تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 5 دی 1403    احادیث و روایات:  امام حسین (ع):هیچ کس روز قیامت در امان نیست، مگر آن که در دنیا خدا ترس باشد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1844690824




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

این مرد بیش از ٢٠٠ شهید گمنام را با آزمایش ژنتیک شناسایی کرده است


واضح آرشیو وب فارسی:هورنیوز: روزنامه اعتماد گفتگویی با رییس مرکز تحقیقات ژنتیک نور؛ بانی طرح شناسایی هویت شهدای گمنام انجام داده است؛٠اسفند ماه، هویت کد ٢٨٨٧ شناسایی شد. کد ٢٨٨٧ در عملیات والفجر ۶ شهید شده بود. ١٠ اسفند ماه هویت کد ٧٠۵٠ شناسایی شد. کد ٧٠۵٠ سال ۶۴ شهید شده بود. ١٠ اسفند ماه هویت کد ٢/٢٨٩٣ شناسایی شد. ۵ سال قبل پدر و مادر کد ٢/٢٨٩٣ هنوز زنده بودند… … … نامه شناسایی ها در اتاق پیکر شناسی امضا می شود. اتاق پیکر شناسی مرکز تحقیقات ژنتیک نور، ساده ترین، ساکت ترین و مقدس ترین اتاق در این ساختمان کوچک است. اشیای داخل این اتاق، در این ١٣ سال، شاهدان روایتی تلخ، عظیم و ماندگار بوده اند. آن میز فلزی وسط اتاق با صفحه توری، در این ١٣ سال بستر استخوان های صدها شهید بوده است؛ شهدایی که بی نام شدند. شهدایی که بی نام ماندند و ده ها جفت چشم و ده ها دل را اسیر انتظار کردند. کمدهای کنار اتاق صدها جعبه پلاستیکی کوچک را در خود جا داده است؛ جعبه هایی که محتوایش تکه های کوچک استخوان است. هر تکه استخوان متعلق به یک شهید است. روی جعبه ها هیچ نامی نوشته نشده. جعبه ها کد دارد. هر کد، یک شهید. کدها با ماژیک آبی نوشته شده. این اتاق تنها جایی است که محرم هویت شهدای گمنام است. تنها زینت اتاق، تصویری از شهید علی هاشمی است. سردار هور؛ نخستین کسی که پا به هور گذاشت و آخرین کسی که در هور جاودانه شد… … … … طبقه بالای این ساختمان، یک کمد است. یک کمد چوبی انباشته از کلاسور. کلاسورهایی که با رنگ آبی، سبز و قرمز از یکدیگر تفکیک شده است. کاغذهای کلاسورهای قرمز، هر برگ کاغذ، مشخصات یک شهید گمنام است. کاغذهای کلاسور آبی، هر برگ کاغذ، مشخصات ژنتیکی خانواده یک شهید گمنام است. کاغذهای کلاسور سبز، هر برگ کاغذ، مشخصات یک شهید شناسایی شده است. در این اتاق می شود فیلمی از مواجهه مستقیم مادر شهید با خبر شناسایی شدن پسرش دید. می شود فیلمی از تفکیک بقایای پیکر ١٧۵ غواص شهید ابوفلوس را دید. می شود با هر برش از این فیلم ها گریست. فیلم هایی که بی بدیل ترین اسناد قهرمانی ها هستند… . و محمود تولایی؛ رییس مرکز تحقیقات ژنتیک نور؛ بانی طرح شناسایی هویت شهدای گمنام، وقتی برگ های این کلاسورها را ورق می زند، وقتی نامه خانواده های چشم به راه را می خواند، وقتی اسم شهدا و یاد مادر شهدا را به زبان می آورد… . سکوت در این گفت وگو جای پررنگی داشت. سکوتی متاثر از بغض؛ بغضی مولود حس حرمت. حس حرمتی برای قهرمان های وطن… … … … … … در جنگ هشت ساله، شما امدادگر پدافند ش. م.ر (شیمیایی، میکروبی، رادیواکتیو) و پزشک داوطلب بودید. حضور در جبهه چطور بود؟ چه می کردید؟ من در زمان انقلاب ١۶ سال بیشتر نداشتم و سال های هیجان و ماجراجویی های دوران نوجوانی با فضای انقلاب همراه شد. در اولین کنکور پزشکی بعد از انقلاب فرهنگی وارد دانشگاه شدم و با سازوکارهای پیش بینی شده در عملیات ها، نزدیک به زمان عملیات یا همان لحظه ای که مارش عملیات نواخته می شد، ما هم به منطقه اعزام می شدیم که البته در فاصله انجام عملیات در منطقه تا تخلیه مجروحان در اورژانس ها، همیشه پزشکان و دانشجویان هم در مراکز درمانی منطقه حضور داشتند. تا قبل از عملیات کربلای ۴ هنوز شرایط جنگ به ضرر عراق و به نفع ایران تغییر نکرده بود اما پس از آنکه موازنه برهم خورد، عراق دست به سلاح های شیمیایی برد و رفتارهای ناجوانمردانه ای درپیش گرفت. پزشکان ما تا آن زمان با حمله شیمیایی و مصدوم شیمیایی مواجه نشده بودند اما اساتیدی همچون دکتر عباس فروتن که من هم توفیق همراهی با ایشان را داشتم اولین قدم ها را برای درمان مصدومان شیمیایی برداشتند و برای ما هم دوره های آموزشی برگزار شد و از آن پس به عنوان امدادگر شیمیایی خدمت می کردم و توانستم لذت حس نجات جان یک رزمنده را لمس کنم. اما شهادت هم زیاد دیدید در کنار نجات ها. طبیعت دفاع مقدس این بود که یک طرف، صف آرایی بیش از ٣٠ کشور با انواع تکنولوژی و انواع ابزارها و سلاح ها و یک طرف، مردمی متکی به خود و متحمل تحریم حتی سیم خاردار شکل بگیرد. شهادت و از دست دادن عزیز در صحنه های جنگ و نبرد اجتناب ناپذیر است. ما هم دوستانی را از دست دادیم، جوانانی که دانشجو بودند و اگر امروز بودند، شاید از ما موثرتر بودند و امروز هم باید خودمان را مرهون آنها بدانیم. تلخ ترین صحنه ای که در جنگ ٨ ساله دیدید چه بود؟ …یک رزمنده با پای خودش یا توسط همرزمش، به عنوان مصدوم شیمیایی وارد اورژانس صحرایی می شود اما عوارض سموم دست به کار می شود و همین فرد را روی برانکارد، به عنوان شهید از اورژانس بیرون می بری. یعنی فاصله زمانی تاثیرگذاری عوامل شیمیایی تا این حد کوتاه بود؟ در مورد برخی سموم شیمیایی مثل عامل خون (سیانید هیدروژن) یا عامل اعصاب (تابون یا سارین) دقایقی بیشتر فرصت نداری برای خنثی کردن تاثیر سموم در بدن. به همین جهت به شرایطی رسیدیم که کیف امداد فردی در اختیار رزمنده ها گذاشتیم تا به محض استنشاق بوی گاز شیمیایی، به سرعت آمپول های خود تزریق را استفاده کنند. مثل آتروپین. یکی از آمپول ها آتروپین بود. اما در مورد گاز خردل (سولفور موستارد) شرایط فرق می کرد. بسیاری موارد، رزمنده ای که گاز را استنشاق کرده بود به اورژانس منتقل می شد و تا می خواستی اقدامات خنثی سازی را انجام بدهی و او را به حمام ببری و آلودگی سطحی را شست و شو دهی و آلودگی های چشم را برطرف کنی، بخش داخلی متاثر از استنشاق گاز نابود شده بود. و ما این لحظات را می دیدیم. اول بینایی چشم مختل می شد، بعد تاول های پوستی می آمد، تا می رسید به سرفه ها و در نهایت، قطع مسیر تنفسی به دلیل التهابات شدید ریه… اما در کنار این لحظه های سخت، لحظه های شیرین هم داشتیم. وقتی با ١٠ دقیقه کار می توانستی جان چند رزمنده را نجات دهی، محل خونریزی های شدید را به سرعت مسدود کنی و رگ بگیری، اینها شیرین بود. رزمنده هایی که شما برای مداوایشان می رفتید همسن شما بودند. هیچ در آن زمان هایی که می رفتید، فکر کردید که آیا جرات دارید مثل اینها بروید آن جلو، بروید و با آن عراقی و آن تانک و آن آر پی جی مواجه شوید؟ راستش را بگویم؟… . من اصلا شجاعت خودم را با آنها نمی توانم مقایسه کنم. اینکه بعضی ها پیشقدم می شدند که معبر مین باز بشود و می گفتند وقتی بیفتم روی این معبر، روی مین ها، یک متر و نیم را پوشش می دهم تا شما رد شوید، این خیلی ایمان و اعتقاد می خواهد. ما در مقابل اینها ذره ای بیش نبودیم. من شجاعت آنها را نداشتم اما سعی کردم هیچ وقت به آرمان آنها پشت نکنم. گاهی بعضی ها تهمت می زدند به دانشجویانی که جبهه می رفتند و می گفتند اینها برای فرار از درس می روند جبهه. بار جنگ روی دوش همه نبود. من برای خنثی کردن این تهمت ها، در یک ترم، درس های دو ترم- ۴٠ واحد – را امتحان دادم. روز دفاع از پایان نامه ام هم روی میز دفاعیه، گلدانی گذاشتم که یک پوکه خمپاره بود. و این خاطرات ماست در مقابل آنهایی که خودشان دستی در دفاع از وطن نداشتند. حس امروز من از تمام آنچه در جبهه دیدم این است که می توانم بگویم ما با افتخار ایستادیم… شاید همین مواجهات باعث شد که شما بشوید محمود تولایی. خیلی ها همزمان با شما بیوتکنولوژی خواندند و فارغ التحصیل شدند. چه انگیزه ای، چه نقطه ای، چه مشاهده ای شما را برد به این سمت که برای شناسایی هویت شهدای بدون نام و نشان قدم بردارید؟ خیلی مسیرها را آدم با محاسبات خودش نمی رود. او را می برند. احساس من فقط این بود اگر احمد و قاسم و علیرضا و مجید؛ دوستانم که شهید شدند، اگر بودند حتما خیلی کار می کردند. آن کسی که از جانش گذشت و شهید شد، اگر امروز بود، حتما خیلی کار می کرد. تنها انگیزه ام فقط این بود که کوتاهی نکنم. من همزمان با حادثه ١١ سپتامبر، خارج از کشور مشغول بخشی از تحصیلاتم بودم و متوجه شدم آنها برای شناسایی قربانیان حادثه از روش های ژنتیک استفاده می کنند. این تلنگری بود برای من که چرا ما با همین روش در کشور خودمان این کار را نکنیم آن هم وقتی هر سال برادران و همرزمان شهدا به مناطق عملیاتی می روند برای پیدا کردن پیکرهای عزیزان شان. سال ٨٠ دکترای تخصصی ام را گرفتم و اواخر همان سال به کشور برگشتم و دنبال نهادی برای حمایت از این کار بودم. به تمام مراجعی که فکر می کردم در این زمینه مسوولیتی دارند مراجعه کردم. وقتی گذرم به سردار باقرزاده (فرمانده کمیته جست وجوی مفقودین) افتاد، او مثل تشنه ای بود که به آب رسیده باشد. بلافاصله استقبال کرد و گفت چند سال است که از وزارت بهداشت و سازمان های تخصصی و پزشکی قانونی خواسته که در این مورد کمک کنند اما پاسخ شنیده که این تکنولوژی و توان فنی را در اختیار نداریم. در حالی که ما علم و مبانی و منطق موضوع را داشتیم و حتی اگر این مسیرها را نرفته بودیم اما حالا باید تلاش می کردیم تا به نتیجه برسیم. فلسفه شناسایی هویت این است که باید ژن و اصول مهندسی ژن را بشناسید و اصول دستکاری و دست ورزی و کار کردن با ژن را بدانید و تمام رخدادها هم مبتنی بر این گنجینهژنتیکی است. گفته بودید که در مراحل تحقیق و شناسایی، حتی می توانید بفهمید که مثلا، شهید دندان عقلش را کشیده بوده یا شکستگی های کهنه در بدن داشته. برای تکمیل اسناد هویت، باید تمام عملیات ها را مرور کنید و به جزیی ترین و دقیق ترین اطلاعات برسید. یک جور بازخوانی هشت سال دفاع مقدس را انجام می دهید. این چه حسی به شما می دهد؟ گاهی اوقات در بررسی یک پیکر، دوستان پیکر شناس ما از یک طرف می گویند این شهید ٢٠ سال بیشتر نداشته، از یک طرف می گویند این شهید با این ساییدگی مهره یا استخوان های مفصل پا بیش از ٣٠ سال داشته و دچار تعارض می شویم و می رویم سراغ خانواده ها و اظهار نامه ها. هفته گذشته برای پرونده یک شهید، از خانواده اش پرسیدیم شغل برادر شما چه بود؟ گفتند کشاورز بوده. به همکارم گفتم رمز همین است. ویژگی های یک جوان ٢٠ ساله که خودکار به دست می گرفته با ٢٠ ساله ای که با این دست و پا زحمت می کشیده و کار می کرده متفاوت است. استخوان تنومند تر و قوی تر می شود و بعضی جاها پهن تر و گاهی دچار فرسودگی می شود. ما از کوچک ترین اطلاعات صرف نظر نمی کنیم. حتی در کنار اطلاعات درباره ابعاد استخوان ها و اندازه گیری ها و تخمین سن، لوازم کشف شده همراه پیکر شهید را هم بررسی می کنیم. یک شهید شلوار ۶ جیب به پا داشته، یک شهید ژاکت به تن داشته یا سه لایه جوراب پوشیده بوده که نشان می دهد در شرایط بسیار سرد می جنگیده. این اطلاعات، تحلیل های جانبی را تشکیل می دهد و تحلیل های جانبی چه زمان به درد ما می خورد؟ وقتی به شناسایی رسیدیم و می خواهیم اطلاعات مان را با خانواده چک کنیم و از خانواده می پرسیم که آیا شهید پروتز داشته یا دچار شکستگی بوده یا لنگش پا داشته. فکر کنم شهید سید مهدی مدرس، جوش خوردگی بسیار ناجوری در استخوان رانش داشت. استخوان که باید صاف می بود، روی هم آمده بود و زمان جوش خوردگی، حداقل یک سال پیش از شهادت بود. چند پزشک خارجی مهمان ما بودند و این نمونه را به آنها نشان دادم. می گفتند این یک نمونه ویژه از تعهد و ایثار برای یک انسان است که با وجود آن شرایط دردناک، درد را تحمل کرده اما جبهه را ترک نکرده. امروز کسی اگر دچار یک دررفتگی ساده بشود، دست یا پا یک ماه در گچ می ماند که مبادا جوش خوردگی کج و دردناک شود… گاهی هم به بن بست هایی می خوریم و هر چه آزمایش را تکرار می کنیم جواب نمی دهد. در این موارد، من تنها نتیجه ای که می گیرم این است که این شهید دوست داشته گمنام بماند و دیگر، تکنیک و ابزار پیشرفته هم پاسخگوی این نمونه نیست. خاطرات تان به شما کمک می کند در تکمیل پرونده ها؟ ممکن است در تکمیل جزییات پرونده ها از خاطرات خودتان هم استفاده کنید؟ من بلافاصله بعد از آزاد سازی خرمشهر رفتم و شرایط شهر را دیدم. موانع مین و کانال ها و شیارها و صحنه های عملیات و سنگرها را دیده بودم و می شناختم و این آگاهی ها، امروز کمک می کند که شما یک حس واقعی از آن شرایط داشته باشید. خانواده ای در اظهار نامه اش نوشته که بچه من در شرق دجله بوده. ما در شناسایی ها به پیکری می رسیم که با مشخصات این خانواده همخوانی دارد اما در نهر خیّن تفحص شده. من باید بدانم نهر خیّن با شرق دجله چه نسبتی دارد. به همین دلیل ما از نقشه مشابه نقشه مورد استفاده در معراج شهدا استفاده می کنیم که نقاط و نواحی تفحص در دو سوی مرز را مشخص کرده است. باید اطلاعات مان را با کتاب های مربوط به نقشه های عملیاتی مقایسه کنیم ضمن آنکه از دوستان با تجربه در معراج هم کمک می گیریم. وقتی یافته های آزمایشگاهی مان تایید شد، نتایج را به آنها منعکس می کنیم و تایید آنها را می گیریم و نامه شناسایی هویت را صادر می کنیم. تا امروز بیش از ٢٠٠ شهید گمنام را شناسایی کردید. ١٣ سال است که با شهدا سروکار دارید. شهید برایتان عادی شده؟ نه… هیچ وقت یک شهید با یک شهید دیگر یکی نیست. هر کدام حس و هیجان خاصی دارد. هیچ وقت برای ما عادی نشده. . . . . گاهی به اقتضای کار به سالن تشریح پزشکی قانونی می روم. سالن تشریح، حس خیلی بدی، حس خیلی دلگیری، حس خیلی سخت و سنگینی به آدم می دهد. این همه جنازه روی این میزها… حس خیلی سنگینی دارد. اصلا حاضر نیستم از این محیط، مگر به اجبار عبور کنم اما با شهدا که کار می کنم، همیشه درونم یک حس رضایت و شادمانی خاصی دارم. تو امروز فرصت پیدا کردی با یکی از بهترین هایی که ملت تقدیسش می کند، خداوند تحسینش می کند و درجات عالی دارد کار کنی و نتیجه اش، احساس رضایت و خشنودی یک مادر دلسوخته است. همه این می شود لذت. می شود نشاط… شما سال ٨٩ برای خانواده شهدای اصفهان فراخوان دادید و با اتفاقی که برای خودتان هم خوشایند نبود مواجه شدید. انتظار مادران و پدران کهنسال سر باز کرد و این خوب نبود. شده در این سال ها، مادر شهید شناسایی شده، برایتان هدیه بیاورد یا برعکس، مادری که چشم انتظار بوده بیاید و نفرین کند که چرا بچه ام را شناسایی نکردی؟ ان شاءلله در مقابل خانواده های شهدا کوتاهی نکرده باشیم که حتی در درون شان، در دل شان به ما نفرین کنند و تا امروز هم به ظاهر با چنین چیزی روبه رو نشدیم. ما لذت آن طرف را چشیدیم. یکی از زیباترین جلساتی که من در آن شرکت کردم، سال ٩۴ بود که گروهی از پدرها و مادرهایی که عزیزشان با روش ژنتیک شناسایی شده بود، در تهران محفلی به پا کرده بودند در منزل شهید ابوطالبی. یک منزل محقر اما پر از معنویت. تمام حس این مادرها این بود که ما هم بچه خودشانیم و من هم حسم این است که هر کدام از این مادرها مادر خودم هستند. یکی از پر احساس ترین مادرها، مادر شهید صبوری بود. مادر شهید گمنامی که شاید معروف ترین مادر شهید باشد. مادری که تمام تشییع ها را با عکس عزیزش دنبال می کرد و سراغ عزیزش را می گرفت. اسفند ٩٢ این مادر در مراسم رونمایی از فیلم شیار ١۴٣ آرزو کرد که ای کاش فقط یک بند انگشت از عزیز من پیدا می شد. ما هیچ وقت نمی دانیم این پیکر در حال شناسایی متعلق به کدام شهید است. نمونه هایمان هم اسم ندارد. کد دارد. سه یا چهار روز بعد از این دعای مادر، ما این عزیز را شناسایی کردیم که خیلی برای ما شادی بخش بود. امروز، گاهی که دلم می گیرد به ایشان تلفن می زنم و احوالی می پرسم. خودشان هم گاهی که راهی مشهد یا مکه هستند یا به مناسبت عید تلفن می زنند و تبریک می گویند. ما انتظار هدیه مادی از هیچ کسی نداریم و همان لبخند رضایت شان برای ما یک دنیا دلگرمی و امید است. اما این مادرها زحمت کشیده بودند و در همان مراسم، هر کدام هدیه ای با خودشان آورده بودند که همه آنها را به دید یادگار می بینیم. چشم انتظاری خانواده شهید، مادر، پدر، خواهر را می توانید با کلمه توضیح بدهید؟ اینها به تعریف و توضیح نیست. به حس است. اگر خواستیم ببینیم تبعات جنگ تمام شده یا نه، فکر کنیم اگر بچه ما از خانه خارج بشود و یک ساعت دیر کند چه حسی داریم. دو ساعت بشود چه حسی داریم. دو ساعت بشود یک شب… این حس برای بسیاری از مادران شهدا بیش از ٣٠ سال است که تکرار می شود. حس است. نمی شود حقیقت آن انتظار را بیان کرد… بعد از موفقیت ما در شناسایی هویت خلبان های شهید، به برنامه کوله پشتی رفتم. دل مان آرام گرفته بود که روش های مان جواب می دهد. بعد از آن برنامه، انبوه نامه های مادرها و پدرها و پسرها و دخترهای شهدا برایمان آمد. دلنوشته هایشان را نوشته بودند. یک مادر فقط دو جمله نوشته و فرستاده بود اما حس این مادر با آن یکی فرقی نمی کند. بعضی هایشان شناسایی شدند و نامه ها را هم به پرونده هویت شهیدشان ضمیمه کردم. اما بعضی هایش… حتی بعضی های شان، ما اصلا این چیزها را نخواسته بودیم، استشهاد محلی و شورای ده و روستا گرفته بودند که به ما ثابت کنند دروغ نمی گویند. متاسفانه ما نمی دانیم که این مادر و پدرهایی که برای ما نامه نوشتند امروز در قید حیات هستند یا نه. یکی از نگرانی ها و مشکلات ما هم با خانواده ها همین است. اگر اعلام کنیم هر خانواده ای که فرزند مفقود دارد مراجعه کند، اینها از فردا می گویند پیدا شد؟ چه خبر از بچه ما؟ از پدر من چه خبر؟ از برادر من چه خبر؟ همان سال ٨٩ که فراخوان دادیم، در یک روز، فقط در یک روز، ١۵٠ میز و خونگیر گذاشته بودیم. بعد از آن، فراخوان بقیه استان ها را منتفی کردیم چون با همین تبعات مواجه می شدیم. بخشی از شهدا، قبل از سال ٨١ و قبل از شناسایی به روش ژنتیک دفن شدند و بخشی از شهدا هنوز در مناطق برون مرزی هستند و تفحص ها باید ادامه پیدا کند که می گویند حدود پنج هزار شهید هنوز تفحص نشده اند. ما نمی دانیم این مادر، آیا پسرش بین اینهایی است که پیکرشان پیش ماست؟ آیا قبلا دفن شده یا هنوز تفحص نشده؟ به این مادر بگوییم بچه ات چه وقت پیدا می شود؟ چند نمونه در نوبت شناسایی دارید؟ حدود ١۵٠٠ نمونه. محدودیت های منابع یکی از مهم ترین مشکلات ماست چون اگر من امکانات لازم در اختیار داشته باشم، به جای ۴ تیم، ١٠ تیم به کار می گیرم. چرا این مرکز به دلیل کمبود بودجه باید ساعت دو بعدازظهر تعطیل شود؟ چرا نباید سه شیفت کار کنیم؟ چون بودجه نداریم. بعضی از مسوولان، از خانواده شهدا هستند. وقتی گذرشان به ما می افتد، مسیری ایجاد می شود که بتوانیم به جاهایی مراجعه کنیم و کارهایمان را پیش ببریم. بعضی ها که فکر می کنند باید به حداقل ها بسنده کرد، مفهومش این می شود که وقتی محدودیت منابع دارید، مدت زمان کارتان و نتیجه دهی تان طولانی تر می شود. یکی از سخت ترین اتفاقات برای من این است که شهید را شناسایی می کنیم و می گویند مادرش ١٠ روز پیش مرحوم شد، پدرش یک ماه پیش، از چشم انتظاری مرحوم شد… در تشییع شهدا هم این چشم انتظاری را می بینید؟ همان کسانی که با حسرتی ایستاده اند یک گوشه و به تابوت ها نگاه می کنند… در سفرهای خارج از کشور هم با مادران کشته شدگان جنگ مواجه شدید؟ مادران غیر ایرانی سربازانی که به جنگ می روند؟ حس این مادران به فرزندشان چه تفاوتی داشت با مادران شهدای ما؟ من مادران مسلمان در بوسنی و هرزگوین و عراق و کشته شدگان قبرس در منازعه ترکیه و یونان را دیدم. مادر، همه جا مادر است و فرزند، همیشه عزیز است. فرقی نمی کند. همه آنها حاضرند از هرچه دارند بگذرند برای اینکه به عزیزشان برسند. مادر، مادر است. چه دین داشته باشد، چه بی دین باشد. گفته بودید تمام نهادهای بین المللی فعال در این عرصه به FBI وصل هستند. دانش ما یک دانش بومی و بر پایه تلاش دانشمندان ما بوده. آیا احتمال اشتباه و شناسایی هویت اشتباه وجود دارد؟ کمبود امکانات سبب می شود نتوانیم به پاسخی برسیم. یا صفر یا ١٠٠. بچه از یک سلول اولیه به وجود می آید که نیمی از اطلاعات ژنتیکی سلول متعلق به مادر و نیمی متعلق به پدر است. اگر من امکانات برای کار با نمونه های دشوار نداشته باشم، نمی توانم DNA خوبی از شواهد به دست بیاورم. اما در نهایت، هویت یا شناسایی می شود یا کلا شناسایی نمی شود. در پرونده شهید علی هاشمی آزمایشات مان را ٣٠ بار تکرار کردیم. کیفیت DNA تا به حد قانع کننده نرسد آن را به فاز بررسی مقایسه ای نمی بریم. بعضی نمونه ها در شرایط سخت و باتلاقی بوده و خیلی آسیبدیده که در این موارد مجبوریم با روش های مختلف کیفیت نمونه به دست آورده را به اندازه ای استحصال کنیم که قابلیت مطالعه داشته باشد. شما و همکاران تان وقتی می خواهید بررسی یک نمونه را شروع کنید چه می کنید؟ غیر از مقدمه های علمی و پزشکی، آیه ای از قرآن می خوانید؟ وضو می گیرید؟ تمرکز می کنید؟ با خودتان خلوت می کنید؟ من موظف به انجام یک وظیفه فنی هستم اما به اقتضای ورود به اتاق آنتروپولوژی (پیکر شناسی) که بقایای این همه شهید را در خود جا داده، یا وقتی می خواهم بروم معراج از یک شهید نمونه برداری کنم، من و همه همکاران سعی می کنیم با وضو باشیم و ابهت و ارزش کارمان را با اعتقادات مان گره بزنیم. همکاران ما بچه های بسیار معتقدی هستند و سعی می کنند نماز اول وقت بخوانند و با چیزهایی سروکار دارند که خودبه خود اعتقادات شان را شکل داده. من هم برای جذب نیرو، حتما کسانی را انتخاب می کنم که این حس و حال را چشیده باشند یا مطابق با این شؤونات بتوانند فعالیت کنند. وقتی کسی اهمیت کار خودش را بداند آن وقت با دلش، با اعتقادش کار می کند نه برای اینکه من ببینم یا کارت ساعت بزند. وقتی حادثه انفجار ملارد پیش آمد و شهید تهرانی مقدم و یارانش را از دست دادیم، بچه ها اینجا هیچ کدام خانه نرفتند تا کار شناسایی ها تمام شد. حدود ٧٢ ساعت کل اجزا را کار کردیم تا سحر عید غدیر که خروجی گرفتن از دستگاه ها شروع شد و بچه ها رفتند خانه برای استراحت. همه کارهای پزشکی و اصول تان را درست انجام می دهید اما در مواردی جواب درست نمی گیرید. قبل از شروع کارتان دعا می کنید یا خود شهید را واسطه قرار می دهید که دعایتان اجابت شود و بتوانید نتیجه درست بگیرید؟ همیشه وقتی دست به این نمونه ها می زنیم، در ذهن مان امثال مادر شهید صبوری ها هستند و همیشه از خود اینها و از خدا کمک می خواهیم که توفیق داشته باشیم. هفته ای که تعداد بیشتری شناسایی می کنیم با آن هفته ای که کاری به سرانجام نمی رسد برای ما خیلی متفاوت است. در آمارهای دنیا موفقیت نتیجه گیری و استخراج DNA خوب از استخوان های قدیمی حدود ٧٠ درصد است. ما اینجا حدود ٩۵ درصد نتیجه می گیریم. آن ۵ یا ۶ درصد مواردی است که در شرایط بسیار آسیب زا بوده. مثلا فرد با چتر در باتلاق سقوط کرده. ١٠ یا ١۵ سال در این باتلاق بوده آن هم زیر تابش آفتاب و متاثر از تغییرات زمین. این شرایط اجتناب ناپذیر است اما کار ما را سخت تر می کند چون باید انواع مهارکننده و مزاحم را افزایش و تغییر بدهیم. تاثیر این حجم مواجهه با شهدا در زندگی تان چه بوده؟ آنقدر به این کار وابسته شدم که در دولت قبل مسوولیت هایی به من پیشنهاد کردند و گفتم هیچ کدام را با این کار عوض نمی کنم. شما طرحواره های پدر و مادر شهید را در اختیار دارید. پدر یک شهید، کشاورز بوده و پدر یک شهید، کارگر. برایتان فرقی دارد شهیدی که شناسایی می کنید چه هویت خانوادگی داشته باشد؟ فرقی می کند که، شناخته شده باشد یا ناشناس و معمولی؟ جوان باشد یا پیر؟ ما که از قبل و در آغاز کار نمی دانیم این پیکر متعلق به چه خانواده ای و چه شهری است اما وقتی مادر یک شهید ١٠ بار تلفن می زند و پیگیری می کند، وقتی یک مادر، تمام عشقش می شود تصویر بچه اش که در دست می گیرد و همه جا همراه می برد که آیا از بچه اش خبری هست یا نه، اینطور وقت ها آرزو می کنیم کاش این شهیدی که امروز کار می کنیم فرزند این مادر باشد. وقتی مادر شهید می گوید نمی دانم زنده می مانم که از عزیزم خبری بگیرم، ما هم با دعای او همراه می شویم و دعا می کنیم خدا کمک مان کن زودتر بتوانیم این مادر را از چشم انتظاری در بیاوریم. ولی امکانی نداریم و دخالتی نداریم در اینکه انتخاب کنیم شهید، روستایی باشد یا شهری. ولی من در تمام طبقات شان دیدم که این علقه هیچ فرقی نمی کند. این عشق به فرزند و چشم انتظاری… پدرشهید ادیبی که در دانشگاه شهید باهنر کرمان دفن شده می گفتند همین جایی که امروز، شده دانشگاه شهید باهنر کرمان، پسر من می رفت و با دوستانش در همین زمین، فوتبال بازی می کرد و حالا شده مزار خودش و می گفتند تا سال ها، هر روز صبح که از خانه تا محل کارم می رفتم، از کنار این دانشگاه رد می شدم و از بیرون می ایستادم و به این شهدای گمنام سلامی می دادم و نمی دانستم که عزیز خودم اینجا آرمیده. شهیدی که شناسایی نمی شود عصبانی می شوید؟ ما اینطور اندیشه نکردیم. می گوییم اگر توانستیم تلاش خودمان را می کنیم. اگر توانستیم و خواست خدا و خود شهید هم بود که شناسایی می شود و اگر نه که تکلیف مان معلوم است. البته ما این موارد را هم از دور کار خارج نمی کنیم. کنار می گذاریم و ممکن است به تکنیک های جدیدی برسیم و شناسایی آنها هم ممکن شود. هیچ وقت نمی گوییم از این مورد ناامید شدیم. چند نمونه را کنار گذاشتید؟ زیاد نیستند. تعداد زیادی از این شهدا، پروفایل ژنتیک شان را تهیه کردیم اما مورد انطباق در خانواده پیدا نکردیم. تعدادی از خانواده ها هم ممکن است شهیدشان قبل از سال ٨١ دفن شده یا بعدها تفحص شود. حدود ۶٠ درصد از والدین شهدا هم پدر یا مادر یا هر دو مرحوم شده اند بنابراین برای درصدی از پیکرهایی هم که DNA خوب به دست می آوریم و پروفایل تهیه می کنیم، پدر و مادری وجود ندارد که مطابقت بدهیم و یکی از دلایل شناسایی نشدن هم همین است. در بعضی موارد، خواهر و برادر وجود دارد که خواهر و برادر در عین تشابه ۵٠ درصدی به مادر و پدر، با یکدیگر فرق دارند و کار سخت تر است چون باید سه یا چهار خواهر و برادر داشته باشیم و پروفایل همه اینها را بازمهندسی کنیم تا بفهمیم این پدر و مادر چه پروفایلی باید می داشتند که اطلاعات ژنتیکی فرزندان شان این آرایش را داشته باشد. اما مواردی هم هست که پدر و مادر در قید حیات نباشند، خواهر و برادر نتوانند به شما کمک کنند یا خواهر و برادری نباشد و اینها ناشناس می مانند. بله ولی باز هم در بانک ما هستند. اگر پدر یا مادری مرحوم شده، شاید در بیمارستانی بستری بوده و از بیمارستان ها کمک می گیریم که اگر بلوک های پارافینه پاتولوژی را نگاه داشته اند در اختیار ما بگذارند. شهیدی بود که مادرش پیش از فوت در بیمارستان ساسان بستری بود. از بخش پاتولوژی بلوک های پارافینه را گرفتیم و کار کردیم و شهید شناسایی شد. ما تمام راه های ممکن را دنبال می کنیم. علت طولانی شدن کار هم همین است؟ شناسایی آن ۵ خلبان شهید که اولین نمونه ها بودند ۵ سال طول کشید. ما تمام ۵ سال روی آن شهدا کار نمی کردیم. باید یاد می گرفتیم که چطور از نمونه های قدیمی DNA به دست بیاوریم. خلبان ها اولین نمونه های کار ما بودند. وقتی شروع کردیم گفتیم نمونه آزمایشی به ما بدهید که نداشتند تا زمانی که نخستین تبادل پیکرهای شهدای ما صورت گرفت و خلبان های شهید را آوردند که امروز هم در قطعه مخصوص خلبان های شهید، آن ۶ یا ٧ شهیدی که شناسایی شدند، مثل شهید عروجی، شهید ذوقی، شهید اکبری، شهید بربری، شهید جهان شاه لو، شهید افشین آذر، شهدایی بودند که با همین روش شناسایی شدند. وقتی ما از تکنیک ها و روش ها مطمئن شدیم، حالا باید می رفتیم برای خرید دستگاه و تجهیزات و مواد و تمام اینها زمان برد. ما برای تمام موارد از مقام معظم رهبری استفتا کردیم که روی پودرش چه کنیم و روی بافر پیکر که حل می شود چه کنیم. از زبان مادر شهیدی گفته بودید که شهید می خواسته گمنام بماند و مادر برای تهیه طرحواره با شما همکاری نکرد. واکنش شما چه بود؟ توانستید این مادر را و درخواست شهید را برای گمنام ماندن درک کنید؟ من به این مادر گفتم مادر، ما وظیفه مان است خدمتی را به شما تقدیم کنیم. شما اگر مایل باشید با ما همراهی می کنید و اگر مایل نباشید ما مخلص شما هستیم. کار دیگری نمی شد کرد. در جبهه هم با چنین افرادی مواجه می شدید؟ هستند. خیلی از شهدا در وصیت نامه هایشان نوشتند که دوست دارم گمنام بمانم. خیلی از شهدا وصیت کردند که روی قبرمن اسم ننویسید… شناسایی شدن هویت شهید را چه کسی به خانواده خبر می دهد؟ ما بر مبنای هماهنگی و تقسیم وظایف، بعد از تکمیل کار آزمایشگاه به معراج نامه می زنیم. ارتباط با خانواده ها به عهده معراج است. گاهی اوقات مادر یا پدر بیماری خیلی سختی دارد و انتقال این خبر بسیار سخت است چون هیجان و حس ویژه ای را منتقل می کند و ممکن است مادر یا پدر همان لحظه سکته کند و از دنیا برود. برادر یکی از شهدا، دیپلمات و در سوریه بود. برای برگشت او باید صبر می کردند تا بیاید و مراقب مادر باشد و آرام آرام این خبر را منتقل کند. معراج برای این کار، تیم و آدم های واردی دارد و بر اساس زمانبندی و صلاحدید و آماده سازی، به خانواده ها خبر می دهد. گاهی هم ما همراهشان می رویم. ارزش چیزهایی که در این ساختمان هست، از ارزش خزانه بانک مرکزی بیشتر است؟ خودتان ببینید چقدر دل پشت این ماجراست. قابل مقایسه با هم نیست. مترهای متفاوتی دارد. خیلی از آدم های جامعه ما ارزش پول را می شناسند اما ارزش این پیکرها و آن تکه های کوچک استخوانی که شما در آن جعبه های کوچک نگهداری می کنید را نمی دانند. من واقعا نمی دانم چرا امروز آنقدر مایل بودم وقت بگذارم. من برای فردا صبح باید گزارشی آماده می کردم که فکر کنم امشب باید تا صبح برای این گزارش کار کنم. فکر می کنم نه شما را خودتان به اینجا آورده و نه من را. من به این آسانی وقت نمی گذارم. فکر می کنم یک نفر دیگر شما را اینجا فراخوانده. من هم ساعت ۵ قراری داشتم… نمی دانم چه بگویم… در زمان شناسایی ها و آزمایش ها هم به گریه افتاده اید؟ معمولا وقتی درباره شهدا حرف می زنم و به شهدا فکر می کنم حتما اشکم جاری می شود. زمان شناسایی هم… چون با حس و حال و دل ما سروکار دارد. وقتی روی هر نمونه کار می کنیم، فکر می کنم با یک قهرمان، با یک جوان رشید طرف هستیم. کاملا حس زنده ای داریم ما با اینها… شهدا در اتاق پیکر شناسی حضور دارند؟ با هزار زحمت نتوانستیم مادر شهید علی هاشمی را قانع کنیم که نمونه خون بگیریم چون می گفت بچه من شهید نشده، اسیر شده. بالاخره این مادر را به اسم آزمایش قند و چربی بردند برای خونگیری. پرونده شهید هاشمی یکی از قطورترین پرونده هاست. با دشواری فراوان از بین ١٧ پیکری که در هور بودند، شهید را شناسایی می کنیم و باز مادر می گوید من قبول ندارم، این بچه من نیست. بعد خود شهید می آید به خواب مادر و می گوید مادر حالا که من پیدا شده ام هم من را تحویل نمی گیری؟ چه شاهدی بهتر از اینکه اینها زنده و شاهد و حاضر و ناظرند؟ چه گواهی از این بهتر و حقیقی تر؟ بانک اطلاعات خانواده شهدا چقدر جای خالی دارد؟ حدود ۶٠ درصد آمارهایی که ما داشتیم کار نمونه گیری و پروفایل شان تمام شده. منتها کل کار باید تکمیل شود. هر روز ممکن است یکی از این مادر و پدرها از دنیا بروند و ما به دلیل محدودیت منابع، نمی توانیم به کارمان سرعت بدهیم. در بخشی از پروفایل هایمان هم پدر و مادر در قید حیات نبوده و از برادر و خواهر نمونه گیری کرده ایم. برای ما نمونه پدر و مادر خیلی با ارزش است و اگر شهید، متاهل بوده و دارای فرزند باشد، نمونه همسر و فرزند نقش کلیدی دارد. اگر هم یکی از والدین در قید حیات باشند، از خواهر و برادر هم نمونه می گیریم و مجموعه اطلاعات مان را کامل می کنیم. سپاه معمولا از طریق بسیج و مثلا تحت عنوان اردوهای زیارتی، خانواده های شهدای گمنام را می برد مشهد و ما همان جا می رویم به اسم پایش سلامت از خانواده ها نمونه می گیریم. کمیته جست وجوی مفقودین و ایثارگران سپاه معمولا تلاش می کنند که کار تکمیل کنند. هر فرد دیگری هم که ادعا می کند به شهیدان ارادت دارد و می خواهد در قبال شان انجام وظیفه کند، به این فکر کند که او هم می تواند یک گوشه کار را بگیرد. مسوولان تا امروز آنقدر ساختمان و جاده ساختند و خرج کردند اما من نگرانم برای بعضی شان که با وجود قلم هایی که در دست دارند، فردا باید پاسخ بدهند که چرا این کار را نکردید. من هم تعهدی دارم و وظیفه ای، که انجام می دهم. اگر از کار ما حمایت کردند، پیش خدا جواب بدهند و اگر هم حمایت نکردند پیش خدا جواب بدهند. اما چرا به جای اینکه بیشتر وقتم صرف آزمایشگاه و کار بشود، باید بدوم دنبال این مسوول و آن مسوول و قانع کردن این مسوول و قانع کردن آن مسوول؟ بودجه های مورد نیاز این کار در مقابل هزینه بسیاری از این همایش ها واقعا رقمی نیست. عدد واقعا آنقدر سنگین نیست که لازم باشد من این همه دوندگی کنم…


پنجشنبه ، ۲۰اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هورنیوز]
[مشاهده در: www.hoornews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 32]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن