واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: دانش آموز دبیرستان و اهل روستای «دودانگه» ساری هستم که هنوز ۱۶ سالگی را پشت سر نگذاشته ام، اما از زمانی که خواندن یاد گرفتم، به طور عجیبی به دو چیز عشق می ورزیدم؛ یکی ادبیات و دیگر تاریخ و تا به حال یک کتاب شعر هم به کمک مدرسه از من چاپ شده است. روزی از یکی از استادان که عمری در رادیو و تلویزیون خدمت کرده است، در مجمعی شنیدم که گفت: «رسانه های گروهی سه وظیفه عمده به عهده دارند؛ خبررسانی، آموزش و سرگرمی که البته کاملاً از هم جدا نیستند.» منظور من از این مقدمه کوتاه، اشاره به یکی از سریال هایی به نام «معمای شاه» است که مدتی است از سیما پخش می شد. عجیب است که سازمان صدا و سیما که شنیده ام مشکلات مالی بسیاری دارد، میلیاردها تومان برای این سریال سرمایه گذاری کرده است، که باید پرسید این همه بازیگر و سیاهی لشکر و لباس و دکور به کجا خواهد رسید و بیننده چه نتیجه ای از آن می گیرد؟ البته گریم ها خوب است و به نظر من مسلط ترین بازیگر کسی است که نقش شاه را بازی می کند. بخش اعظم این سریال، پرداختن به ماجراهایی است که هیچ ربطی به تاریخ ندارد. صحنه هایی که می آیند و می روند و معلوم نیست برای چه! مانند کسی که برای معالجه چشم آمده بود، یا صحنه جمع گداها که وقتی دور هم جمع بودند، ترانه ای از یکی از خوانندگان پیش از انقلاب می خواندند که هیچ ربطی به دوران رضاشاه نداشت! زندگی اشرافی دکتر وزیری و خواستگاری برای پسرش و عشق پسر به یک دختر فقیر و کتک خوردن او و خُل بازی های پسر، چه ربطی به تاریخ دوران پهلوی ها دارد و چه نتیجه ای به دست می دهد؟ جالب است که این آقای دکتر با ثروت هنگفت و قصری نظیر قصر شاه، سنگ فقرا را به سینه می زند و برای دین اسلام، دل می سوزاند! در این سریال مثلاً تاریخی، کتک خوردن سران ارتش و نخست وزیر و مرتباً «زکی!» گفتن رضاشاه جزو تاریخ است، اما کمترین اشاره ای به شیخ خزعل و اسماعیل آقا سیمیتقو و دوست محمدخان بلوچ و امیر مؤید مازندرانی و امثال آن ها نمی شود! برادر شاه در روز روشن، جلو چشم مردم با اسکورت پلیس، خانمی را با تهدید سلاح کمری سوار اتومبیل خود می کند و در حضور دیگران، مرتباً با برادرش یعنی شاه یکی بدو می کند و متلک می گوید و این یعنی تاریخ! در تهران آن زمان همه ساختمان ها و خیابان ها و اتومبیل ها از تمیزی برق می زنند و لباس های مردم و حتی واکسی دوره گرد تمیز و مرتب است. آثار نویسندگان خارجی ترجمه می شود و به صورت تئأتر روی سن می رود و یک گدا در خیابان ها دیده نمی شود (چه زمان خوبی!)! آن یارو ارنست پراون، هر وقت دلش بخواهد آزادانه در غیاب شاه به دیدن ملکه مملکت می رود و هرچه دلش بخواهد می گوید و رضاشاه با دو کلمة پیشکارش نخست وزیر را به باد کتک می گیرد و ده ها صحنة سبک دیگر که در این خلاصه نمی گنجد. بدتر از این سریال، نشست های پس از آن با عنوان «شب های تاریخ» است که افرادی به نام استادان تاریخ، با داوری هایشان، تاریخ را مسخ می کنند. من در روستا به دنیا آمده ام و نه رضاشاه را دیده ام و نه محمدرضا شاه را، و نه نسبت دور یا نزدیکی با آنان دارم، اما پرسش من این است که این آقایان می خواهند از چه چیز دفاع کنند؟ از دورة قاجار؟ مثل راننده آقای دکتر که می گوید: «یاد زمان احمدشاه به خیر»؟! آیا باید بخشی از بیت المال برای تولید چنین برنامه هایی مصرف شود، در حالی که بسیاری از ساکنان روستای ما، مثل خیلی از مردم دیگر، از پرداخت شهریه برای فرزندان دانش آموز خود عاجز هستند؟! علیرضا فتحی ـ روستای دودانگه ـ فریم مازندران
دوشنبه ، ۲۴اسفند۱۳۹۴
[مشاهده متن کامل خبر]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 37]