تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 11 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس به خاطر خداى سبحان از چيزى بگذرد، خداوند بهتر از آن را به او عوض خواهد داد. ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803306426




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پدر از باند مهدی هاشمی آزارهای فراوانی تحمل کرد


واضح آرشیو وب فارسی:کاشان حامی: ایشان در بیمارستان به آقای کرباسچی که به عیادتشان رفته بود، گفته بودند: «راضی نیستم مرا در این قبرستان دفن کنید، ولی نگفته بودند کجا دفن کنید. وصیتنامه را خواندیم. اولین مورد برای ما امکان نداشت.به گزارش کاشان حامی؛  ناگفته هایی از تاریخ انقلاب در اصفهان به مناسبت سالروز ارتحال آیت الله خادمی در گفت وشنود با حجت الاسلام سید محمدعلی خادمی عالم نامدار و مجاهد، مرحوم آیت الله حاج آقاحسین خادمی اصفهانی، از اعلام پرآوازه حوزه نجف و اصفهان در عصر حاضر به شمار می رود. این روحانی ارجمند علاوه بر سوابق روشن در دوران نهضت ملی ایران، از جمله چهره هایی بود که پس از آغاز نهضت امام خمینی به این حرکت عظیم پیوست و تا پایان حیات، انقلاب و نظام اسلامی را مورد حمایت خویش قرار می داد. در سالروز ارتحال آن فقید سعید با فرزند ارجمندش، جناب حجت الاسلام والمسلمین سید محمدعلی خادمی گفت وشنودی انجام داده ایم که درپی می آید. از قدیمی ترین خاطراتی که از مبارزات مرحوم والد(قده) به یاد دارید، بفرمایید. بسم الله الرحمن الرحیم. وقتی مرحوم پدرم از دار دنیا رفتند، من ۳۲ یا ۳۳ سال داشتم. ایشان سال ۱۳۶۳ فوت کردند و من الان حدود ۶۰ سال دارم. در سال ۱۳۴۲ کوچک بودم و وقایع زیاد یادم نیست. اجمال قضیه این است که ایشان رهبری انقلاب در اصفهان را داشتند. هنگامی که مرحوم امام «رحمه الله علیه» دستگیر و در تهران زندانی شدند، این احتمال داده می شد که ایشان اعدام شوند. مرحوم والد همگام با علمای شهرستان ها، به خصوص آیت الله میلانی «رحمه الله علیه» به تهران آمدند و از علمای شهرستان ها هم خواستند به تهران بیایند. علمای شهرستان ها هم به تهران آمدند و همه تصدیق کردند مرحوم امام «مرجع» است و این باعث شد جلوی اعدام ایشان توسط دستگاه شاه گرفته شود. پدر ما از پیشگامانی بودند که از اصفهان به تهران رفتند. خودشان می گفتند: بعد از اینکه امام از زندان آزاد شدند، آقایان علما در قم در جلسه ای جمع شدند و صحبت می کردند: امام افراطی و تند می روند و ما نمی توانیم با ایشان همگام باشیم! نه ما می توانیم به تندی امام باشیم، نه ایشان می توانند به سادگی ما باشند، بنابراین باید به نوعی بین رفتار ما و ایشان هماهنگی ایجاد شود و برای اینکه این مطلب را به امام برسانند، پدر ما را به عنوان نماینده انتخاب کردند. ایشان با این پیام نزد امام رفتند و پیام آقایان را رساندند. اینطور که شما دارید تند می روید، نمی توانیم پا به پای شما بیاییم و شما به گونه ای حرکت کنید که ما هم بتوانیم پا به پای شما در این نهضت حرکت کنیم!پدرم وقتی این مطلب را به امام می رسانند، امام می گویند: « من و شما عمرمان را کرده ایم، دیگر نمی توانیم از این مصلحت سنجی ها داشته باشیم. آیا شما می توانید همپای من بیایید؟» پدرم می گویند: اگر شما حرکت کنید، طبعاً من هم نمی توانم کوتاه بیایم. این حرفی است که پدر ما از جریانات سال های ۱۳۴۲ نقل می کردند. مرحوم آیت الله خادمی از سوابقشان با امام چه خاطراتی را نقل می کردند و احیاناً در این اواخر خود شما چه مواردی را به خاطر دارید؟ سابقه پدر ما با مرحوم امام، از بعد از رحلت آیت الله بروجردی شروع می شود. ایشان بعد از اینکه از نجف آمدند، نماینده آیت الله بروجردی در اصفهان و البته خودشان مجتهد کاملی بودند و می توانستند ادعای مرجعیت کنند، ولی از این کارها گریزان بودند. به نظر من یک مقدار از زرنگی ایشان بود که نمی خواست این مسئولیت بزرگ را به عهده بگیرد، ولی به عنوان نماینده مراجع عمل می کرد، آن هم مرجعی چون مرحوم آیت الله بروجردی. با اینکه پس از آیت الله بروجردی مراجع بزرگ دیگری چون مرحوم آیت الله حکیم، مرحوم آیت الله خویی، مرحوم آیت الله شاهرودی و دیگران هم بودند، ولی ایشان آن هم در شرایطی که مرحوم امام دراصفهان چندان شناخته شده نبودند، وکالت و نمایندگی ایشان را در اصفهان قبول کردند و شهریه به اسم ایشان می دادند. این ارتباط بین مرحوم امام و پدر ما از زمان تبعید ایشان و بعد که به نجف رفتند، به وسیله نامه ها و افراد همچنان ادامه داشت و نامه های زیادی که بین پدر ما و امام رد و بدل می شدند، شاهد بر این مطلب است. دستگاه ساواک هم این مطلب را می دانست که ایشان شهریه را از طرف خودشان نمی دهند، بلکه از طرف آقای خمینی می دهند، لذا روی این مسئله خیلی حساس بود. و از خاطرات پس از انقلابتان؟ بعد از انقلاب هم پدر در انقلاب ذوب شده و فدایی امام بودند. این صحنه را به چشم خودم دیدم که وقتی پدرم به قم آمدند، آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری، پسر مؤسس حوزه قم -که در آن وقت از علمای بنام قم بودند-خم شدند و دست پدرم را بوسیدند! ساعتی بعد دیدم پدرم خم شدند و دست امام را بوسیدند! اینقدر نسبت به امام اظهار ارادت و مودت می کردند و به امام اعتقاد داشتند. ایشان می گفتند:« همه همّ و غمّ امام، احیای ایران برای اسلام است». به کرات از ایشان شنیدم:« زمانی که مرحوم آیت الله کاشانی در زمان نهضت نفت نام و قدرتی در ایران پیدا کرده بودند، به ایشان می گفتم: آقا! حالا دیگر جلوی منکرات را بگیرید و به خصوص روی مسئله مشروب فروشی ها تأکید داشتم». مرحوم آیت الله کاشانی می فرمودند:« اول قضیه نفت را تمام کنیم، بعد به این امور می رسیم». پدرم می گفتند:« نه نفت تمام شد و نه منکرات در ایران تمام شدند»، ولی اعتقاد داشتند نظر مرحوم امام احیای اسلام و تطبیق احکام اسلامی در ایران است. می دیدم مرحوم پدرمان ارادت کامل به امام داشتند و لذا امام در امور مهم به ایشان توصیه می کردند که مشارکت داشته باشند، از جمله در مجلس خبرگان و تدوین قانون اساسی که حضور ایشان فقط به توصیه امام بود، نه اینکه خودشان بخواهند مطرح شوند. مرحوم آیت الله خادمی به رغم اینکه خود انقلابی بودند ودرفرآیند انقلاب هم نقشی برجسته داشتند، با یک جریان انقلابی نما در اصفهان هم درتقابل قرارگرفته بودند. مواجهه ایشان با باند مهدی هاشمی معدوم از چه زمانی شروع شد وچه سیری را پیمود؟ الان که ۳۰ سال از رحلت پدر ما و ۳۷ سال از انقلاب اسلامی گذشته است، می توانیم آزادانه این مسائل را بگوییم، در حالی که آن روز نمی توانستیم. پدر ما در آن دوران نه افکار، نه کارنامه و نه عملکردِ بیت آیت الله منتظری را قبول داشت و می دانست در زیر پوسته این جریان، قدرت گرفتن و قدرت نمایی چه گروه هایی نهفته است، چون ریشه های همه اینها را در اصفهان می دانست. در جریان «شهید جاوید» که از نظر زمانی به جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی وصل بود، چون دستگاه ِحکومت می خواست آن جشن ها آرام برگزار شود، دسیسه ای چید که در بین مذهبیون و انقلابیون، اختلاف و دو دستگی ایجاد کند. یکی از چیزهایی که زمینه ساز این دو دستگی شد، انتشار کتاب «شهید جاوید» بود. متأسفانه عده ای از آقایان از «شهید جاوید» حمایت کردند که از جمله آنها آقای منتظری و اطرافیان ایشان بودند و اینها در این باره، مرحوم شمس آبادی را در اصفهان شهید کردند. بعد از مدتی مرتکبین را زندانی کردند و به سه بار اعدام محکوم شدند. بعد از انقلاب که درهای زندان ها باز شدند، آقای مهدی هاشمی بیرون آمد و با استقبال گروهی مثل اطرافیانِ امام جمعه بعد از انقلاب ِ اصفهان روبه رو شد. اینها به استقبال هاشمی رفتند و به عنوان «برادرمجاهد» از او استقبال کردند. طبعاً وقتی مهدی هاشمی برادر مجاهد شود، خود و اطرافیانش نسبت به این گروه مستقبلین احساس مسئولیت می کنند و نهایتاً به هم گره خوردند. اگر کسی بخواهد درباره تاریخچه وقایع ِ اول انقلاب دراصفهان تحقیق کند، باید برخی از روزنامه های محلی آن دوره را مطالعه کند و ببیند در این شهر چه خبر بود! آن تحصن هایی که در استانداری برای مبارزه با کمیته انقلاب اسلامی شد که در رأس آن مرحوم… آیت الله مهدوی کنی… بله، مرحوم آیت الله مهدوی کنی «رحمه الله علیه» بودند. اینها در استانداری اصفهان جمع شدند که به قول خودشان صد و چند گروه انقلابی بودند! اینها از کجا آمده بودند، بماند. اینها تحصن و بعد تهدید کردند. مرحوم امام، آقای باهنر و آقای یزدی را فرستادند. خود آقای مهدوی کنی هم آمدند و با هو کردن آنهایی که در استانداری اصفهان تحصن کرده بودند، روبه رو شدند و بعد شروع به تهدید کردند که اگر خواسته های ما را برآورده نکنید، هر چه دیدید به گردن خودتان است و رئیس کمیته اصفهان را که فردی به نام مهندس بحرینیان بود، صبح که از خانه اش بیرون آمد، با بیش از ۴۰ گلوله ترور کردند! این کارهای زشت، قتل ها و غارت ها را ادامه دادند و در قهدریجان اصفهان فجایع زیادی را به بار آوردند و افرادی را کشتند و در چاه انداختند! این مصائب پدر مرا در همان سال های اول انقلاب پیر کرد، والا قدرت بدنی پدرم خیلی خوب بود. با اینکه همواره مورد تهدید این گروه بود، با تمام قدرت در مقابل اینها ایستاد و مقاومت کرد و جلوی مفاسد اینها را گرفت. اینها شدیداً مبارزه می کردند. ظاهرا در اعتراض به رفتارهای این گروه، مدتی هم اصفهان را ترک کردند، اینطور نیست؟ بله، پدرم مدتی از اصفهان به قم رفت و به حمایت از ایشان، تمام مساجد اصفهان تعطیل شد و از ایشان طرفداری کردند. پدرم نامه ای به مرحوم امام نوشت و طی آن گفت: « من ۶۰ سال است در اصفهان زندگی کرده و دارم از اسلام حمایت می کنم . امروز در این شهر، شیخی(فتح الله امید نجف آبادی) پیدا شده است که علناً دعوای کمونیستی دارد و تا من زنده هستم نمی گذارم ایشان در اصفهان این کار را انجام بدهد». این شیخ با روزنامه ای به نام «بامداد» مصاحبه کرده و گفته بود:« به نظر من زمین از آنِ کسی است که بر آن بیل بزند!» یعنی منکر مالکیت خصوصی که از ضروریات فقه اسلام است، شده بود و پدرم در تمام عمرش فقط یک نفر را تکفیر کرد و او هم آن شیخ بود و آن شیخ بد عاقبت شد وخودِ دستگاه ِقضایی جمهوری اسلامی او را اعدام کرد. خاطرم است مرحوم آقای توسلی «رحمه الله علیه» که دفتردار امام بودند، در جریان طرح اعتبارنامه این شیخ معدوم به مجلس آمد و گفت: « من احساس وظیفه کردم که اینجا بیایم و درباره دو مطلب شهادت بدهم. اولاً: این آقای شیخ (امید نجف آبادی) تنها کسی است که آقای خادمی تکفیرش کرده اند. ثانیاً: در روزی که او داشت میراشرافی را محاکمه می کرد، امام سه مرتبه به من دستور دادند: تلفن بزن و بگو محاکمه را تعطیل کند و به قم بیاید و این شیخ حرف امام را نشنید و ایستاد و آن شخص را اعدام و بعد هم اموالش را مصادره کرد و سپس به قم رفت!» ایشان آمد و این شهادت را در آن روز داد. این فعالیت ها در اصفهان، با حمایت این باند عملی می شد و ابراز قدرت می کرد. این ظلم ها در اصفهان به اسم انقلاب اسلامی به مردم می شد. اعدام های کور و بی حساب و کتاب. این برنامه ها را به این شکل عمل می کردند و پدر ما آمد و با تمام قدرت در مقابل آنها ایستاد. معتقدم پدرم را مشکلات اول انقلاب زمین گیر کرد و از پا انداخت. در صحبت های شما اشاره ای به اعدام میراشرافی بود. ماهیت فکری و عملی آقای میراشرافی چه بود و مرحوم آیت الله خادمی چه نگاهی به او داشتند؟ پدر ما از فرد یا گروه خاصی حمایت نمی کرد،منتها می گفت رسیدگی به اتهام افراد باید منطبق برموازین باشد. اما درآن دوره در اصفهان،خطی بود که با موازین شرعی سازگار نبود، چون مذهب و دین ما دراین باره قوانینی دارد. اول انقلاب اینها می رفتند و دیوارهای باغ هایی را که درختان آن میوه داشت، خراب می کردند و در باغ می رفتند و درخت ها را قطع می کردند و به حساب خود، درخت های قطع شده را به مستضعفین می دادند! صاحب باغ می پرسید: «چرا با باغ من این کار را کردید؟» می گفتند: «دلیل شما بر مالکیت چیست؟» می گفت: «سند دارم، این باغ مال من است». می گفتند: «برو دلیل بیاور!»آن بنده خدا پیش پدرم می آمد و می گفت: «آقا! من سند برده و گفته ام صاحب باغ هستم. شما به باغم آمده اید. آن وقت از من دلیل می خواهید؟» پدرم می گفت: «برو به او بگو بعد از ابوبکر که از حضرت زهرا(س) دلیل خواست، تو دومی هستی!» اینها اصلاً به موازین اعتقاد نداشتند و به اسم اسلام می زدند، خراب می کردند، مردم را اعدام می کردند و اموال هر کسی را که اسم خاصی داشت مصادره می کردند. هیچ یک از رفتارهایشان با اسلام منطبق نبود و البته خودسری هایشان، نتایج معکوس هم داشت . پدر ما در مقابل این کارهای زشت می ایستاد، پدر ما از میراشرافی و امثال او نبود که دفاع می کرد، بلکه مدافع احکام اسلام بود. آیا آیت الله خادمی درباره باندی که در اطراف آقای منتظری بودند، چه قبل و چه بعد از انقلاب با ایشان صحبتی کرده بود؟ آیا از برخوردهای ایشان با آقای منتظری خاطراتی دارید؟ این را می دانم که پدر ما اصلاً با آقای منتظری موافق نبود. این مخالفت در دوره ای بود که ایشان در اوج قدرت و قائم مقام رهبری بود، اما پدر ما هیچ اعتبارشرعی برای آقای منتظری قائل نبود، چون می دانست در اطراف ایشان چه خبر است. پدر ما رئیس سنی مجلس خبرگان قانون اساسی شد. یک جلسه هم بیشتر شرکت نکرد، چون می دانست خبرگان می خواهد آقای منتظری را علم کند. پرونده دار و دسته مهدی هاشمی از قبل از انقلاب برای ایشان و البته مردم اصفهان کاملاً روشن بود. نمونه اش هم به شهادت رساندن مرحوم آیت الله شمس آبادی بود. بعد از انقلاب هم قتل ها و غارت هایی بود که توسط این جماعت در اصفهان اتفاق می افتادند. این زمان مقارن با اوج قدرت آقای منتظری بود،درعین حال پدر ما با این دار و دسته درگیر بود و از جانب آنها تهدید می شد. در کتاب خاطراتی که آقای ری شهری نوشته ، تصریح کرده: از جمله کسانی که در لیست ترور سید مهدی هاشمی قرار داشت، مرحوم آیت الله خادمی بود! برایتان نمونه دیگری بگویم: آقای محمدجعفر کازرونی رئیس کارخانه ریسندگی معروف اصفهان – که مرد بسیار خیّری بود-را ترور کردند. پدر ما را هم با تلفن بارها تهدید کردند: اگر آمدید و بر جنازه او نماز خواندید، شما را هم ترور خواهیم کرد! پدرم درآن دوره یک ژیان با راننده داشتند. همین که شنیدند سید جعفر کازرونی ترور شده است، راه افتادند که بروند و بر جنازه او نماز بخوانند. پیرزنی به نام مروارید خدمتکار خانه ما بود. او هم شنیده بود که تهدید کرده بودند در صورتی که پدر ما برای نماز بروند، ایشان را ترور خواهند کرد و لذا آمده و جلوی ماشین پدر ما خوابیده بود و می گفت: نمی گذارم بروید، اما پدر با کمال شهامت رفتند و بر پیکر مرحوم کازرونی نماز خواندند. این افراد عده دیگری را هم ترور کردند و پدر ما پرونده اینها را کاملاً می دانست و با این گروه از قبل از انقلاب مبارزه می کرد و نه صرفاً بعد از انقلاب. بعد از انقلاب در اصفهان، دوگانه ای به نام «خادمی ـ طاهری» به وجود آمد و البته خیلی ها هم به این پدیده دامن می زدند. در آن دوران شما نمی توانستید درباره این موارد حرف بزنید، ولی حالا ماهیت هر دو طرف به خوبی معلوم شده و فرصت مناسبی است که خاطراتی را از این دوگانه و ایذا و اذیت هایی که ایشان از این بابت تحمل کردند، بیان کنید؟ آنچه اجمالاً می توانم به شما بگویم این است که گاهی می دیدم پدرم آه می کشید و جمله ای را می گفت که آقا امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «الدهر أنزلنی ثم أنزلنی حتی یقال معاویه و علی!» روزگار مرا پایین آورد به گونه ای که اسم مرا در کنار معاویه قرار دادند. ایشان هم همین جمله را می گفت: «الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی یقال فلان و فلان!» در مرحله ای که این درگیری ها خیلی تند شده بود، آقای موسوی اردبیلی رئیس شورای قضایی بودند. مرحوم امام ایشان را به اصفهان فرستادند که یک مقدار به اوضاع سر و سامان بدهند. آقای اردبیلی به خانه ما آمدند و آقای طاهری هم دعوت شد که به خانه پدر ما بیاید و ایشان هم آمد. در آن جلسه پدرم به آقای اردبیلی گفت: «من سر این آقا عمامه گذاشته ام!» اعتباری که از عمامه گذاشتن به سر شخصی می آید از جانب کیست؟ از جانب کسی که عمامه سر او می گذارد. اینها که هم رتبه نیستند. سربسته باید بگویم که در اول انقلاب،اینها خیلی سوءاستفاده و نسبت به مقام و مرتبه پدر ما ظلم کردند و پدر ما هم جز صبر چاره ای نداشتند. پدر ما نه برای خودش و نه برای فرزندا نش از بیت المال خرج نمی کردند. وقتی مرحوم امام به ایشان گفتند باید برای مجلس خبرگان کاندیدا شوید، پدرم هم قبول کردند، ولی آدمی نبودند که بیایند و بگویند درتبلیغات انتخاباتی عکس مرا چاپ و پخش کنید. انتخابات که انجام شد، پدر ما سوم شد! وقتی به ایشان گفتند: شما سوم شده اید، ایشان گفتند: این که خوب است، جد ما را چهارم کردند! از این جمله مظلومیت پدر ما معلوم می شود که رتبه و جایگاه علمی پدر ما کجا و آنهایی که اول و دوم شدند کجا بود؟ بعد از ۳۰ سال حقایق آشکار شدند و قبر پدر ما در جوار مرقد مطهر حضرت رضا(ع) قرار دارد و هنوز مورد احترام همه است و اسمی از آن گروه و دار و دسته وجود ندارد و این خود دلیل روشنی بر حق و باطل بودن افراد و جریانات است. ایشان در سال های آخر عمر، تقریباً سکوت اختیار کرده بودند، اما رابطه شان با امام برقرار بود. مظالمی که باند سید مهدی هاشمی در اصفهان کردند، آیا توانست ایشان را از انقلاب جدا کند یا تا آخر وفادار بودند؟ در ایشان هیچ دلیلی بر عدم وفا یا سکوت یا کنار کشیدن ندیدم. پدرم چه قبل و چه بعد از انقلاب، سکاندار بودند. درباره قبل از انقلاب، کتابی از اسناد پدر در ساواک به نام « خادم شریعت» منتشر شده که نقش ایشان را در اصفهان به خوبی نشان می دهد که چگونه تلاش می کردند جلوی خونریزی گرفته شود. قبل از انقلاب گروهی را در اصفهان دستگیر کردند و چون در مدرسه از آنها دستگاه تکثیر اعلامیه وحتی سلاح گرفتند، محکوم به اعدام شدند! در پرونده ساواک پدر ما هست که ایشان رشوه دادند و با رشوه، خون همه اینها را خریدند! دردوران اوج گیری انقلاب، در همه شهرها جمعه خونین و یکشنبه خونین و امثال اینها وجود داشت که شاه مأمورانش را آزاد می گذاشت تا مردم را بکشند و فقط در اصفهان این کار انجام نشد و این با تدبیر پدر ما بود. ایشان در جلوگیری از ریخته شدن خون مردم حق بزرگی به گردن مردم اصفهان دارد. بنده به عنوان فرزند ایشان تا آخرین روزهای حیات ندیدم کناره گیری کنند، پشیمان شوند یا سکوت کند. بنده چنین چیزی را ندیدم. ایشان اگر تشخیص می دادند چیزی خلاف شرع است با کسی رو در بایستی نداشتند و بلافاصله اظهار نظر می کردند و ابایی از بیان اعتراض خود نداشتند. هرگز در خانه خود را به روی مردم نبستند و تا آخر عمر به مشکلات مردم رسیدگی می کردند. از واقعه رحلت پدر و بازتاب های آن چه خاطره ای دارید؟ حاشیه و متن این رویداد را چگونه دیدید؟ وقتی پدر ما از دنیا رفتند، از سوی مرحوم امام سه روز عزای عمومی اعلام شد و اصفهان و مشهد تعطیل شدند. تشییع جنازه ایشان فوق العاده باشکوه بود. پدرم در بیمارستان خورشید بستری بودند. یکی از بستگان ما یک هفته قبل از فوت، ایشان را خواب دیده بود که در کنار قبر علی بن موسی الرضا(ع) بستری است و یکی از خواهرهای ما هم دارد از پدرم پرستاری می کند. به ما زنگ زد و گفت: چنین خوابی دیده ام و ان شاءالله پدرتان خوب می شود! ما هم حمل به صحت کردیم که ان شاءالله خدا شفا می دهد. بعد که پدرم فوت کردند، در وصیتنامه ایشان خواندیم: مرا در وادی السلام نجف دفن کنید. سال ۱۳۶۳ و اوج جنگ ایران و عراق بود و ابداً چنین کاری مقدور نبود. بعد گفته بودند: اگر در وادی السلام نجف نشد، مرا در مشهد دفن کنید و اگر نشد در قبرستان تخت فولاد اصفهان. پدر، مادر و همسر ایشان هم در آنجا مدفون بودند و آنجا متروکه شده بود. اول انقلاب قبرستانی برای دفن مرده ها درست کرده بودند و مردم اصفهان علاقه نداشتند مرده هایشان را در آنجا دفن کنند و مرده هایشان را قاچاقی در قبرستان قدیم دفن می کردند. مسئولان محترم می خواستند یک مرده معتبر پیدا و پدر ما را در قبرستان جدید دفن کنند که مردم اصفهان رغبت پیدا کنند مرده هایشان را در آنجا دفن کنند. پدر ما هم این مسئله را فهمیده بود. ایشان در بیمارستان به آقای کرباسچی که به عیادتشان رفته بود، گفته بودند: «راضی نیستم مرا در این قبرستان دفن کنید، ولی نگفته بودند کجا دفن کنید. وصیتنامه را خواندیم. اولین مورد برای ما امکان نداشت. دومی را با مرحوم امام تماس گرفتیم. آن روزها استاندار مشهد آقایی به نام عبدالله کوپایی و اهل اصفهان بود . با ایشان تماس گرفته شد و پدر را در حرم مطهر دفن کردیم و تازه به یاد خواب یک هفته قبل آن خویشاوند افتادیم که نشان می داد تمایل پدر ما در کجاست و ما توجه نداشتیم. گاهی که به مشهد می رویم و می خواهیم قبر پدر را زیارت کنیم، باید از مردمی که سر قبر ایشان هستند خواهش کنیم جایی هم به ما بدهند و این نشانه حسن عاقبت ایشان است. به عنوان سؤال آخر. مسلماً در شناساندن شخصیت ایشان کوتاهی شده است و جا دارد محققان و نویسندگان به این مسئله بپردازند. ظاهراً شما نامه ها و اسناد زیادی از زندگی پدر دارید که هنوز منتشر نشده اند. برای انتشار یک یادنامه جامع درباره ایشان و نامه ها و اسنادشان برنامه ای ندارید؟ اخیراً کتابی با عنوان «فهرست کتب خطی مرحوم آیت الله خادمی» منتشر کردیم که در سال گذشته در لیست کتاب سال بود و چون بودجه نداشتند جایزه بدهند، ۱۰ کتاب را کنار گذاشتند که ما جزو آنها بودیم! حدود ۸۰۰ تا هزار کتاب خطی از ایشان باقی مانده بود که خود بنده آنها را فهرست کردم و یک مقدمه مفصل هم اول کتاب نوشتم. بخشی از این اسناد و نامه ها در آغاز آن کتاب آمده اند. با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید. جوان


سه شنبه ، ۲۵اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: کاشان حامی]
[مشاهده در: www.kashanna.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 118]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن