واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: خدايي كه هنوز دايي را دوست دارد
پيرمردي است كه شايد اين هفتادمين بهار زندگياش باشد. فرمان را با دو دست چسبيده و از پشت عينك ته استكانياش با دقت به جلو نگاه ميكند.
بازي تمام شده و از دفتر روزنامه بيرون ميآيم. تقريبا به ساعات پاياني شب رسيدهايم و وقتي به پيروزي تيم ملي مقابل امارات و زنده ماندن اميدهايمان براي صعود فكر ميكنم، خستگي يك روز كاري و ماندن تا پاسي از شب در دفتر تحريريه از تنم بيرون ميرود. كنار خيابان چند دقيقهاي را با فكر و خيال و يادآوري صحنه گلي كه زديم و چند توپي كه وارد دروازه نشد سر ميكنم تا تاكسي نارنجي رنگي با اين درخواستم مقابلم ميايستد: دربست!
پيرمردي است كه شايد اين هفتادمين بهار زندگياش باشد. فرمان را با دو دست چسبيده و از پشت عينك ته استكانياش با دقت به جلو نگاه ميكند. داشتم از عالم بازي و تيم ملي بيرون ميآمدم و به اين فكر ميكردم كه اين ساعت شب، در روزي كه تعطيل بوده اگر چيزي به نام نياز نبود آيا اين پيرمرد را وادار ميكرد تا پاسي از شب در خيابان به دنبال مسافر دربستي باشد؟!
در همين فكر و خيال بودم كه صدايش تارهاي فكريام را پاره كرد: «اهل فوتبال كه هستي جوون؟» و بعد بدون اينكه منتظر جوابم باشد گفت: «حالا واقعا گل ما آفسايد بود؟» ميخواستم جوابي بدهم كه باز وسط حرفم پريد...
انگار تمام بازي را از راديو و گزارش شفاهي گزارشگر دنبال كرده و حالا فقط دنبال يك همكلام و شايد هم بهتر است كه اصلا بگويم در پي يك گوش براي شنيدن ميگردد: « اصلا گيريم كه آفسايد بود... فداي سرمان! اين همه حق ما را خوردند. اصلا اگر هم داور اشتباه كرده، كار خداست. وقتي نقشه مملكت ما را جعل ميكنند و اسم خليج فارس را ميگذارند خليج فلان، بايد هم سرشان بيايد!»
ميخندم و ترجيح ميدهم حرفهايش را با تكان دادن سر به نشانه تاييد، قبول كنم. حرفهايش بوي آميختگي عرق ملي و هواداري ميدهد. نميداند كسي كه براي ايران گل زده دقيقا اسمش چيست و قبل از اين كجاي دنيا زندگي و فوتبال بازي كرده! اما بحث را به سوي چيز جالبي ميبرد. مطمئنا آنقدر باهوش نيست يا قدرت خواندن ذهن را ندارد كه بفهمد مسافري كه سوار كرده چه پيشهاي دارد.
عمر آشناييمان هم به جايي نميرسد كه بحثي غير از همين چند سطر داشته باشيم، ولي ناگهان ميگويد: «شما شنيدي علي دايي گفت من با خدا لابي ميكنم؟ به خدا قسم كه خدا اين مرد را مثل نور چشمياش دوست دارد. مگر ممكن است؟
تيمش هفته پيش جلوي امارات در تهران مساوي كرد، ولي هيچ روزنامهاي چاپ نشد؛ اما درست وقتي قرار شد روزنامهها در مورد تيم ملي و دايي بنويسند تيمش برد!» و بعد تند و تند به حرفهايش ادامه ميدهد و اما من در شگفتي نكتهاي كه پيرمرد ناآگاهانه از شغل و حرفهام اشاره كرده بود، ميمانم.
گاهي بيآن كه بفهمم حرفش را تاييد ميكنم و اما نميدانم او از چه چيز و چه كسي حرف ميزند، هرچند كه تمامي حرفهايش از تيم ملي و برد آخر شب و شيرينمان باشد.
پيرمرد درست زده بود وسط خال! آيا اين هم نشانهاي از اقبال علي دايي بود؟ مردي كه نميتوانست همراه تيم ملي در بازيهاي گذشته پيروز شود، در روزي ناكام ماند كه رسانههاي نوشتاري در تعطيلات بودند و رسانه ملي نيز بخش اندكي از توجهش را متوجه تيم وي كرد.
دايي درست در روزي به كاميابي رسيد كه جامعه اطلاعرساني فوتبال ايران تشنه دانستن بود. ورق به سود دايي و تيمش چرخيد تا فراموش كنيم سرمربي تيم ملي ايران همين هفته گذشته چگونه با بيانصافي در مورد بازي رفت حرف زد و تيمش را برتر مطلق ميدان ناميد.
انتقادها از تيم او به حداقل ميرسد و بارقهاي از اميدواري شكل ميگيرد، در حالي كه آرام آرام فراموش كردهايم او در بازي رفت، بدترين چيدمان ممكن را راهي زمين كرده بود.
رشته افكارم پاره ميشود: «خب نگفتي پسرم، كدام خيابان را بپيچم؟!» و من باز به اين فكر ميكنم، دايي و تيمش چقدر ميتوانند به بازوهاي اين پيرمرد در آخرين ساعات شب قوت ببخشند تا او راحتتر و با لبي خندان دنده را عوض كند.
پنجشنبه 23 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: هموطن سلام]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 125]