واضح آرشیو وب فارسی:مهر: گزارش مهر از تحویل سال در کنار شهدا؛
یا مقلب القلوب در کنار شهدا/ شلمچه عجب سال تحویلی داشت
شناسهٔ خبر: 3583346 - یکشنبه ۱ فروردین ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۱
استانها > خوزستان
اهواز – حضور مردم ایران به خصوص خانواده شهدا در لحظه تحویل سال در کنار مناطق عملیاتی سنتی است که هر ساله انجام می شود. خبرگزاری مهر - گروه استان ها: لحظه تحویل سال در کنار شهدا فرصتی است که برخی هیچگاه از دست نمی دهند. حضور در کنار جوانان برومند ایران اسلامی که قرار بود این کشور و این نظام روی شانه های ستبر و با اندیشه های الهی آنها به اوج قدرت برسد ولی آنها را بدون هیچ گناهی برای دفاع شرافتمندانه از خاک کشور از دست دادیم، فرصتی است که نباید آن را از دست داد. امسال هم مناطق عملیاتی در لحظه تحویل سال میزبان بسیاری از عاشقان شهدا بود . آنها ظاهرا با خدا و عده کرده اند که هیچگاه شهدای گرانقدر این خاک و این کشور را در بهترین لحظات تنها نگذارند. امسال هم افرادی بودند که سفره های هفت سین خود را در بیابان هایی چیدند که روزگاری رزمندکان اسلام برای اینکه یک وجب آن در اختیار دشمن قرار نگیرد بهترین سرمایه یعنی جان خود را تقدیم کردند تا مبادا ذره ای از این سرزمین اسلامی در دست بیگانه باقی ماند. امسال نیز حضور مادران و همسران شهدا در این مناطق دیدنی بود و درددل های آنها با صدای بلند، مظلومیت شهدای ما را برای همه افرادی كه بی شك اغلب آنها جنگ را به خوبی لمس نكرده اند بیشتر تداعی می كرد. فرزندان شهدا هم بودند و امسال به یاد پدران شهید خود سفره هفت سین خود را با یاد حضور پدرانشان هنگام لحظه سال تحویل را در حد بضاعت و توان و امكاناتی كه داشتند، همانند سفره هفت سین رزمندگان در مناطق عملیاتی و هنگام جنگ چیده بودند. علی محمدی ۳۷ ساله تنها در گوشه ای از شلمچه نشسته و سفره هفت سینش را شامل چفیه و قرآن و عکس یک شهید پهن کرده است. به او می گویم که چرا در این لحظه تحویل سال کنار خانواده نیستی و می توانستی موقع دیگری به شلمچه بیایی؟ اما پاسخش من را در شوک فرو می برد. شاید برای اولین بار بود که از سئوالی که کرده ام، پشیمان شدم.
علی می گوید: وقتی به دنیا آمدم مادرم فوت کرد و من پیش پدرم ماندم ولی او از آن مردان انقلابی بود که نمی توانست ببیند که دشمن به خاک کشور هجوم برده و او در خانه بنشییند. پدرم مرا به مادر بزرگ سپرد و رفت تا بجنگد. او در عملیات کربلای ۵ و در همین شلمچه شهید شد. وی ادامه می دهد: چند سالی است که مادر بزرگم که تنها کسی بود که من داشتم فوت کرده و می بینید که من در اصل در کنار خانواده خود هستم. اینجا در کنار پدرم هستم و حضور هر ساله هنگام سال تحویل در شلمچه به من قدرت عجیبی برای ادامه زندگی می دهد. در حالی که از علی دور می شوم با خود فکر می کنم که این جنگ چه صورت بی رحمی دارد و چقدر از نوزادان و نوجوانان این سرزمین بی پدر یا بی مادر شدند. چه لحظه های تحویلی سالی که نبود پدر یا مادر شهید در کنار خانواده برای بسیاری از افراد به حسرت تبدیل شده است. چه افرادی عاشقانه پر کشیدند که امروز من در چند قدمی عراق که روزگاری دشمن قسم خورده ما بود، به راحتی در کنار هموطنان خود قدم بزنم. باید آنها را احترام گذاشت، آنهایی که فرزند بی مادر را ترک کردند تا مبادا فرزندان دیگری بی پدر و بی مادر شوند. شاید پدر علی محمدی کاری کرد که خیلی ها مثل او در این کشور انجام داده اند، برای کار آنها اسمی غیر از « اوج از خودگذشتگی» پیدا نمی کنم. در گوشه ای دیگر خانواده ای حدود ۱۵ نفره هم حضور داشتند که چند دقیقه قبل تحویل سال آرامش و سکوت عجیبی در بین آنها حکمفرماست. با آنها هم کلام می شوم همانگونه که حدس می زدم خانواده شهید هستند. خانواده ترابی می گویند پدرشان در شلمچه شهید شده و سعی می کنند همیشه لحظه تحویل سال در این مکان باشند. می گویند در اینجا سفره هفت سینشان بدون پدر نیست. اینجا گرمای پدر و دستای مهربانش را حس می کنند.
شهید ترابی هم در شلمچه شهید شده و امروز بعد از گذشت سال ها از پایان جنگ، همسرش، فرزندان و نوه های این شهید را با خود آورده تا به آنها نشان دهد این بیابان ها ارزش دارد. برای این بیابان ها شما و خیلی مثل شما بی پدر شدند پس یادتان نرود که اگر این کشور که به این اقتدار رسیده پدرانی سفر کردند و برای ادامه اقتدار این کشور بازهم باید شما مثل پدر خودتان بجنگید ولی این نه برای جنگ سخت که برای در جنگ نرم دشمن مسلح شوید. جوانانی که در قالب کاروان های راهیان نور به این مناطق آمده اند هم حس و حال عحیبی دارند. عباس پیوندی دانشجویی است که امسال فرصت کرده لحظه تحویل سال در شلمچه باشد. او می گوید: حس عجیبی دارم که هیچگاه پیش از این آن را تجربه نکرده ام. این بیابان ها با آدم صحبت می کنند و انگار شهدا را در کنار خودمان حس می کنم. عباس ادامه می دهد: سفر با راهیان نور درس های بزرگی به من داد. حالا من بی شک قدر وجب به وجب این خاک را می دانم. این خاک مقدس است چرا که من در جایی نشسته ام که چند سال قبل همسن و سالان من که شاید مثل خودم هزار امید و آرزو و رویا داشتند مردانه آمدند تا خاک کشورمان از گزند دشمن در امان بماند. وی می گوید: اگر ما خود را میراثدار این شهدا بدانیم باید راهشان را ادامه بدهیم. شاید امرز جنگی به صورت مستقیم در کار نیست ولی جنگ برای کشورمان ادامه دارد اما در این جنگ دشمن به صورت زیرکانه وارد عمل شده و اعتقادات جوانان ما را هدف قرار داده است ولی با وجود رهبری حکیمانه مقام معظم رهبری و جوانان غیرتمندی که داریم بی شک آنها در این جنگ هم شکست می خوردند همانگونه که همیشه در برابر اراده ملت ایران شکست را با تمام وجود لمس کرده اند.
کمی آن طرفت تر سفره هفت سین عجیبی چیده بود. سین های این سفر رنگ و بویی از سیب و سمنو و ... نداشت. ناخودآگاه یاد خاطره آن رزمنده دوران دفاع مقدس می افتم که نوشته بود: «گاهی سفره هفت سین هم رو به راه می شد. هر گردان با آلات جنگی خود سفره ای ترتیب می داد. وقت تحویل سال ۱۳۶۶ در اردوگاه شهدای تخریب در جاده آبادان، سفره بچه های تخریب سیم خاردار، سیمینوف، مین سوسکی و سبدی و...بود و عکس شهدا را هم در میان نمازخانه می گذاشتیم و یادی از آنها می کردیم که جان دادند تا بهاری ترین فصل ها و سالها نصیب ما ایرانی ها شود». رزمندگان ایران هنگام لحظه سال تحویل برای اینكه امكان خروج از مناطق عملیاتی را نداشتند یا اینكه درگیر عملیات بودند سفر هفت سین خود را با وسایلی مانند، سربند، سنگ، مین سوسکی، مین سبدی، سیم تله، سیم چین، سیم خاردار، سرنیزه، سی چهار C۴، سوزن اسلحه، سیمینوف، سمبه و... آرایش می كردند تا با این كار سنت حسنه نوروز را به جا بیاورند. یكی از رزمندگان در توصیف آن ایام می گوید: بعد از اینكه با هزار بدبختی سفره هفت سین را جور می كردیم و لحظه سال تحویل فرا می رسید، سکوت که سنگر را فرا می گرفت، تمام شوخی ها و شیطنت های ساعتی پیش جایش را به چشمهای دلتنگ خانه ای کوچک و مادر و پدری می داد که امسال هم تنها بودند. وی ادامه می دهد: یا مقلب القلوب که زیر لب ها طنین انداز می شد، صدای شلیک تیری نوید سال جدید را می داد و دیده بوسی بود و خنده و عیدی. نه با آن اسکناس های تا نخورده بلکه با عکس امام بود و سربند یا زهرا و یا ابوالفضل. سال جدید سربازها را با خود می برد به آینده ای مبهم اما شیرین و پر از امید به پیروزی و سنگر را اتاق کوچک خانه پدری می کرد و زخم تنهاییشان را، تنها می گذاشت تا کمی «درد» استراحت کند از بس که حاضر بود و هر روز غیبت نمی کرد. مادر شهیدی هم که لحظه تحویل سال در شلمچه بود، می گوید: پسرم در شلمچه مفقود شده است و با وجود اینکه سفر به همه مناطق عملیاتی با صفا است ولی شلمچه را، چون پسرم در آنجا مفقود شده است بیشتر دوست دارم. اوایل جنگ بود که شهید شد و نامه آخرش از شلمچه وقتی ۳۳ سال سن داشت برایمان ارسال شد. شاید در همین گوشه ها نشسته بود و برایمان نامه می نوشت.
این مادر شهید عنوان می کند: پلاک تنها چیزی است که از پسرم به دستم رسید. حدود ۴۰ نفر بودند که همه مفقود الاثر شدند. این دومین بار است که به اینجا می آیم چون پسرم در شلمچه شهید شده است و هیچگاه باز نمی گردد، دوست دارم اینجا بیایم. چون پسر خودم قبر ندارد که سر قبرش بروم و از ته دل گریه کنم. گلهای لاله ای که در بیابانهای اینجا می روید نشانه او است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مهر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 86]