست داشتند که انگار این انقلاب در پاکستان اتفاق افتاده است. الان هم عموم مردم چه شیعه چه سنی تا مشکلی پیش می آید می گویند که ما هم یک خمینی باید داشته باشیم تا مشکلات ما حل شود! البته بعد از گذشت زمان فعالیت های تبلیغی علیه انقلاب اسلامی گسترش یافت و عده ای فضای طایفه گری و دعوای شیعه و سنی را دامن زدند. حتی بین خود شیعیان ایجاد اختلاف کردند. بعد از رحلت امام یک جریانی به نام شیخیه در پاکستان راه انداختند و تعداد زیادی مدرسه علمیه راه اندازی کردند. هدف این گروه دور کردن مردم پاکستان از انقلاب اسلامی و امام خمینی بود. اینها به سازمان دانشجویان امامیه که از طرفداران انقلاب بود گفتند که ما از نظر مالی کاملا شما را مجهز می کنیم. یک دفتر و یک موتور سیکلت به شما می دهیم. آن موقع موتور سیکلت خیلی چیز باارزشی بود. در عوض شما فقط دو صفحه از مجله خود به ما بدهید تا در آن مطالب خود را منتشر کنیم. بعضی از اعضای سازمان این پیشنهاد را قبول کردند ولی شهید دکتر محمد علی نقوی در برابر اینها ایستاد و گفت این دو صفحه ابتدای نفوذ این جریان است. فکر می کردیم شاه بزرگ شیعه است! در ابتدای انقلاب رسانه ای که خیلی بین مردم پاکستان نفوذ داشت، رادیو بی بی سی بود. همه شب ها بی بی سی گوش می کردند. مجلات و روزنامه های داخلی پاکستان هم بود. مردم به این رسانه ها گوش می کردند ولی دل شان با امام بود. امام دلها را تسخیر کرده بود. پدر من تعریف می کرد که ما بی بی سی گوش می کردیم. از طرف دیگر قبل از انقلاب فکر می کردیم که شاه بزرگ شیعه است! شاه بیانیه ای داده بود که ما با افتخار برای دیگران تعریف می کردیم. در این بیانیه شاه گفته بود ما نخواهیم گذاشت این آخوندها راه به جایی ببرند. ما هم با افتخار برای بقیه تعریف می کردیم که ببینید شاه شیعه چقدر مقتدر است! بعد از انقلاب بود که تازه فهمیدیم چی به چی هست! شعر سنی متعصب در وصف امام! در زمان رحلت امام مردم پاکستان واقعا متاثر شده بودند. مردم امام را رهبر خودشان می دانستند و بخاطر همین بسیار ناراحت بودند. مراسمات عزاداری بسیاری برگزار شد. خود من با اینکه کودک بودم گریه می کردم. اگر کسی می پرسید چرا گریه می کنی نمی دانستم چه جواب بدهم ولی حالم خوب نبود و گریه می کردم! کوثر نیازی یکی از شعرای معروف پاکستانی بود که از بزرگان اهل سنت هم بود. نسبت به تشیع هم خیلی متعصب بود. ولی وقتی امام رحلت کردند این شعر را برای ایشان سرود: حال ما در هجر رهبر کمتر از یعقوب نیست / او پسر گم کرده بود، ما پدر گم کرده ایم مثلا تصویر بالا مجله ای است که در پاکستان بعد از رحلت حضرت امام چاپ شده است. عکس جلد تصویر حضرت امام است و جالب اینکه به فارسی نوشته «روح خدا به خدا پیوست»! در داخل هم تصویر رهبر معظم انقلاب آمده است. مطالب مجله هم تماما در مدح امام و انقلاب است. این مجله عمومی بود و اصلا مذهبی هم نبود. یعنی اینطور نبود که شیعیان انقلابی یک مجله ای داشته باشند و در آن از انقلاب ایران تعریف کنند. مدیر مجله هم اصلا شیعه نبود. نویسنده ها هم اکثرا اهل سنت هستند. این نشان می دهد که توده های مردم چقدر به انقلاب ایران علاقه داشتند. در پاکستان هیچ منزل شیعه نیست که داخل آن عکس حضرت امام نباشد. حتی پیرمردهایی که اسم امام را هم نمی توانند به درستی ادا کنند و می گویند «خَمینی» هم به امام عشق می ورزند. خدا را قبول نداشت ولی امام خمینی را قبول داشت! یک دوستی داشتم در بلوچستان پاکستان. «اکبر بوگتی» رییس یکی از قبایل آنجا بود. رییس قبیله در آن مناطق در واقع رییس منطقه است. او خیلی مقتدر بود و به یک معنا در آن منطقه خدایی می کرد! شخصیت خیلی معروفی بود و شبکه های غربی هم گزارش هایی درباره او تهیه کرده اند. استاندار بلوچستان بود که در زمان پرویز مشرف به دلیل مشکلی که با ارتش داشت کشته شد. دوست من تعریف می کرد که یک حرفی زدم که خیلی به بوگتی برخورد. بوگتی به من گفت اگر همان عمامه ای که روی سر امام خمینی هست روی سر تو نبود، می دادم سیاه و کبودت کنند! بوگتی خدا را قبول نداشت ولی امام خمینی را قبول داشت! از همسرش هم خداحافظی نکرد و به جبهه های ایران آمد! در ایام جنگ ایران و عراق خیلی از پاکستانی ها به جبهه های ایران رفتند و شهید شدند. یکی از دوستان شهید دکتر محمدعلی نقوی نقل می کرد که ما با هم یک مسیری را می رفتیم. یک دفعه از رادیو شنیدیم که حضرت امام گفتند هرکس می تواند به جبهه برود باید برود. شهید نقوی به من گفت که امام امر کرده که باید به جبهه برویم. چه کار کنیم؟ دست خالی که نمی توانیم برویم. بعد جیب های من و خودش را خالی کرد و گفت من از همین جا می روم به سمت جبهه های ایران و تو به خانم من بگو که من رفتم! گفتم آخر چطور بگویم؟! گفت باید بگویی! بالاخره به خانم ایشان گفتم. خانمش گفت که رفت و دیگر برنمی گردد. ایشان پزشک بود و در جبهه به مداوای مجروحان می پرداخت. سالها بعد در روزنامه کیهان خاطرات یک پزشک رزمنده را می خواندم که تعریف می کرد در شهر فاو یک پزشک پاکستانی در کنار ما بود که ده برابر ما با عشق کار می کرد! البته شهید محمدعلی نقوی در جبهه های ایران به شهادت نرسید. ایشان برگشت و در پاکستان توسط سپاه صحابه ترور و شهید شد. نمونه ای از فعالیت های خانه های فرهنگ ایران در پاکستان از فعالیت های تبلیغی ارگانهای ایرانی آنچه ما حس کردیم فعالیت خانه های فرهنگ جمهوری اسلامی بود. خانه فرهنگ مثلا می آمد سینماها را اجاره می کرد و فیلم های ایرانی را دوبله و پخش می کرد. سمینارهایی هم در ایام دهه فجر یا رحلت امام برگزار می کردند. در اوایل یک مجله ای هم چاپ می کردند که خیلی مفید بود. یک مجله برای کودکان بود و یک مجله برای بزرگسالان. آن که برای کودکان بود را می خواندیم. در آن داستان های انقلاب و جنگ بود. عکس های امام یا شعارهای انقلاب هم بود که برای رنگ می کردیم. یک مجله دیگر هم بود به نام «محجوبه» که برای بانوان بود. مطالبی درباره حجاب می آمد و مثلا عکس زنان ایرانی که با چادر و تفنگ ایستاده بودند، چاپ می شد. از دیدن حجاج ایرانی متاثر شدم وقتی که کشتار حجاج ایرانی در حج انجام شد، من خیلی کوچک بودم. یک فیلمی در پاکستان از این اتفاق پخش شد که نشان می داد یک پزشک گلوله ها را از بدن حجاج بیرون می آورد و به دوربین نشان می داد که ببینید با حجاج چه کار کردند. من در آن زمان با اینکه کودک بودم خیلی متاثر شدم.
چهارشنبه ، ۱۱فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: روضه نیوز]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 20]