واضح آرشیو وب فارسی:دولت بهار: دولت بهار: 11 سال چشم انتظاری مادر را مریض احوال کرد و 5 ماه پس از بازگشت پیکر فتح الله مادر به دیدارش شتافت و آسمانی شد.به گزارش دولت بهار به نقل از فارس از شهرستان نور، خاطرات دوران دفاع مقدس و روایت هایی که از زبان هم رزمان و خانواده های شهدا ثبت و ضبط می شود به عنوان اسنادی ماندگار و تأثیرگذار برای فرهنگ حماسه و مقاومت است، تاریخ هشت ساله دفاع مقدس به عنوان میراثی گرانبها که بیش از 220 هزار تن برای حماسه سازی و ماندگاری انقلاب اسلامی جان خود را تقدیم کردند، همواره باید از سوی متولیان این عرصه و همه اقشاری که به نوعی با این حوزه درگیر هستند، صیانت، بازپروری و عرضه شود؛ خبرگزاری فارس در استان لاله ها و 10 هزار و 400 شهید مازندران که در طول سال های دفاع مقدس مردمان این دیار با محوریت لشکر ویژه 25 کربلا و چند تیپ دیگر حماسه آفرینی کردند، برای پاسداشت دلاورمردی های علوی تباران این سرزمین در میان انبوهی از اخبار بخشی را به عنوان «یادی از روزهای جهاد و شهادت» به طور روزانه که این ایام مصادف با اردوهای راهیان نور نیز بوده را تقدیم به مخاطبان گرامی می کند تا این گل واژه ها در عصر یخ زدگی معنویات، باز هم شور و شعور را در دل ها زنده کنند. * لباس بسیجی پوشیدم و سرباز امام زمان (عج) هستم حاج علی رنجبر پدر شهید حسین رنجبر اندر احوالات فرزند شهیدش اینگونه بیان می کند: پسرم حسین در سال 1345 به دنیا آمد و در سن 14 سالگی یعنی سال 1360 عضو پایگاه بسیج روستا شد و در برنامه های آموزشی پایگاه مقاومت فعالیت می کرد تا این که اعلام شد 15 ساله ها می توانند به جبهه بروند. او نیز ثبت نام کرد و در دوره آموزش نظامی شرکت کرد، عازم جبهه شد و سرانجام در سال 1361 در جبهه کوشک به شهادت رسید. من در آن زمان به عنوان بسیجی به جبهه می رفتم، بنده در عملیات بیت المقدس در بخش تخریب فعالیت داشتم، وقتی که به مرخصی می آمدم حسین به من می گفت: «بابا! چطور تو همیشه به جبهه می روی، من هم می خواهم بروم، اما چون تو نیستی مادر به من اجازه نمی دهد و می گوید باید پدرت باشد تا به تو اجازه دهد.» یک روز به او گفتم: «بیا قرعه کشی کنیم اگر اسمت افتاد تو برو، او هم قبول کرد.» 10 تا تکه کاغذ گرفت و آن را به دو قسمت تقسیم کرد، پنج تکه را به من داد و پنج تکه دیگر را خودش گرفت. نمی دانم چه حقه ای زد که بالاخره اسم خودش درآمد ولی من هیچ مخالفتی نکردم، اما به او گفتم تو دانش آموزی و باید درس بخوانی، مگر امام نفرمود که شماها باید آینده ساز مملکت باشید، او در جوابم گفت: «پدر جان! اگر من شهید شوم تو می توانی داغ مرا تحمل کنی، اما اگر تو شهید شوی من چگونه می توانم با 5 خواهر و یک برادر و مادر داغ تو را تحمل کنم؟ پدر این سخت تر است، پس بگذار من بروم.» حسین فرزند دوم ما و اولین فرزند پسرمان بود، او بسیار مودب، منظم، پُرکار و درس خوان بود، آن زمان در روستا مدرسه نداشتیم و حسین مجبور بود برای درس به روستای صیدکلا برود البته باید گفت که همه معلم ها از او راضی بودند. پسر شهیدم آنقدر عمیق فکر می کرد که یک بار برادرم به او گفت: «تو سن و سالی نداری، به جبهه نرو.» اما او در جواب برادرم گفت: «من لباس بسیجی پوشیدم و سرباز امام زمان (عج) هستم و هم سرباز امام خمینی و به پوشیدن این لباس افتخار می کنم و کسی که این لباس را پوشید و این راه را انتخاب کرد باید تا آخرین نفس در مقابل دشمن ایستادگی کرده و از وطن دفاع کند، من برای حمایت از دین، کشور و ناموسم می روم و همه باید همت کنند تا دشمن را سر جایش بنشانند.» به گزارش فارس، شهید حسین رنجبر فرزند علی و ربابه، چهارم مهرماه 1345 در شهرستان نور دیده به جهان گشود و به عنوان نیروی پیاده از لشکر ویژه 25 کربلا در 26 شهریور 1361 بر اثر اصابت ترکش در جبهه کوشک، جام شهادت را سرکشید. * پیرو ولایت فقیه باشید و بس پروانه باباپور خواهر طلبه شهید فتح الله باباپور از برادر شهیدش چنین می گوید: شهید فتح الله متولد 1345 و نهمین فرزند خانواده است. او از دوران نوجوانی مومن، متدین و اهل نماز و عبادت بود، به پدر و مادرمان بسیار احترام می گذاشت و چون مادر مریض احوال بودند، در کار خانه به من و مادرم کمک می کرد. او درسش را تا سوم راهنمایی در روستای مان صیدکلا به اتمام رساند و پس از آن به شهرستان نور رفت و به مدت دو سال در حوزه امام جعفر صادق (ع) ادامه تحصیل داد و سپس به حوزه احدیه تهران رفت و در آنجا دروس حوزوی را ادامه داد. او پس از شروع جنگ در سال های 61، 62 و 65 به همراه چند تن از دوستانش که آنها نیز از شهدای منطقه ما هستند، به جبهه ها رفت، شهید بختیار رضایی، شهید شیرزاد و چند تن دیگر بدون اطلاع خانواده ثبت نام کردند، در اولین اعزام به غرب رفتند؛ آن موقع فتح الله 15 سال سن داشت. شهید فتح الله به خواندن نماز شب و دعای کمیل و شرکت در نماز جمعه اهمیت بسیاری می داد و زمانی که در تهران درس حوزوی می خواند، پنج شنبه و جمعه به جهت وابستگی شدیدش به خانواده و همچنین برای برگزاری دعای کمیل به روستا می آمد تا هم در کنار خانواده باشد و هم دعای کمیل را حتی به صورت انفرادی هم که شده در مسجد محل برگزار کند. همیشه به همه سفارش می کرد که دعای کمیل را بر سر مزارش برگزار کنیم، امروزه نیز خواهران بسیجی و مردم روستا به نیت همه شهدا این مراسم را در مسجد محل برگزار می کنند. او همیشه در نامه هایی که از جبهه برایم می فرستاد به حجاب و مطالعه کتاب های مذهبی و تبعیت از ولایت فقیه خیلی تأکید می کرد و حتی برای بستگان و دوستانی که از نظر اعتقادی کمی ضعیف بودند نامه می داد تا آنها را به راه ولایت و انقلاب بکشاند. فتح الله مخالف سرسخت مخالفین و معاندین نظام بود و اگر خدای ناکرده کسی از ولایت یا نظام بد می گفت او آنقدر با طرف مقابل بحث می کرد تا فرد مورد نظر در مقابلش کوتاه می آمد. من چنین صحنه ای را با یکی از بستگان مان در تهران دیدم و او تا جایی که توانست دفاع بسیار منطقی و جدی از امام و انقلاب کرد او آنچنان تابع ولایت و ذوب در ولایت بود که در وصیت نامه اش هم به این مسئله تاکید کرد: «به شما برادران و خواهران خودم سفارش می کنم که پیرو ولایت فقیه باشید و بس.» همیشه به ما سفارش می کرد که احترام پدر و مادرمان را نگه دارید و وقتی سر سفره می نشینید دقت کنید لقمه ای که برمی دارید لقمه ای نباشد که مادرت بخواهد بردارد و بخورد. ما از نظر مادیات و رفاه مشکل نداشتیم، چون پدرم مغازه دار و کشاورز بود، ولی فتح الله می گفت من به خاطر اسلام، امام، وطن و ناموس باید به جبهه بروم و بزرگ ترین آرزویم شهادت است. شهید فتح الله همواره از نیازمندان دستگیری می کرد و وسایلش را بدون منت به دیگران می بخشید، هر وقت که از جبهه به مرخصی می آمد برای من و فرزندم سوغاتی می گرفت. فتح الله آخرین بار در تاریخ 1 بهمن 1365 رفت، 7 بهمن 1365 وصیت نامه ای که با خط و امضای خودش نوشته بود به دست ما رسید، در 9 بهمن 1365 در شلمچه به شهادت رسید و پیکرش به مدت 11 سال مفقود بود. مادرم که در طول این مدت مریض احوال بود، پنج ماه بعد از اینکه پیکر فتح الله بعد از 11 سال برگشت، به رحمت خدا رفت، روح هر دوی شان شاد. به گزارش فارس، طلبه شهید فتح الله باباپور فرزند عین الله و شوکت، 20 اسفند 1345 در شهرستان نور گام به عالم هستی نهاد و به عنوان نیروی پیاده از لشکر ویژه 25 کربلا در 9 بهمن 1365 بر اثر اصابت ترکش خمپاره در دشت شلمچه به شهادت رسید.
یکشنبه ، ۸فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دولت بهار]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]