واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
در تمام دوران پیشامدرن، انبیا و حکیمان به این حقیقت پایبند بودند که جهان، صورت یک عقل حکیم مطلق یعنی خدای تبارک و تعالی است و انسانها باید با تعقّل و تدبّر در عالم، رمز و راز زندگی در جهان را دریابند و بیش از آنکه عالم را مطابق امیال و آرزوهای خود تغییر دهند، خود را مطابق نظام حکیمانه عالم تغییر دهند. به عبارت دیگر نه جهان برای جوابگویی به هوسهای انسانی آفریده شده و نه انسانها برای دنبال کردن این هوسها خلق شده اند. تفسیر رایج از توسعه با تمرکز بر شاخصهایی از معیارهای زندگی مانند فقر، توزیع درآمد، تغذیه، مرگومیر نوزادان، امید به زندگی بهتر، باسوادی، آموزش، دسترسی به اشتغال، مسکن، آبرسانی و خدمات دیگر مترادف است. از طرفی توسعه پایدار((sustainable development امروز بحث اصلی محافل توسعه و برنامهریزی است. از مفهوم توسعه پایدار برداشتهای گوناگونی وجود دارد. نکته مشترک تمامی این انگارهها، پایداری و رسیدن به فرآیندی از توسعه است که بتواند پایا و بادوام باشد. وجوه افتراق این انگارهها نیز در تعریف پایداری، شدت و ضعف پایداری و سطوح تعمیم آن است. متداولترین تعریف از پایداری، تعریفی است که کمیسیون جهانی محیطزیست و توسعه(world commission on Environment and Development) ارائه داده است: «توسعهای پایدار است که احتیاجات نسل حاضر را بدون لطمه زدن به توانایی نسلهای آتی در تأمین نمودن نیازهای خود بر آورده نماید.» چنان که در بحث سیستمها مطرح است برای اینکه یک سیستم پایدار باشد، باید متعادل باشد و سیستمهای نامتعادل، ناپایدار نیز هستند. به عبارت دیگر لازمه پایداری، تعادل است. در زمینه تفسیر پایداری نیز طیفی از پایداری بسیار ضعیف تا پایداری بسیار قوی رایج است. در برداشت پایداری ضعیف از توسعه پایدار، محیط زیست نیز صرفاً شکل دیگری از سرمایه است. پایداری ضعیف مبتنی بر فرضیه بسیار قوی، یعنی امکان جایگزنی کامل بین اشکال مختلف سرمایه است. در حالی که در برداشت پایداری قوی از توسعه پایدار، جایگزنی کامل بین اشکال مختلف سرمایه، فرضیه معتبری نیست و لذا برخی از اندوختههای سرمایه طبیعی را نمیتوان با سرمایههای مصنوعی جایگزین کرد. بطور کلی در یکسو دیدگاه مبتنی بر استفاده نامحدود از منابع و کسب حداکثر رشد اقتصادی موضوعیت دارد و در سوی دیگر هر گونه مداخله انسان در طبیعت را زیانآور و جبرانناپذیر میدانند. اما در این نوشتار برآنیم تا با عنایت به کتاب «فرهنگ مدرنیته و توهم» اثر «استاد اصغر طاهر زاده» به بررسی علل ناپایداری بویژه در محیطزیست و خصوصاً از زاویه دیدی الهی بپردازیم. سئوال این است که چه شد زمینی که میتوانست مایه حیات انسان باشد، ویران شد و دیگر با انسان گفتگو و مؤانست نمیکند. انسان معاصر گویا پذیرفته است که زندگی همین است که دائم محیط زیست خود را تخریب کند. درحالیکه در فرهنگ توحیدی که انبیا متذکّر آن بودند، یک نوع نگرشی به انسان و عالم و نظام ملکوتی بود که در اثر آن نگاه و تعهدی که به همراه خود میآورد، انسان نگهبان خود و محیط زیست پیرامون خود بود. سئوال اساسی این است که آیا این بحران محیط زیست، یک بداخلاقی صرف است و یا حاصل یک نوع نگاه است که در رفتار بشر جدید پیدا شده است؟ و آیا این بحران با تغییر رفتار و توصیههای اخلاقی از بین میرود، یا این که در فرهنگ دنیای جدید، آدم جدیدی پیدا شده است که دیگر نمیتواند از قداستهای عالم و حیات خود و از عظمتهای انسانی حفاظت کند؟ تغییر نظام خلقت و روح شیطانی دارای نسبت ویژهای هستند. قرآن کریم سخن شیطان را در رابطه با تحریک انسان به تغییر در خلقت خدا، جهت تحقّق آرزوهای دروغین اینگونه مطرح میفرماید: «وَ لَاُضِلَّنَّهُم وَ لَاُمَنِّیَنَّهُم وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَیُبَتِّکُنّ آذانَ الاَنعامِ وَ لَآمُرُنّهُم فَلَیُغَیِّرُنّ خَلَقَ ا... وَ مَن یَتّخِذِ الشَّیطَانَ وَلیّاً مِن دُونِ ا... فَقَد خَسِرَ خُسرَاناً مُبیناً»(سوره نساء، آیه 119). یعنی: «من انسانها را نسبت به اهداف حقیقیشان غافل میکنم و آرزوهای دروغ و وهمی را در خیال آنها رشد میدهم، و امرشان میکنم که گوشهای چهارپایان را سوراخ کنند و تحریکشان میکنم تا خلقت خدا را تغییر دهند». سپس در ادامه میفرماید: «یَعِدُهُم وَ یُمَنّیهِم وَ مَایَعِدُهُمُ الشَّیطانُ اِلاّ غُروراً»(سوره نساء، آیه 120). یعنی: «انسانها را وعدههای دروغ میدهم و گرفتار آرزو های وهمی میکنم، و وعدههای شیطانی چیزی جز فریب نیست». بنابراین خداوند روح شیطانی را مشابه فرهنگی میداند که خود را مشغول آرزوهای بلند میکند و به امید برآوردهشدن آن آرزوها سعی میکند تا نظام خلقت را تغییر دهد و به سوی ناکجاآباد حرکت کند. تعبیر شیطان این است که من به آنها فرمان میدهم و زندگی آنها را طوری در اختیار میگیرم تا برنامههای من را عمل کنند و در نظام طبیعت و مخلوقات خدا تحریف کنند و طبعاً هر کس شیطان را سرپرست خود گرفت و برنامهریزیهای او را پذیرفت، به پوچی و بیثمریِ آشکاری گرفتار میشود. با دقت در این آیات متوجه میشویم که در نظام فکری و فرهنگی بشر با پدیدهای به نام شیطان مواجه هستیم که تلاش میکند انسانها در اوهام بمانند و عملکردش هم این است که پیروانش را به مسیری بکشاند که از نظام طبیعی راضی نباشند و نظام خلقت را بر اساس میلها و هوسهای خود تغییر دهند. مشکل در توهّم افتادن غرب در دوران جدید بطور رسمی با این جمله فرانسیس بیکن آغاز شد که «راز بهرهوری انسان در شناخت و تغییر طبیعت است». این طرز فکر، مردم آن زمان را به این باور کشاند که گذشتگان از آن جهت که سعی داشتند بیشتر با طبیعت هماهنگ باشند، در اشتباه بودند. بلکه باید طبیعت را با خود هماهنگ ساخت. انسان جدیدی که در غرب متولد گشت، انسانی است که میلهایی دارد و مصمّم است که این امیال ارضا شوند و اگر نظام طبیعی عالم نتوانست آنها را ارضا کند، آنقدر طبیعت را تغییر میدهد تا مطابق امیال و اهواء او شود و در نتیجه «انسان ابزارساز» پدید آمد، که مهمترین ویژگیاش بهکارگیری عقل در جهت ساختن ابزارها و تغییر طبیعت مطابق امیال خود است. در سوی دیگر و در تمام دوران پیشامدرن، انبیا و حکیمان به این حقیقت پایبند بودند که جهان، صورت یک عقل حکیم مطلق یعنی خدای تبارک و تعالی است و انسانها باید با تعقّل و تدبّر در عالم، رمز و راز زندگی در جهان را دریابند و بیش از آنکه عالم را مطابق امیال و آرزوهای خود تغییر دهند، خود را مطابق نظام حکیمانه عالم تغییر دهند. به عبارت دیگر نه جهان برای جوابگویی به هوسهای انسانی آفریده شده و نه انسانها برای دنبال کردن این هوسها خلق شده اند. در این راستا تاریخ جدید با دو نوع زندگی و دو نوع انسان روبروست. یک نوع انسان که بر اساس رهنمودهای انبیا به واقعیّات عالمِ وجود میاندیشد و در سیر قرب الهی است و دیگری که با آرزوها و خیالات خود زندگی میکند و با تغییر عالم به جای تغییر خود و در راستای تغییر عالم، تکنولوژی جدید را ایجاد کرد. میگویند ابزارها اعم از ابزارهای قدیم و جدید، در خدمت انسانها هستند. ضمن تأکید بر تمایز میان ابزارهای ساختهشده در تمدنهای پیشین و تکنولوژی جدید، طرح این سئوال ضرورت مییابد که «تکنولوژی جدید در جهت خدمت به کدام انسان ایجاد شده است؟» انسانی که در طبیعت خدا سُکنی گزیده و خود را در محضر خدا احساس میکند؟ یا انسانی که به دنبال وطن وهمی و آرمانشهری خیالی است و با تخریب عالم و نظام حاکم بر آن در صدد تحمیل صورت وهمی خود و ایجاد بهشت زمینی است؟ واقع آن است که انسان موحّدی که نظم و هماهنگی عالم را نظمی حکیمانه و الهی و صُنع صانع حکیم میداند، ضمن پذیرش این نظام، پیروی از نظم و سنتهای لایتغیّر الهی را بر خود واجب میداند. اما کسی که نظم عالم را اتفاقی و ناشی از تصادف میداند، ضمن انکار نظم حکیمانه عالم، به خود حق میدهد تا نظم مورد نظر خود را به هر قیمت، بر عالم تحمیل کند. بیکن با بیان این عبارت که «بشر از پدیده های طبیعی، نظمی بیشتر از آنچه در آنها واقعاً موجود است، انتظار دارد» به ارسطو، افلاطون و امثال آنها اشکال میکند و آنها را عامل عقبماندگی جامعه بشری میداند و میگوید «بشر یک اشتباه بزرگ کرده است و آن اینکه معتقد بوده در عالمی که در آن زندگی میکرده است، نظمی که صورت علم و حکمت خداست، وجود دارد که باید با آن هماهنگ شود و این امر سبب شده تا بشر به نظم بالاتری از آن فکر نکند». انسان جویای بهشت زمینی باید خود را به ابزارهای مهیب مجهّز نماید و به جنگ طبیعت برود؛ طبیعتی که به راحتی اجازه نمیدهد تمام امیال بشر در بسترش عملی شود. این جا دیگر طبیعت نیست که میلهای سرکش انسان را کنترل میکند، بلکه انسان است که به ستیز با طبیعت آمده است. انسان جدید بنا به صورتهای مختلف توهّمات و تخیلات خود، دائماً در حال ساخت ابزارهای جدید و تخریب ابزارهای قدیمی است، چرا که نیازهای موهوم او ناپایدار است و به زودی وی را خسته میکند. درحالیکه انسان حکیم ابزاری میسازد که اُنس بیشتر با طبیعت را برای او عملی کند. همچنین طبق آیات و روایات از جمله «خَالِدینَ فِیها لایَبغُونَ عَنهَا حِوَلا» یعنی «همیشه در آن بهشت ابدی هستند و طلب انتقال از آن نمیکنند»(سوره کهف، آیه108)، انسان مؤمن در بهشت برین از نعماتی برخوردار میشود که هرگز دلزدگی در آن راه نخواهد داشت. در روایت قدسی حضرت حق میفرماید: «من در تعجب هستم که بشر به دنبال چیزی میگردد که من اصلا خلق نکردهام و آن عبارت است از رفاه و راحتی همهجانبه». یعنی اینطور نیست که بشر همه آن چیزی را که میخواهد، در این عالم پیدا کند. در نهایت روشن گردید که دو نوع طرز تفکر وجود دارد: یکی میخواهد خودش را عوض کند تا مطابق عالم قدس شود و دیگری میخواهد عالم را عوض کند تا مطابق میل او گردد. و بحران امروز جهان از این طرز فکر دوم شروع شد و به همین جهت باید دقت کرد که بحران جهان امروز ریشه اساسی در تفکر بشر دارد و صرفاً با تغییر ابزارها، مشکل حل نمیشود. بلکه بحرانی جای خود را به بحران دیگر میدهد. ادامه دارد.../2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 321]