واضح آرشیو وب فارسی:آزادگان ایران: پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : سال جدید آغاز شده بود … و همه زمزمه می کردند: یا مقلب القلوب و الابصار، یا مدبر الیل والنهار، یا محول الحول و الاحوال، حول حالنا الی احسن الحال. با شروع سال نو، هر کس امید و آرزو و برنامه آینده اش را به خاطر می آورد و …. اسرا هم در دنیای محدود اردوگاه، اما گسترده به وسعت دل های عاشقان، آرزوهایی داشتند. اولین برنامه ما دید و بازدید از بچه ها و دوستان بود. مسئولان آسایشگاه ها و گروه های فرهنگی به پیشنهاد رهبری اردوگاه- طی جلسه ای که داشتند- برنامه های عید نوروز را مورد بررسی قرار داده و تصمیماتی گرفته بودند که از طریق مسئولان آسایشگاه به گوش بچه ها می رسید. از آن جمله: برنامه های ورزشی، نمایش های فکاهی و تهیه مقداری شیرینی برای پذیرایی و …. بود. صبح زود، بچه ها با همه برادران آسایشگاه دیده بوسی کردند. تعداد انگشت شماری از دوستان هم که کدورتی به دل داشتند، با وساطت بزرگترها دست به دست هم دادند و در کنار هم نشستند تا خانه دل را از غم و غصه و کدورت پاک کرده، جامه شادابی و طراوت را – همگام با حرکت طبیعت – به اندام یکدیگر بپوشانند. طبق برنامه از پیش تعیین شده، بعداز صرف صبحانه، دید و بازدید آسایشگاهی و عمومی، به شکل مرتب و جالبی شروع شد. همه برادران اردوگاه به استثنای کسانی که در آشپزخانه و بیمارستان مشغول کار بودند، جلو آسایشگاه خودشان در یک صف ایستادند. بچه های آسایشگاه تا جلو بیمارستان و از بیمارستان تا کنار اتاق ۲ روبوسی کرده، سال نو را به همدیگر تبریک گفتند و با آنها به سمت برادران اتاق ۳ رفتند و همین گونه تا آسایشگاه های دیگر. از دور که این منظره دیدنی را تماشا می کردیم، صف طولانی دوستان به شکل V انگلیسی درآمده بود، از آسایشگاه ۱ تا جلو بیمارستان و از بیمارستان تا کنار اتاق آقا محرم- ارشد اردوگاه- و از آنجا هم تا کنار اتاق ۱۴ که آخرین آسایشگاه بود، لحظه هایی با شکوه و منظره ای جالب بود که بیانگر اتحاد و عواطف اسرا نسبت به یکدیگر بود. همین که چشم نظیر – درجه دار بد عنق و خشن – و ملازم ثابت – افسر ملعون استخبارات – به این صحنه افتاد، به علت اینکه چشم دیدن آن همه وحدت، صفا و یکدلی را نداشتند، همچون خروس بی محل، بی هنگام سوت آمار را به صدا درآوردند و توجه همه برادران را به خود جلب کردند. بعداز چند لحظه سکوتی تلخ بر اردوگاه حاکم شده بود، نظیر با صدای بلند گفت: همه در پایین اردوگاه جمع شوید. بچه ها در حالی که این دو ملعون را لعن و نفرین می کردند، در قسمت پایین اردوگاه جمع شدند. ملازم ثابت به یکی از سربازان خود دستور داد تا دفتر آمار را بیاورد. بعد دفتر را در دست گرفت و اسم چند نفر از برادران را خواند و خطاب به آنها گفت که اینجا جمع شوید کارتان دارم و به بقیه بچه ها گفت: شماها بروید، آزادید. و آنها را پس از چند سوال بی مورد آزادشان کرد. بچه ها از اینکه برنامه منظم دید و بازدیدشان به هم خورده بود، ناراحت و عصبانی شده بودند؛ اما چه می شد کرد؟ به اجبار، به صورت پراکنده، به دیدن دوستان و آشنایان رفتیم. البته اگر به آن صورت منظم دید و بازدید انجام می شد، به راحتی می توانستیم با همه برادران دیده بوسی کنیم و سال نو را به همدیگر تبریک بگوییم، اما به هر حال دشمن نخواست و نشد. راوی: آزاده جواد محمدپور
یکشنبه ، ۱فروردین۱۳۹۵
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: آزادگان ایران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 195]