محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1830876041
رزمنده نه ساله دفاع مقدس
واضح آرشیو وب فارسی:فاش نیوز: کوچک ترین رزمنده دفاع مقدس شهیدخبر(شهیدنیوز): با یازده بار رفتنم به جبهه در کل ۴۴ مرتبه زیرِ پای سرنشینان خودروهایی بودم که به طرف منطقه می رفت. باشگاه ایثار و شهادت شهیدخبر تلنگر : تاریخ هشت ساله حماسه و مقاومت پیروان حضرت روح الله(ره)، همواره شاهد، قاسم های کربلاهایی بوده است که درس بزرگی به بشریت داده اند. در تفحص این گنج عظیم، رزمنده نونهالی را می بینیم که در اوج شور و شوق بازی های کودکانه اش، بازی جنگ را به تمام بازی ها ارجحیت داده و در زیباترین لحظات زندگی در کره خاکی، همبازی شهدایی بوده است که تا به امروز محفوظ بودنش را از برکت همان، هم نفسی می داند. «جواد صحرایی» از اهالی رستم کلای بهشهر مازندران (اعزامی از لشکر همیشه پیروز ۲۵ کربلا)، همان نونهال نماز شب خوانی که خود را همراه با موج بلند روح الهیان قرار داده و پای بر عرصه مجاهدت در مسیر رب الارباب نهاد. جواد، نونهال ۹ ساله ای که با قرائت های معروف وصیتنامه اش، همواره در آن ایام عاشقی، روحیه مضاعفی برای رزمندگان بود. اگر او را نشناختید، باید طور دیگری معرفی اش کنیم: (جواد صحرایی، فرزند سردار دلاور، فرمانده غیور محور عملیاتی لشکر ویژه ۲۵ کربلا «رمضانعلی صحرایی» است.) متنی که در ادامه می آید، ناگفته هایی از زبان این رزمنده ۹ ساله از اولین حضورش در جبهه است. ۹ ساله بودم که وصیتنامه ام را نوشتم. خیلی ها مرا به واسطه وصیتنامه ام می شناسند. وصیتنامه ای که بارها در جبهه ها و یک بار هم در نماز جمعه بهشهر در محضر آیت الله جباری خواندم: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ اینجانب، جواد صحرایی رستمی، فرزند رمضانعلی که در سن ۹ سالگی به جبهه های حق علیه باطل عزیمت کردم و ... اگر به شهادت رسیدم، دوچرخه ام را به پسر شهیدی بدهید که پدرش را از دست داده ... .» خواهرها در شهرک (شهرک پایگاه شهید بهشتی اهواز، خانه های سازمانی فرماندهان دفاع مقدس) تعجب می کردند، مادرم چطور برای رفتن من به جبهه تقلی می کند؟ الآن مادرم آدم کم دل و جرأتی شده، ولی آن زمان همیشه دو گام جلوتر بود. دلِ شجاعی داشت. فضای اهواز هم طوری نبود که کودکیِ ما، از بازی ها و شیطنت ها سیر بشود. در محیط محصورِ جنگی پایگاه شهید بهشتی، اتفاق خاصی نمی افتاد؛ به همین خاطر برای رفتن به فضای مستقیم جبهه به مامان فشار می آوردم تا واسطه شود به بابا بگوید. بعضی وقت ها که خلوت می کنم با خودم می گویم: - «چرا از بین این همه بچه های قد و نیم قد در کشور، من گلچین شده ام؟» البته قصه تنبلی و درس نخواندن من فایده اش این بود که پدرم برای مراقبت بیشتر از من، مرا با خودش به جبهه ببرد. به خاطر کمی سنم از مانعی به نام مرتضی قربانی (فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا) باید می گذشتم. باید از این سد بزرگ عبور می کردم. بعد از این که مشکل درس من حل شد، می ماند اجازه ی آقا مرتضی به عنوان فرمانده لشکر. قرار شد بابا، غروب که از خط آمد، موضوع جبهه آمدن ام را با آقا مرتضی در میان بگذارد. این اولین باری بود که می خواستم بروم منطقه. مثل اسپند روی آتش، بالا و پایین می رفتم و لحظه شماری می کردم که بابا جواب مثبت را به من بدهد تا این که شب، چیزی را که منتظر شنیدنش بودم، از دهان بابا شنیدم: آقا مرتضی قبول کرد و گفت، مانعی ندارد. بابا گفت: هفته بعد اگر موردی پیش نیامد، با هم می رویم. برای رسیدنِ هفته بعد، لحظه شماری می کردم. تا این که روز موعود سر رسید. باید حرکت می کردیم. دل توی دلم نبود. رسیدن به فضای جبهه و جنگ برای من حکم درکِ بهشت بود. من هنوز جبهه را لمس نکرده بودم ولی احساس می کردم می خواهم به زمینی پا بگذارم که فقط بوی خوبی و نیکی می دهد. همه آدم هایش مهربانند. این ها را به وضوح درک می کردم؛ چون نمونه بچه های خطوط مقدم را هر روز در پایگاه شهید بهشتی، هفت تپه و پادگان شهید «بیگلو» می دیدم. برای رفتن، حکم مأموریت و برگه تردد لازم بود. بابا تنها نمی رفت؛ بیشتر وقت ها دو سه نفر همراهش بودند. من هم چُپانده شدم لای جمعیتِ داخل ماشین. کارهای اداری انجام شد و ما رفتیم سمت خرمشهر و آبادان. حدود دو ساعت فاصله راه بود. رسیدیم به دژبانیِ اول ارتش. طبق معمول از راننده، برگ تردد خواستند. یادم نیست آن روز، بابا راننده بود یا نه؟ دژبان، سرکی هم داخل ماشین کشید که افراد توی ماشین را بازدید کنند. یک بار سرک کشید، بعد ناباورانه دوباره سرش را آورد داخل و گفت: «بچه؟» داشت شاخ درمی آورد. بعد از راننده پرسید:«آقا ببخشید، این بچه... ؟» - «پسر من است.» - «این جا چی کار می کند؟» - «می خواهد برود جبهه.» - «جبهه؟» - «اجازه آقا مرتضی را دارد.» - «مرتضی!؟ مرتضی کی هست؟» - «مرتضی قربانی، فرمانده لشکر ۲۵ کربلا.» - «ما که مرتضی نمی شناسیم. لطف کنید بچه را پیاده کنید!» بابا دوباره با تأکید گفت: «مرتضی؛ مرتضی قربانی. چطور نمی شناسید؟» - «نمی شناسم جناب! لطف کنید بچه را پیاده کنید. جبهه که بچه بازی نیست.» بابا هر چه سعی کرد، نتوانست سرباز ارتشی را راضی کند. داشت گریه ام می گرفت. انگار دربان بهشت به من اذن دخول نداده بود. همه آرزوهای جبهه رفتنم داشت نقش بر آب می شد. دژبان ارتشی، خوش تیپ و خوش قیافه بود. خیلی محترمانه، اما سفت و سخت با ما برخورد کرد. پس از کلی کشمکش بالاخره بابا تسلیم شد و گفت: - «جواد جان! شرمنده؛ باید پیاده بشوی.» دلجویی اش برای ام تازگی داشت. مرا بوسید، وقتی متوجه شد که دلم شکست، گفت: - «بابا! اشکال ندارد، یک وقت دیگر.» بغض نمی گذاشت نفسم دربیاد. بدجوری خیط شده بودم. یاد مادرم و یکی دو نفر از خانم ها افتادم که مرا بدرقه کرده بودند. حس می کردم حتی مادرم احتمال شهادت مرا هم می داد؛ چون رفتن من واقعاً شوخی بردار نبود. خانم امانی را به خوبی به یاد دارم. خیلی اصرار داشت من نروم. اصفهانی بود. آقای امانی، جانشین آقا مرتضی بود. لباس هایم را انداخته بودم داخل یک پلاستیک و حالا باید همان طور برمی گشتم. این برگشتن بیش تر ناراحتم می کرد. بچه های ارتش هم فهمیدند، دل من خیلی شکست. همان سرباز خوش تیپ و بلندقامت گفت: «مرد کوچولو! بیا اینجا!» خیلی لوطی منش و داش مشتی بود. - «غصه نخور!» دژبان های ارتشی داشتند توی آن هوای داغِ داغ، هندوانه می خوردند؛ وسط بیابان کنار جاده آسفالته. بابا به سرباز گفت: - «از منطقه ماشین می فرستم، بچه را می برد اهواز.» بابا رفت. دو سه ساعتی طول کشید که ماشین بیاید. این دو ساعت را کنار بچه های ارتش بودم. خیلی از من دلجویی کردند. صدایم در نمی آمد. منتظر وقتی بودم که گریه کنم. هندوانه را کنار آنها خوردم. بعد یکی از آنها گفت: - «حالا که می خواهی بروی جبهه، بگو ببینم بلدی تفنگ باز و بسته کنی؟» بعد یک «ژ.۳» داد دستم که از قد من بلندتر بود. کمی بعد دید، نمی توانم. کلاش را بیشتر تجربه کرده بودم. دست و پا شکسته باز و بسته کردن ژ.۳ را به من یاد داد. حس قشنگی؛ کنار آن دژبان ها داشتم. برخورد خوبی با من کردند، گرچه ته دلم از دست آنها عصبانی بودم. خُب چاره ای نبود؛ آنها موظف بودند به من بچه اجازه ورود ندهند. چند ساعت بعد یک ماشین تویوتا با هماهنگی بابا آمد و مرا دست از پا درازتر برگرداند اهواز و تحویل مامان داد. وقتی مامان دید که چقدر زود برگشتم، ماتش برد. پرسید: «بابا کو؟ مگر قرار نبود بروی؟» ماجرا را تعریف کردم، ولی هِی سعی می کردم خانم امانی را نبینم. تا مرز بهشت رفته بودم و ناکام برگشتم. فشار بیشتری به بابا می آوردم. قول رفتن دوباره را از بابا گرفتم. به دژبانی ارتش نزدیک می شدیم. قلبم تند می زد. بابا نقشه ای را که قبل از حرکت برایم کشیده بود، یادآور شد؛ وقتی رسیدیم به دژبانی، باید بروی زیر پا. جث�'ه کوچکی داشتم. قرار شد زیر پای همراهان ام مخفی شوم. حساب که می کنم، با یازده بار رفتنم به جبهه در کل ۴۴ مرتبه زیرِ پای سرنشینان خودروهایی بودم که به طرف منطقه می رفت. اولین بار، زیر پاها و پوتین هایی خودم را مخفی کردم که از شدت بوی بدِ عرق خفه شده بودم. پانصد متر مانده به دژبانی، لوله می شدم زیر دست و پاها. دچار نفس تنگی می شدم. گرمایِ آن پایین سخت بود. دژبان ها هم هیچ وقت فکرش را نمی کردند که یک بچه در خودرو مخفی شده باشد. اول کارت تردد، بعد حکم مأموریت و آخرسر بازدید جزییِ خودرو. بابا برای استتارِ بیشتر، پرده خودرو را هم می کشید. در هر دژبانی، سه دقیقه ای معطل می شدیم. در این سه دقیقه گاهی اوقات به حدی به من فشار وارد می شد که می خواستم سرم را بیاورم بیرون ولی یکی از پوتین ها می آمد روی سرم. به دژبانی دوم رسیدیم. دوباره همان جریان تکرار می شد. بعد از آن، جاده به منطقه ای منتهی می شد که مال بچه های لشکر بود. آنجا برای خودمان سالار بودیم. فرمانده، بابا بود و چه کسی جرأت می کرد به من بگوید بالای چشمت... . حالا دیگر واقعاً به آن بهشت رسیده بودم. آدم های بهشت مثل آدم های پایگاه شهید بهشتی بودند. چقدر به تصورات خودم نزدیک بودند. صفا و صمیمیت آنها مثل چشمه آب روانی از کنارمان می گذشت. خیلی هاشان با دیدن من تعجب می کردند. برای بعضی ها، حضور من قابل هضم نبود.
پنجشنبه ، ۵فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فاش نیوز]
[مشاهده در: www.fashnews.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 5]
صفحات پیشنهادی
یاد داشتی از رزمنده دفاع مقدس
رزمنده هشت سال دفاع مقدس بعد از 25 سال به منطقه پر از خاطره دوران جوانی خود بازگشت و با شهدا عهد و پیمان بست خدایا چطور می توانم لحظات پر از خاطره و پر از محبت را فراموش کنم بعد 25 سال دوباره به مکانی پا گذاشتم که پر از شور و هیاهو بود بچه ها چه شجاعتی به خرج می دادند چه کار هاعزام 25000 بسیجی بابل به مناطق عملیاتی دفاع مقدس
امسال براساس سهمیه ابلاغی تعداد 2500نفر اعم از برادروخواهر طی 7 مرحله ودر قالب 60 اتوبوس به جنوب کشور اعزام خواهند شد به گزارش روابط عمومی سپاه ناحیه بابل فرمانده سپاه بابل در گفتگو ی خبری از اعزام 2500نفر از زائرین شهرستان بابل به مناطق عملیاتی جنوب کشور خبر داد سرهنگ پاسدارعدفاع مقدس هویت ملت ایران
دفاع مقدس هویت ملت ایران ۸ سال دفاع مقدس هویت و شناسنامه ملت ایران است به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از آبادان امام جمعه اردبیل در آبادان گفت هشت سال دفاع مقدس شناسنامه و هویت ملت بزرگ ایران اسلامی است و باید از آن حفاظت کنیم حجت الاسلام و المسلمین سید حسن افزوبازدید 15 هزار گیلانی از مناطق عملیاتی دفاع مقدس
چهارشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۹ ۳۷ رئیس ستاد راهیان نور گیلان از اعزام 15هزار گیلانی در ایام نوروز به مناطق عملیاتی جنوب کشور خبر داد و گفت زائرین گیلانی از 15 اسفند تا 15 فروردین به راهیان نور اعزام می شوند سرهنگ عباس بایرامی در گفتوگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران ایسناآمادگی موزه جنگ روسیه برای همکاری با موزه دفاع مقدس تهران
سهشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۵ ۴۶ زاباروفسکی رئیس موزه جنگ مسکو که به دعوت موزه دفاع مقدس به ایران سفر کرده است ضمن تقدیر از ساخت موزه دفاع مقدس اظهار کرد شما به خوبی توانستهاید روند تاریخی انقلاب ایران و دفاع مردم کشورتان را به نمایش بگذارید به گزارش ایسنا وی افزود شما به خوبیجلسه شورای هماهنگی حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی برگزار شد
شهیدخبر شهیدنیوز اولین جلسه شورای هماهنگی حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی با حضور جمعی از مدیران کل دستگاههای اجرایی استان در سالن جلسات استانداری خراسان رضوی برگزار شد اولین جلسه شورای هماهنگی حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی با حضور جمعی از مدیران کلاعزام اولین کاروان راهیان نور بوکان به مناطق عملیاتی دفاع مقدس
نخستین کاروان برادران راهیان نور شهرستان بوکان امروز به مناطق عملیاتی جنوب در دوران دفاع مقدس اعزام شدبه گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از کانی پرس سرهنگ پاسدار علیرضا مظاهری فرمانده سپاه بوکان در حاشیه اعزام نخستین کاروان راهیان نور در گفتگو با کانی پرس اظهار کرد طیتشییع پیکر شهداي هشت سال دفاع مقدس در قزوين
تشییع پیکر شهداي هشت سال دفاع مقدس در قزوين مراسم تشییع پیکر شهید سعید بنایی عین الله کلهر و دو شهید گمنام دفاع مقدس بعد از ظهر امروز یکشنبه همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمة س در شهر قزوین با حضور گسترده مردم برگزار شد محمدرضا یوسفی ۱۳۹۴-۱۲-۲۳ ۲۰ ۱۴ برچسبها تشییع پیکر شهدایهفت تپه مقر رزمندگان دفاع مقدس
خبرگزاری بسیج مازندران فرمانده لشکر عملیاتی 25 کربلا با بیان اینکه احیای یادمان هفت تپه یک مطالبه عمومی است گفت تاریخ مجاهدت بسیاری از رزمندگان و شهدای مازندران گیلان و گلستان در دوران دفاع مقدس در این منطقه گره خورده است سردار حمیدرضا رستمیان با بیان اینکه منطقه هفت تپه دباز هم عطر شهادت پیچید/ پیکر شهید دفاع مقدس بر دوش عزاداران فاطمی تشییع شد
همزمان با سالروز شهادت حضرت زهرا س مراسم تشییع پیکر پاک و مطهر بسیجی شهید پرویز داوودی بنی با حضور مسئولان شهرستان نیروهای نظامی و انتظامی خانواده های معظم شهدا و اقشار مختلف مردم ولیت مدار شاهین شهر برگزار شد به گزارش پایگاه خبری شاهین نا درسالروز شهادت ام ابیها حضرت فاطمه-
گوناگون
پربازدیدترینها