محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1829419395
کربلا را شلمچه می شناسد و بس
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
شب های شلمچه رازدار سینه های داغدار زمین است و روزهای آن را آتش تیز سرّی ماندگار سوزانده. دل های این زمین هزاران زخم کهنه بر دل دارد و یادگارانی را در بر گرفته. این خاک رد کدام دست را بر گرده خود فراموش می کند؟ کدام زمین است که از اشک های مشتاقان شهادت خیس شود و آن چشم را تا ابد نطلبد؟ شلمچه- منطقه عملیاتی کربلای 5- - آقا، بلندش کن... - الله اکبر... - برادر، اینجا آب نمی رسه... صدای یک انفجار به همه هیاهوها پایان می بخشد. دو سنگر نزدیک هم ساکت هستند. گهگاه باد می آید و گرد و خاک به پا می کند. از دور صدای تیر اندازی می آید. سایه سنگین یک بالگرد در افق غرب سنگینی می کند و تناسب میان دو سوی خط را بر هم می زند. شلمچه یعنی دو قایق شکسته در زمین خشک بین ردیف های مین. یعنی خورشیدی هایی که برای تداعی خاطرات کربلای 5 دوطرف یک جاده چیده اند. رد پره های مشکی آن، دل "شلمچه غرب" را زخمی می کند. چشم ها اندکی تنگ می شوند و با احتیاط، عبور بالگرد بیگانه را به نظاره می نشینند. آنجا را شلمچه عراق می نامند و اینجا را شلمچه ایران. مگر می توانستند نام دیگری جز این بر آنجا بگذارند؟ چه کسی می گوید آنجا، خاک عراق است؟ آن خاک مگر غیر از خون و گوشت و پوست شهیدان ایران است؟ هنوز شهیدان از آن سو، به ایران سر می زنند. هنوز هم مادران و پدران و همسران و فرزندان زیادی "خونین شهر" و "پل نو" را پشت سر می گذارند و به این سو می آیند و نگاه های منتظر خود را بدرقه آن سو می کنند. دل های آنان که مرز نمی شناسد! اوج می گیرند و بعد از "پنج ضلعی"، تا آن سوی "نونی شکل ها" می روند و سر "سه راه شهادت" می نشینند. برخی نیز تا پشت دروازه های شهر بصره می روند تا هم جگرگوشه خود را زیارت کنند و هم عاقبت اشغال و تجاوز را به نظاره بنشینند. برای سربلندی و عزت این مسیر، همان بس که بر قدم های علی بن موسی الرضا (ع) هنگام ورود به ایران بوسه زد و به رفعت جایگاه ائمه شهادت داد. همین راه بود که ارتش بعث عراق برای به خفت کشاندن ایران، در نظر گرفتند تا مسیر حرکت آنان به سوی خرمشهر باشد و حتی پس از آزادی خونین شهر در عملیات بیت المقدس، خفت اشغال را به دوش می کشید. غافل از اینکه خاکی که طعم آزادی را چشیده باشد، اشغال را تحمل نمی کند. شلمچه، برای رهایی کربلایی را می طلبید که "کربلای 5" نمایانگر آن شد. نوزدهم دی ماه 65 زمانی شد که فریادهای "یا زهرا (س)" در سرزمین تفتیده شلمچه طنین انداز شد. بیخود نیست شلمچه را کربلا می خوانند. نه فقط برای اینکه کربلای 5 را شاهد بوده است بلکه اینجا به راستی قتلگاهی شد برای انسان تا انسانیت زنده بماند. می گویند بارها و بارها خاک شلمچه را برای یافتن مین های سرگردان کاویده و آن را کوبیده اند. می گویند وجب به وجب آن را گشته اند تا خطر انفجار را از بین ببرند. اما باز هم هر از چند گاه مین های این خاک، قربانیانی انتخاب می کنند. یادگارهای جانی جنگ، هنوز هم به خون تشنه اند و دست و پا می طلبند. به شلمچه که پا می گذاری، همه مسیرها را سربازانی می پایند. سیم های خاردار و موانع خورشیدی، مرز امنیت و ناامنی شده اند. اما باز هم صدای انفجار از این فضا رخت برنکنده است. می دانی چرا؟ وقتی اینجا می رسی نخستین چیزی که می بینی، تابلوهای "خطر، میدان مین" است و تو مراقبی که خارج از مسیرها نروی. می گویند خیلی ها بعد از جنگ شجاع می شوند... اما انگار جزو این "خیلی ها" بودن هم عرضه می خواهد! ترس در دلت رخنه کرده است؛ ترس از مرگ. پا را که هر گوشه می گذاری، مطمئن نیستی که اگر برداری، رخصت می یابی قدم بعدی را نیز بر زمین بگذاری یا نه. سعی می کنی پا جای پاهای دیگران بگذاری و از مکان های سست بپرهیزی تا نکند انفجار تو را به سویی پرتاب کند. بعد در مسیر باریکی می افتی که به سوی کربلا می بردت. گام بر می داری و چشم می دوزی به گنبد آبی رنگی که از پشت خاکریزها سر بر آسمان می ساید و پرچم سرخ رنگ آن دل گرفته و غمناک آن را می کاود. کم کم بی آنکه بدانی، هروله می کنی. گویی هر قدم را که بر می داری از دنیای غبارآلود پشت سر خود دورتر می شوی و هر گام را که بر خاک می گذاری حس عجیبی پیدا می کنی. درست تر این است که بی حس می شوی. ترس کم کم رنگ می بازد و جای آن را هیچ چیز پر نمی کند. خلاء، اطراف تو را پر می کند. دیگر به زمین زیر پاها نگاه نمی کنی. فنس های روبرو نگاه های تو را می چسباند به دشت خشک روبرو. شلمچه هنوز هم نینواست. شاید گوشه و کنار گودال های عم عمق آب را ببینی اما هیچ گیاهی اینجا نیست. زمین خواسته است یکدستی خود را حفظ کند. خواسته تا زمان را نگه دارد تا ما به آن برسیم. به فنس ها می چسبی و مدام دل شنریزه ها را می کاوی. نگاه می تواند مرز را بشکند؛ همانگونه که دل های طوفانی در دی ماه 65 خطوط پیچ در پیچ و سیم خاردارهای در هم را. اینکه فکر کنی شلمچه را می توان در یادمان آن یافت، اشتباه است. فکر کنی همه شلمچه یعنی آن بقعه آبی رنگ و چهار قمقمه زنگ زده و چند پوتین پاره یا تعدادی تانک عراقی که با آن عکس یادگاری بیندازی یا تابلوهای قدیمی که رنگ های آن ترک خورده است؟ نه، شلمچه روحی جاری در فضاست. همین روح گنگ تو را مسحور می کند و دلت را می شکند. باد در گوشه های این سرزمین هیاهو می کند و صدای قرائت قرآن وزمزمه زیارت عاشورا را از درون سنگرهای کوچک خالی می آورد. شلمچه در گوشه و کنار سنگریزه های این دشت فریاد می زند و تو باید با خودت خلوت کنی و گوش بخوابانی تا صدای شهیدان را از آن سوی خاک بشنوی. می ایستی رو به کشوری دیگر و می گریی؛ شاید برای کسی که آن طرف غریب مانده است؛ شاید برای خودت که این سو تنها مانده ای؛ شاید برای آنان که اینجا نبوده و نیستند و نمی دانند اینجا چه گذشته است تا آنان امروز به راحتی به پارتی خود برسند و با دوستشان قرار بگذارند. نمی دانند اینجا چه افرادی شب نوزدهم دی ماه 65، یکدیگر را در آغوش گرفتند و با هم عهد کردند که همدیگر را تنها نگذارند. آن شب حنابندان بود؛ گویی که شب زفاف است ودیدار دلبر و دلدار. هر کدام گوشه ای یافته و با دلبر خود خلوت می کردند. استغاثه می کردند برای دیدار و طلب بخشش. شب، شب وصیت نویسی بود؛ شب حلالیت طلبی و تجدید عهد برادری. سفارش ها به آنان که می رفتند برای شفاعت خواهی. شب حمله بود و نقطه رهایی نزدیک. خاتم الانبیا، قرارگاه مشترک عملیات جنگ بود که پس از کربلای 4، شلمچه را برای امتداد کربلا برگزید؛ سرزمینی که از ابتدای جنگ طعم تلخ جنگ را زیر دندان حس کرده بود و دشت هایش را با سیم های خاردار حلقوی و موانع خورشیدی شخم زده بودند تا مین بکارند. اطراف شلمچه نیز با ردیف های تو در تو کانال کشی شده بود تا آب را به آتش بکشند و به جان "غیرت" و "عزت" بیاندازند. این عملیات مثل کربلای 4 نبود. در کربلای 4 پس از گذشتن از شمال اروند، شهرک ابوالخصیب را پشت سر می گذارند، اما ستون پنجم گرا را به بعثیان می دهد و عملیات لو می رود. 10 روز زمان کافی بود تا عملیاتی جدید در منطقه ای شکل گیرد که برای عراق قابل باور نبود. عراق، فاو را نشانه گرفته بود تا ضربه والفجر هشت را جبران کند. از سوی "بوارین" تا بصره موانع و سیم خاردارها، تله های انفجاری و میدان های مین، کانال ها و آبگرفتگی ها دهن کجی می کرد. عراق به استحکام این مواضع دلخوش کرده بود و در خواب هم نمی دید کانال زوجی، کانال پرورش ماهی و پل های هفت دهنه نتوانند مانع امواج مصمم دریاهای خروشان ایران شوند و دروازه های بصره –عروس دریا- به لرزه بیفتند. عراق منطقه را به لباسی از جنس آب پوشانده بود غافل از اینکه آب نمی تواند در برابر آتش پر شرار دل های شهادت طلب مقاومتی کند. دژ محکمی با سنگرهای بتونی نخستین مانع بود که تانک ها پشت آن سنگر گرفته بودند. این رو را هم که پشت سر می گذاشتی به دو کانال می رسیدی به نام کانال زوجی. نهر دوعیجی برای پوشاندن هراس آنان، پوشش مناسبی برای قرارگاه تاکتیکی و مرکز توپخانه های دشمن به شمار می رفت. نیمه شب، یک ساعتی بود که تیرگی های خاکریزها را پشت سر گذاشته بود که "یا زهرا (س)" بر لب ها زمزمه شد. "لا حول و لا قوه الا بالله" رمزی بود که به یاد شهدای کربلای 4 در دل "یا زهرا" گنجانده شد و "حسین خرازی" پیشنهاد کرد. چه، یاد بانوی پهلو شکسته آل عبا حول و قوه اللهی را به ارمغان می آورد. مهتاب هنوز در آسمان بود و رشادت را به نظاره نشسته بود. در کربلای 5 گلوله های خمپاره و توپ همه جای دشت را می بوسیدند. برای نخستین بار بود که ایران می توانست آتشی برابر را بر جبهه مقابل حواله کند. آتش در برابر آتش صف آرایی کرده بود و چنین بود که کربلای 5 را "جنگ توپخانه ها" نامیده اند. البته این آتش از دل خود صدامیان گر گرفته بود و به دست نیروهای ایران به سوی ایشان باز می گشت. مگر نه این است که سنت خداوند چنین است که مکر کافران و ستمگران را به خود آنان باز می گرداند؟! بیش از پنج سال بود که قبضه های توپ غنیمتی کنار هم می نشستند و آن شب را انتظار می کشیدند. بیش از 40 گردان توپخانه و متجاوز از 700 قبضه توپ و کاتیوشا، در این سو صف بسته بودند. این در حالی بود که در حصر آبادان، باکری و شفیع زاده روزهای مقاومت را با جیره دو گلوله خمپاره 120 سپری می کردند. عراق نیز از آن سو توپخانه خود را در پشت موانع در هم پیچیده خود مستقر کرده بود و مقاومت می کرد. سانت به سانت زمین را ترکش ها زخمی کرده بودند و همه جا را بوی شهادت پر کرده بود. نیروها می رفتند و دیگر خبری از آنان نمی آمد. بسیاری در مقابل چشمان دوستانشان پس از برخورد مستقیم خمپاره، بی نشان شدند و به جاودانه ها پیوستند. بوی پرهای سوخته فرشتگان فضا را گرفته بود. برخی در مسیر جاده باریک منتهی به سه راه شهادت می افتادند و اگر کسی آنان را به حاشیه تنها راه عبور و مرور نمی رسانید، چرخ نفربرها و خشایارها و ... را خجلت زده خود می کردند. موانع نونی شکل دهان گشاد 300 متری خود را به سوی ایران باز کرده بودند و قد هفت متری خود را برای تسلط بر منطقه به کار می بستند. چه بسیار تیرهایی که از آن بالا از لوله های داغ خارج شد و بر سرهای پر شور و سودا و قلب هایی گداخته از عشق مادر ائمه نشست. قرارگاه کربلا میهمان پنج ضلعی بودند و سر پل غرب کانال پرورش ماهی را در دست داشتند. چه می شود آن هنگام که قدس و نجف اشرف وکربلا را یک جا می بینی! غرب کانال پرورش ماهی چشم به دستان لشکر 25 کربلا و لشکر 27 محمد رسول الله دوخته بود. لشکرهای 8 نجف و 14 امام حسین (ع) نیز از یک سو و لشکر 5 نصر از سوی جزیره بوارین هشت شب را با نور منورها و خمپاره ها به روز رسانیدند تا شرق نهر جاسم عقب نشینی لشکر عراق را در خاطر خود ثبت کند. هوانیروز و نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، آسمان را عرصه جولان خود کرده بودند و سایه های بی شرمی را از بین می بردند. سایه هایی که عراق پس از این عملیات می خواست با بمباران شهرها و روستاها و مراکز صنعتی اثر آن را از بین ببرد. در پی مقاومت 45 روزه ایران در خاک عراق، حیثیت خط دفاعی عذاق برای همیشه تاریخ شکسته شد تا دیگر پس از این به فکر تسخیر خاک پاک ایران نیفتند. پس از آن بود که سازمان ملل به تکاپو افتاد برای جلوگیری از آبروریزی خود، قطعنامه 598 را تصویب کند و طی آن بسیاری از خواسته های ایران را پاسخگو شود. کربلای 8 نیز تداوم راه کربلای 5 در شلمچه بود. "دژ هزار" صحنه کش و قوس میان دو سوی میدان بود. تک ها و پاتک ها بارها و بارها تکرار می شد و این منطقه دست به دست می چرخید. شلمچه محل استقرار لشکر 25 کربلا بود و آخرین تک را نیز همین لشکر انجام داد و منطقه را به لشکر 19 فجر سپرد. طوسی همانجا بهشتی شد. هم او که در والفجر 6 برادرش، محمد ابراهیم را به دستان گرم ملائک سپرد و خواسته بود تا با سایر شهدا به وطن بازگردد و همین، دلیل شد تا 13 سال بعد، محمد ابراهیم پیدا شود. وقتی که برای بررسی موقعیت می رفتند، محمد حسن قاسمی طوسی تاب کانال های خاکی را نیاورد و اصابت چند خمپاره را برای پرواز بهانه کرد. طوسی، گمنامی را از خدا خواسته بود و تا سال 74 خاک های کربلای 5 او را نزد خود گرامی می داشت. اما پس از آن مام میهن وی را به خود خواند و کودک خویش را بهانه کرد تا پیکرش را گرم در آغوش کشد. شب های شلمچه رازدار سینه های داغدار زمین است و روزهای آن را آتش تیز سرّی ماندگار سوزانده. دل های این زمین هزاران زخم کهنه بر دل دارد و یادگارانی را در بر گرفته. این خاک رد کدام دست را بر گرده خود فراموش می کند؟ کدام زمین است که از اشک های مشتاقان شهادت خیس شود و آن چشم را تا ابد نطلبد؟ شلمچه را شاید عراقی ها با گریه های تفحص گران ایرانی بر سر یک پلاک گلی یا تکه ای پارچه و استخوان بشناسند. شلمچه را آنان بهتر از بسیاری از ما می شناسند که وقتی پیکری بی نام و نشان را می یابند که تنها یک سربند "یا حسین شهید" دارد، می دانند که ایرانی است. آنان نشان سردار کربلا را خاص کربلائیان ایران می دانند. هویت شهید گمنام ایرانی را حسین (ع) رقم زده است. نزدیک کانال زوجی را "ساتر الموت" می دانند و خاکریز مرگ. آنجاست که توسل به صاحب کوثر و زیارت عاشورا، دل سنگ شده ای را به لرزه در می آورد و فرزندی را به مادر خود می رساند. دیروز خورشیدهایی هزاران باره از راز شلمچه رخت بر بستند تا امروز با رنگ و بوی غم و دلتنگی آغشته شود. شلمچه اینجا زانوی غم بغل می گیرد. چرا که نمی تواند تحمل کند کمی آن سوتر، نزدیکی های بصره و پس از کانال ماهی یا در ابوالخصیب و جزیره بوارین دست پلید اشغال، گلوی خاکی هر چند بیگانه را بفشارد. این خاک آزادی و زندگی با عزت را می سراید؛ همان چیزی که بیگانه را وادار به هیاهو می کند تا زمانی نرسد که این سرود دل افروز به گوش عراقیان برسد. غافل از اینکه حکایت شلمچه، حکایت کربلاست که هنوز پس از 14 قرن، خون حسین (ع) و یارانش را بر فراز زمان و اعصار مسلط و جاری ساخته است. حکایتی که گاهی بر ابرهای روان بر سرزمین عراق می نشیند و قطره قطره باران می شود و به شهرهای غم گرفته، یادی از کربلای شلمچه را خاطرنشان می کند. شلمچه که خود زبان در دهان گرفته و دندان بر جگر گذاشته است، مگر اینکه آسمان راوی راز سر به مهر آن شود. /2759/
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1334]
-
گوناگون
پربازدیدترینها