واضح آرشیو وب فارسی:هدانا: همه لحظه تحویل سال به هیچ چیز جز دور هم بودن خانواده شان فکر نمی کنند و اصلا تمام تلاششان این است که در لحظه تحویل سال بهترین ثانیه ها را برای خانواده هایشان رقم بزنند، اما شاید باور کردنی نباشد که هستند کودکانی در این سرزمین و در همین حوالی که از هفت سین چیزی نمی دانند و هستند کودکانی که از هفت سین و نوروز سر در می آورند، اما چیزی به نام دور هم بودن را نمی شناسند. به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) منطقه اصفهان، وقتی 9 سال داری، معنی کودکی را نمی دانی، وقتی بار مسئولیت یک خانواده 6، 8 و یا 10 نفره را به دوش می کشی. هنگامی که از سین هفت سین فقط سکه را می شناسی شاید در 9 سالگی بزرگ شده ای، همین اتفاقی که برای فرزاد، سمیه، امید، عبدالبصیر و سعید افتاده است. این بار همه وعده دارند، اما نه سر یک چهارراه یا میدان، نه در سیتی سنتر یا میدان نقش جهان، وعده آن ها در سالنی بوده که نه دغدغه فروش آدامس در آن وجود دارد و نه دغدغه فروش گل؛ اینجا چشم هیچ کودک کاری به رنگ چراغ راهنمایی نیست و کسی منتظر قرمز شدن چراغ نمی ماند. امروز قرار نیست کسی دنبال عابری راه بیفتد و ملتمسانه لواشک و آدامس بفروشد، امروز می خواهند سین های هفت سین را بشمارد نه پول فروش های روزانه را. جمعیت دانشجویی – مردمی امام علی (ع) برای پهن کردن هفت سین برکت، کودکان کار اصفهان را زیر یک سقف جمع کرده تا به آنها سین به سین زندگی فراموش شده کودکی را یاد بدهد. سالن پر است از کودکانی که تا همین امروز، لواشک به دست، روی سی و سه پل می دیدیمشان؛ روی یکی از صندلی ها فرزاد سفت و محکم نشسته است. نمی داند چندساله است اما کتاب کلاس سوم توی دستش نشان می دهد 8 یا 9 ساله است. فرزاد مرد خانه است و تراول چک را بیشتر از 10 هزار تومانی دوست دارد. در مورد درآمدش می گوید:" بستگی داره کجا بفروشی و چی بفروشی، اما اگه منظورت آدامسه، لواشک طرفای میدون انقلاب و بهارستان روزی 20 هزار تومن، اما توی سیتی سنتر تا 30 هزار تومنم شده گیرم بیاد." کمی آن طرف تر سمیه نشسته است. سمیه 15 ساله است و در یک خانواده هفت نفری با سه خواهر و یک برادر زندگی می کند. با اینکه 15 ساله سن دارد اما دانش آموز کلاس چهارم است. اول به سختی صحبت می کند اما کمی که می گذرد خودش باب گفت وگو را باز می کند. "سال اول و دوم رو توی خونه مان و پشت دار قالی درس خوندم، یعنی یه جورایی رد کردم و حالا هم دارم کالاس چهارم رو می خونم." سمیه بافنده است؛ هم قالی می بافد و هم بافتنی با کاموا؛ با افتخار شال سفید روی سرش را نشان می دهد و می پرسد:"قشنگ بافتم؟" کار دستش واقعا عالی است. سمیه می خواهد معلم شود، معلم خانه امید. خودش می گوید:" دوست دارم شغل اصلیم نقاش باشه نقاشیم خیلی خوبه." عبدالبصیر در لقان به دنیا آمده، جایی در جغرافیای افغانستان. به جز خودش پنج خواهر و سه برادر دارد. پدرش در جنگ های افغانستان انگشتان دست هایش را از دست داده و مادرش زمین گیر است. عبدالنصیر کارتن جمع می کند. خودش پشت سر هم حرف می زند و مجال پرسیدن نمی دهد." دیشب تا ساعت 3 داشتم کارتون جمع می کردم؛ روزی 20 تا 30 هزار تومن درآمد دارم. راضیم..." سعید هم 8 تا 9 ساله است. دست فروش اتوبوس های تند رو است و در سپاهان شهر گل فروشی می کند. پاسخ اولش به سؤال هفت سین چیست؟ "نمی دانم" است، البته بعد ادامه می دهد:" یه سفرس که بعضیا دورش می شینن بعضیام نمی شینن!" وقتی از سعید در مورد سفره هفت سین و تحویل سال می پرسم، می گوید:" نه؛ دور سفره هفت سین؟ مگه ما هم باید دور سفره بشینیم؟ سال تحویل دیگه چیه؟ نه وقت نمی کنم که در مورد اینا فکر کنم آخه باید برم سر کار؛ دست فروشی از بیکاری بهتره، من الان مرد خونم من خرج خونه را می دم، اما عمو ما لباس نو می خریم ببین الان لباس نوهامو پوشیدم..." حمید از ان دست بچه های شیطون است. کنارم می نشیند و می پرسد. "این کاغذ و خودکار چیه دستت؟" دارم از دوستات سؤال می کنم و می نویسم. "از منم سؤال می پرسی؟" چند سالته؟ "13 سالمه." چهرش سن کمتری را نشان می دهد و دوستانش می گویند هشت ساله است اما خودش اصرار داره که 13 ساله است. "سه تا خواهر دارم 4 تا برادر، بابام که روماتیسم داره مامانم هم کار می کنه" روماتیسم را مثل یک پزشک توضیح می دهد و نام تک تک داروهای پدر را می داند! حمید آرزو دارد به مدرسه برود. سعید و عبدالمجید نیز دوست دارند وقتی بزرگ می شوند این قدر پول داشته باشند که به همه فقرا کمک کنند و سمیه می خواهد مردم کودکان کار را دوست داشته باشند و با آن ها مهربان باشند... گزارش از علیرضا پویانسب، خبرنگار ایسنای منطقه اصفهان
جمعه ، ۶فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هدانا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 23]