تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 14 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):دانش روشنى بخش انديشه است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804473337




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

پاسخی به نقدهای خسروباقری به نظریه علم دینی گلشنی


واضح آرشیو وب فارسی:هوش نیوز: این نوشتار ضمن تشریح مدل پیشنهادی دکتر گلشنی به عنوان یکی از مدلهای ارتباطی علم و دین، به بررسی نقدهایی که دکتر خسرو باقری به دیدگاه علم دینی دکتر گلشنی وارد کرده است، می پردازد.به گزارش هوش نیوز به نقل از خبرنگار مهر ، ۲۶ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ متنی از دکتر خسرو باقری با عنوان « علم دینی اگر می خواهد موجه باشد باید عینیت علم را حفظ کند » در خبرگزاری مهر ، منتشر شد. مقاله پیش رو به قلم  آرام باتوبه [۱] پاسخی است بر نقدهایی که دکتر باقری بر دیدگاه های دکتر مهدی گلشنی وارد نموده است؛ در این نوشتار ضمن تشریح مدل پیشنهادی دکتر مهدی گلشنی به عنوان یکی از مدلهای ارتباطی علم و دین، قصد دارم به نقدهایی که دکتر خسرو باقری به دیدگاه علم دینی دکتر گلشنی وارد دانسته اند پرداخته و نقدهای ایشان را مورد سنجش قرار دهم. به همین منظور به چند نقد ایشان که بر پایه تمایز بین مرحله کشف و داوری در فرایند علم بنا شده است خواهم پرداخت و تلاش خواهم کرد که نشان دهم که نقدهای مذکور را می توان با توجه به مدل علم دینی دکتر مهدی گلشنی دفع کرد. رابطه متافیزیک با علم و چگونگی تاثیرگذاری آن در روند شکل گیری و گسترش انواع نظریه های علوم تجربی همواره یکی از مباحث مورد علاقه فیلسوفان، به ویژه فیلسوفان علم، بوده است. در میان رویکردهای فلسفه علم، رویکرد تحقیقی تاریخی در مبادی غیرعلمی علم و تبیین روان شناختی و جامعه شناختی رفتار عالمان، از جمله رویکردهایی هستند که به زوایای پنهان تاریخ و فلسفه علم نظر می کنند و پرده از اسرار ناگشودۀ این کنکاش علمی بر می دارند. در این میان تاثیر باورهای فلسفی به عنوان یکی از وجوه اساسی زندگی بشر بر روی علوم فیزیکی به عنوان یکی از پیشروترین علوم تجربی جای بحث و بررسی دارد. مدل علم دینی دکتر مهدی گلشنی قصد دارد امکان علم دینی را نشان دهد. تاثیر متافیزیک شخص دانشمند بر روند علم او یکی از نقاط کلیدی مدل علم دینی مورد نظر است. در این نوشتار ضمن بیان این مدل به نقدهایی که توسط دکتر خسرو باقری بر این دیدگاه ارائه شده است خواهم پرداخت و قصد دارم نشان دهم که مدل علم دینی در مقابل این انتقادات می تواند مقابله کند. به این منظور نشان خواهم داد که متافیزیک شخص فیزیکدان هم در مرحله کشف و هم در مرحله داوری در فرایند تولید علم موثر است. صورت منطقی استدلال علم دینی: در این قسمت تلاش می کنیم با ارائه یک صورت منطقی از استدلال دکتر گلشنی در مورد امکان علم دینی(اسلامی) به بررسی مدل علم دینی مورد نظر ایشان بپردازیم. در صورتی که بتوانیم تعریف واضح و جامعی از علم دینی مورد نظر ایشان ارائه نماییم قادر خواهیم بود نقد های وارده را به صورت واضح جواب دهیم به همین دلیل به دنبال استخراج یک صورت منطقی از استدلال ایشان خواهیم بود و در ادامه استدلالی که بیان خواهیم کرد خوانشی است از تلاش های بسیار مهم و قابل تقدیر دکتر مهدی گلشنی در این زمینه و لازم است ذکر نماییم که صورت بندی مورد نظر به صورت کامل و مصرح در هیچ کدام از آثار ایشان نیامده است. استدلال را می توانیم با سه مقدمه شروع نماییم که مقدمه اول یک تعریف توصیفی از علم دینی ارائه می دهد و مقدمه دوم قصد دارد نشان دهد که پیش فرض های متافیزیکی در علم تاثیر دارند و مقدمه سوم هم به دنبال نشان دادن این موضوع است که علم جدید یک علم سکولار است. مقدمه(الف): علم دینی(اسلامی) مطالعه طبیعت، جامعه و انسان را در چهارچوب جهان بینی دینی دنبال می کند. (گلشنی،۸:۱۳۹۳) مقدمه (ب): جهان بینی و متافیزیک دانشمندان در مراحل طرح، گزینش، تفسیر و کاربرد نظریه های علمی موثر است. این مقدمه را می توان به چهار قسمت مجزا تقسیم کرد: جهان بینی و متافیزیک دانشمندان در طرح نظریه های علمی موثر است. جهان بینی و متافیزیک دانشمندان در انتخاب بین نظریه های علمی موثر است. جهان بینی و متافیزیک دانشمندان در تفسیر نظریه های علمی موثر است. جهان بینی و متافیزیک دانشمندان در کاربرد نظریه های علمی موثر است. مقدمه (ج): علم معاصر یک علم سکولار است. علم سکولار مطالعه طبیعت، جامعه و انسان را در چارچوب جهان بینی های فارغ از دین(جهان بینی علمی،جهان بینی فلسفی) دنبال می کند. نتیجه: علم دینی هم ممکن است. در ابتدا توضیحی در مورد چند اصطلاح به کار رفته در استدلال ارائه خواهیم کرد تا از خلط معانی این اصطلاحها در ذهن خواننده بپرهیزیم و بتوانیم معنای اصلی استدلال را به صورت درست منتقل نماییم. در نوشته های دکتر گلشنی جهان بینی برداشتی است که یک شخص یا مکتب درباره جهان دارد و منابع آن می تواند علم ،فلسفه و دین باشد. جهان بینی علمی: این جهان بینی، کوششی است برای ارائه تصویری از جهان، آن هم صرفاً بر اساس یافته های علم. علم، به مفهوم علم تجربی و علوم انسانی مبتنی بر علوم تجربی، ما را با وضع بعضی از اجزاء جهان آشنا می کند و با تجربه و فرضیه سر و کار دارد. علم ،دقیق، مشخص، جزئی و دایره اش محدود است و تا آنجایی پیش می رود که بتوان به تحقیق تجربی توسل جست. چهره جهان از دیدگاه علم روز به روز تغییر می کند. زیرا علم مبتنی بر فرضیه و آزمون است و این دو ارزش موقت دارند. جهان بینی فلسفی: این جهان بینی مبتنی بر بعضی اصول متافیزیکی است، حوزه ای وسیع تر از جهان بینی علمی دارد و در واقع چهارچوبی برای جهان بینی علمی فراهم می کند. جهان بینی دینی: این جهان بینی مبتنی بر اصول بنیادی دین است. اساس جهان بینی توحید است و جهان بینی توحیدی، یعنی درک این مطلب که جهان از یک مشیّت حکیمانه پدید آمده است و نظام هستی بر اساس خیر و رحمت و رساندن موجودات به کمال شایسته آنها است. (گلشنی،۷:۱۳۹۳) توضیح مقدمه (ب): آیا متافیزیک و جهان بینی دانشمند در طرح نظریات علمی دخالت اساسی دارد؟ دکتر گلشنی با ارائه نمونه هایی نشان می دهد که جهان بینی دانشمندان در طرح نظریه های علمی مدخلیت دارد. به عنوان نمونه مسأله وحدت نیروهای طبیعت از اهمّ مسائل فیزیک نظری معاصر است. در مورد وحدت دو نیروی ضعیف هسته­ ای و الکترومغناطیسی سه فیزیک دان نظریه پرداز، عبدالسلام، واینبرگ و گلاشو، جایزه نوبل را به طور مشترک دریافت کردند، اما انگیزه آنان از پیگیری مساله وحدت نیروها متفاوت بود. از نظر عبدالسلام وحدت نیروهای طبیعت، دلیل بر وحدت تدبیر و در نتیجه وحدت مدبر است، و جاذبه این نظریه برای وی همین نتیجه ­گیری بوده است. گلاشو ایده وحدت بخشی نیروها را به دلیل مفید واقع شدن آن در عمل می­ پسندد. واینبرگ آن را به دلیل ساده ­شدن قضایا دنبال می ­کند؛ از نظر وی در غیر این صورت جهان چیزی جز نقاط پراکنده نخواهد بود . (گلشنی،۱۶۰:۱۳۹۳) آیا متافیزیک و جهان­ بینی دانشمند در انتخاب و تعبیر نظریات علمی دخالت اساسی دارد؟ مهمترین بخش از فعالیت علمی که جهان ­بینی دانشمند نقش اساسی در آن ایفا می کند مرحله گزینش بین نظریه ها و تعبیر نظریات علمی است. نتایج یک تجربه را می­ توان در پرتو جهان­ بینی ­های مختلف به صورت­ های متفاوت تعبیر کرد، و این طور نیست که برداشتی که توسط دانشمندان از تجارب عرضه می ­شود تماماً نتیجه تجربه باشد. باید توجه داشت که اگر دانشمندی تعبیری تماماً مادی از جهان ارائه کرده و هستی را صرفاً به ماده تقلیل دهد، این نتیجه مستقیم تجارب فیزیکی او نیست، زیرا هیچ­گاه نمی­ توان از طریق تجربه با ماده، نتیجه گرفت که غیر ماده وجود ندارد . دکتر گلشنی با ارائه نمونه هایی نشان می دهد که جهان بینی دانشمندان در انتخاب و تعبیر نظریه های علمی مدخلیت دارد . در سال های اخیر کشف شده که رابطه بین ثابت های طبیعت(از قبیل بار الکترون، جرم الکترون، عدد ثابت پلانک و ...)، و به زبان دیگر قوّت نسبی نیروهای طبیعت، طوری تنظیم شده که اجازه بروز حیات را در زمین داده است. مثلاً اگر شدت نیروی ثقل کمی قوی­تر از مقدار فعلی می بود انبساط جهان خیلی زودتر متوقف شده بود و در اثر انقباض، قبل از آن که فرصتی برای تشکیل کهکشان ها داشته باشد جهان به صورت یک سیاهچال در آمده بود. ازطرف دیگر اگر شدت نیروی ثقل کمی ضعیف تر از مقدار فعلی آن می بود، جهان سریع­تر از آن منبسط می­شد که ماده جهان به صورت ستارگان جمع شود. در هر دو حالت امکان فراهم شدن شرایط بروز حیات، از جمله تشکیل اتم های کربن، وجود نمی­ داشت. به سخن دیگر قوانین فیزیک چنان هستند که گویی تعبیه شده ­اند تا تکوّن حیات را ممکن سازند. (گلشنی،۱۶۱:۱۳۹۳) برای این مطلب که به اصل آنتروپیک [۲] موسوم شده دو نوع تعبیر عرضه شده است : یک تعبیر می گوید تعداد زیادی جهان وجود دارد و بنابراین تعجبی نیست که یکی از آنها شرایط لازم برای حیات را دارا باشد و تعبیر دیگر مدعی است که فقط یک جهان داریم و آن، طراحی داشته است. فیزیکدانان خداباور آن را حاکی از طراحی الهی دانسته اند؛ اما فیزیک دانان خداناباور برای توجیه آن به نظریه جهان­ های متعدد متوسل شده ­اند که در هر یک از آنها ثابت ­های طبیعت متفاوتند و در بین تریلیون ها تریلیون جهان، یک (یاچند) جهان، ثابت­ های مناسب برای بروز حیات را دارند. البته فیزیک هیچ شاهدی برای این جهان­ های مستقل از هم ندارد و نظریه ­پردازی فوق مبتنی بر هیچ تجربه مستقلی نیست و تنها علاقه بعضی از دانشمندان به فرار از خداباوری بوده که آنان را به این نظریه سوق داده است . آیا متافیزیک و جهان­ بینی دانشمند در کاربرد و جهت گیری نظریات علمی دخالت اساسی دارد؟ تاریخ علم نشان داده است که جهت ­گیری و کاربرد پژوهش ­های علمی می ­تواند در نظا م­های ارزشی مختلف به طور واضح متفاوت باشد و چون ارزش­های انسانی غالباً ارتباط ارگانیک با عقاید دینی دارند اعتقادات دینی را می ­توان با جهت ­گیری علم و فناوری مرتبط دانست . توضیح مقدمه (ج): دکتر گلشنی در بعد بنیادی علم قائل به تاثیر متافیزیک بر علم است ولی در بعد کاوشی تمایز عمده ای بین علم سکولار و علم دینی نمی بیند. ایشان معتقد است که خود علم در بسیاری از جاها اصلاً نمی تواند اظهار نظر کند. به عنوان مثال در خود علم مبانی ای وجود دارند که به هیچ عنوان از خود علم گرفته نشده اند. این مبنا که «ما می توانیم طبیعت را از طریق ریاضی بفهمیم» اصل واضحی نیست و در هیچ کجای خود علم تجربی اثبات نشده است و هیچ علمی نمی تواند به ما نشان دهد که ریاضیات برای فهم جهان کفایت می کند. این فقط یک فرض متافیزیکی است. (گلشنی ،۱۳۸۷) در بعد بنیادی هنگامی که ما به نظریه های بدیل و رقیب هم، که با هم در حالت عدم تعیّن تجربی توسط داده های تجربی هستند، برخورد می کنیم دخالت عوامل متافیزیکی برای خروج از این حالت عدم تعیّن اجتناب ناپذیر است. این یکی دیگر از ناحیه هائی است که ما در بعد بنیادی علم می توانیم شاهد تاثیر جهان بینی و متافیزیک باشیم. در پس زمینه ذهن فیزیکدانان و عالمان جریانات و عواملی وجود دارد که در تصمیم گیری آنها دخیل است. فیزیکدانی مانند اینشتین تا آخر عمر مکانیک کوانتومی را قبول نکرد. یکی از دلایل عمدۀ این عدم پذیرش اعتقاد اینشتین به علیت و واقع گرایی بود. او معتقد بود که مکانیک کوانتومی کپنهاگی بر ضد واقع گرایی است. اینشتین به علیت معتقد بود در حالی که مکانیک کوانتومی کپنهاگی جایی برای علیت باقی نگذاشته بود. (گلشنی،۱۳۹۳) با توجه به مواردی که ایشان ذکر کردند می توان نتیجه گرفت که علم معاصر تحت تاثیر جهان بینی های غیر دینی می باشد. انتقاد های دکتر خسرو باقری: دکتر خسرو باقری در نشست نقد و بررسی کتاب «از علم سکولار تا علم دینی» نوشته دکترمهدی گلشنی، که در ۲۶ بهمن ماه در دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران برگزار شد، به سخنان استن مارک ارجاع داده و در ادامه انتقاد خود را به این صورت بیان می دارند: «استن مارک می گوید طبق سخن آقای گلشنی من پذیرفته ام که در مقام طرح مسئله و تکوین نظریه و کاربرد علم بتوانیم عنوان علم دینی را بکار ببریم. منتهی استن مارک می گوید «چنانکه مشهود است گلشنی مثال های قانع کننده ای از گرایش طبیعت گرایانه در علم معاصر به دست داده اند، اما ایده او به تنهایی کفایت نمی کند که از ایده علم اسلامی صحبت کنیم –یعنی به صرف اینکه در مسیر نظرورزی باشد، این کافی نیست زیرا هنوز می توان راه مناسب برای پاسخگویی را این دانست که ایده های جانبدارانه این عالمان را طرد کنیم پس از آنکه کشف کردیم که مبتنی بر شواهد علمی نیستند بلکه تاییدشان مبتنی بر پذیرش بعضی اعتقادات ایدئولوژیک بوده است. » دکتر باقری در ادامه بیان می کند که: «در مقام کشف، دانشمند به دنبال کشف است و می تواند فکر و دینداری او تاثیرگذار باشد، ولی در مقام داوری تجربه ملاک می باشد و نمی توان جنبه های ایدئولوژیک را لحاظ کرد. دکتر گلشنی به این سخن استن مارک جواب داده و گفته است، معمولاً بعضی ملاک های غیرعلمی مانند زیبایی، سادگی و... ، برای گزینش بین نظریه ها به کار ببریم. می خواهد بگوید که در رابطه با نظریه ها عوامل دیگری غیر از تجربه هم نقش بازی می کنند؛ مثلا سادگی به پیچیده بودن یک نظریه ترجیح دارد. اما پاسخ دیگر ایشان این است «متاسفانه در مقام عمل گاهی برخی تصمیمات محافل علمی صرفا بر اساس استانداردهای علمی نبوده است و تعصبات ایدئولوژیکی و فلسفی در تصمیم گیری ها وارد شده اند؛ مثلا در ۲۰۰۳ جایزه نوبل پزشکی برای کشف  MRI  به دو نفر داده شد ولی کاشف اصلی آن یک مسیحی متدین خلقت گرا بود.» می بینیم که آقای گلشنی به اشکال استن مارک هیچ جوابی نمی دهد گویا که سخن رایشنباخ را هم به دیده قبول می نگرد و فقط به این بیان که ایدئولوژی و تعصبات تاثیر دارند و جایزه به یکی داده می شود و به دیگری داده نمی شود، بسنده می کند که من فکر نمی کنم پاسخ رایشنباخ باشد. رایشنباخ می خواهد بگوید تاثیر ایدئولوژی ها تا زمانی که هنوز ما به داوری نرسیده ایم قبول است و از آنجا به بعد تجربه باید معلوم کند. آقای گلشنی اینکه علم خنثی هست یا نه را در طرح رایشنباخی می پذیرد که در قسمت اول یعنی کشف خنثی نیست و در قسمت دوم که تجربه و داوری مطرح است خنثی است. آقای گلشنی چیزی فراتر از سخن رایشنباخ بیان نکرده است . » دکتر مهدی گلشنی اصلاً سخن رایشنباخ را نمی پذیرند که در مقام داوری، ایدئولوژی ها و فرضیات متافیزیکی وارد نمی شوند. ایشان در کتاب علم دینی و علم سکولار ذکر کرده اند که هویل نظریه جهان ماندگار را، که جوابی از معادلات نسبیت عام است، بر جواب دیگر، مهبانگ، ترجیح داد، به خاطر اینکه وجود خدا در کار نیاید. برای سنجش و جواب به انتقاد به تمایزی که دکتر گلشنی بین دو سطح در علم قائل می شود اشاره می کنم. دکتر گلشنی در بررسی ارتباط بین علم و دین و ارائه مدل علم دینی مدّ نظر خود قائل به تمایز بین دو بعد علم است: بعد کاوشی: بعد کاوشی علم دارای عینیّت است. فیزیکدان آزمایشی را انجام می دهد یا به دنبال عنصری تتبّع می نماید. این بعدِ علم، همگانی بوده و هیچ تفاوتی ندارد که در کجای دنیا دنبال شود. نحوه انجام عمل آزمایش و تامّل نظری درباب آن و نیز محل و موطن انجام موارد مذکور، هیچ فرقی نمی کند. این بعد با تجربه به صورت کامل و منطقی در ارتباط است. بعد بنیادی: در سطوح بنیادی علم بحث از تجربیات و آزمایشهای دقیق مطرح نیست. مساله اول و آخر عالم، اول و آخر انسان، شعور انسان و بسیاری نمونه های دیگر از جمله این مباحث بنیادی هستند. در این بعد آزمایشهای قطعی و فیصله دهنده، که همانند بعد کاوشی باشد، وجود ندارد چون به آن حوزه ها دسترسی مستقیم نیست. (گلشنی ،۱۳۹۳) پس از تشریح ابعاد مذکور، ایشان تمایزی بین کلیّتِ تاثیر متافیزیک بر علم در دو بعد قائل می شوند. به این شکل که در بعد بنیادی، قائل به تاثیر متافیزیک بر علم می باشند، ولی در بعد کاوشی تمایز عمده ای بین علم سکولار و علم دینی قائل نمی گردند. من فرض را بر این می گذارم که بتوانیم هم صدا با دکتر باقری بین مرحله کشف و داوری تمایز قائل شویم چرا که این تمایز به این وضوحی که آقای دکتر باقری از آن صحبت می نمایند در نوشته های فراوانی به چالش کشیده شده است و حتی تمایز مذکور را به پنج شیوه متفاوت بیان کرده اند که هرکدام از این پنج بازخوانی متفاوت از تمایز بین زمینه کشف و داوری به نوبت به چالش کشیده شده است( SCHICKORE,۲۰۰۶ ). تمایز بین زمینه کشف و داوری از وضوحی که دکتر باقری به آن می بخشند برخوردار نیست. ایشان معتقدند که در مقام کشف می تواند فکر و دینداری دانشمند تاثیرگذار باشد ولی در مقام داوری تجربه ملاک می باشد و نمی توان جنبه های ایدئولوژیک را لحاظ کرد. اما باید دقت کرد که مدل علم دینی دکتر گلشنی منکر تجربه به عنوان ملاک برای داوری نیست و به هیچ عنوان نمی خواهد که به طرد آزمایشهای علمی بپردازد. باید متذکر شد که در سطح کاوشی علم، تجربه به صورت قاطع می تواند به عنوان داور در نظر گرفته شود. مدل علم دینی در جایی که امکان آزمایشهای سرنوشت ساز باشد هیچ تفاوتی بین علم دینی و علم سکولار نمی بیند. اما حقیقت اینجاست که در بعد کاوشی به این منوال می توان عمل کرد و در این بعد علم، شرقی و غربی وجود ندارد. تمام این مضاف ها از جمله شرقی و غربی، اسلامی و غیر اسلامی، دینی و غیر دینی زمانی مطرح می شوند که ما، رو به سوی تعمیم دادن می آوریم و این تعمیم ها نیز بیشتر درآنجا بکار می رود که به سطوح بنیادی پرداخته می شود. این در حالی است که در این سطح، دست خود علم کوتاه بوده و اتخاذ هرگونه رویکردی مبتنی بر انتخاب های انسانی است. در سطح بنیادی ما در علم با نظریه هایی روبرو می شویم که نسبت به شواهد تجربی در حالت عدم تعین هستند. هنگامی که دو تئوری در حالت عدم تعین باشند آنگاه تجربه نمی تواند بین این دو تئوری داوری کند و در این جا است که ملاک های دیگر به عنوان عامل قبول یکی از نظریات به میان می آیند ( kukla,۱۹۹۴ ). ملاک هایی مانند سادگی، زیبایی و قدرت تبیین کنندگی از جمله این ملاک ها هستند. اگر ما مدعی باشیم که برای داوری در حالت عدم تعین این ملاک ها برجسته می شوند، این به این معنا نیست که تجربه را نادیده گرفته باشیم بلکه در این سطح تئوری نسبت به شواهد تجربی در حالت عدم تعین است( laudan,۱۹۹۱ ). در سطح بنیادی و تعمیم های کلی اگر تجربه بتواند دو نظریه را از حالت عدم تعین خارج کند آنگاه علم دینی هم مانند علم سکولار این نتیجه را می پذیرد. در واقع، در چشم انداز پیش رو در سطوح بنیادی، اگر به منظور جلوگیری از تاثیر متافیزیک بر علم، در مبانی و بنیاد ها دست به تعمیم نزنیم، یک شاخصه بسیار مهم علم را از دست می دهیم و آن پیشرفت علم است. از سوی دیگر اگر دست به تعمیم بزنیم، آنگاه فضا برای تاثیر پیش فرض های فلسفی و متافیزیکی باز می شود. این همان جایی است که پیش فرض های پژوهشگر و دانشمند و نگرش دینی یا الحادی او، می تواند تاثیری بنیادین و کتمان ناپذیر را در تولید علم ایفا نماید. فیزیکدانان هنگامی که به سراغ نظریه های فراگیر می روند پای جهان نگری و متافیزیک به میان می آید. در علم، این ذهن انسانی است که حقایق علوم را طبقه بندی می کند و آنها را در قالب نظریه ها می ریزد و در این قالب مفاهیم را تدوین می کند. فیزیکدانان همواره در تلاش برای دست یابی به نظریه فراگیر و یا نظریه همه چیز بوده اند. در این تعمیم دادن، جا برای تاثیرات متافیزیکی باز می شود و تجربه یک گام عقب تر می ماند. هنگامی که بحث در علوم به مسائل بنیادین کشانده می شود تصمیم گیری در محدوده خود علم، مشکل و گاهی غیر ممکن است و دانشمندان با توجه به سوابق ذهنی شان به سراغ مفروضات فلسفی مختلف می روند. یک دانش پژوه مسلمان که مقید به جهان بینی اسلامی است باید مفروضات نهفته ای را که ظاهر علمی دارد ولی در واقع کاری به علم ندارد تشخیص دهد و با آنها هوشیارانه برخورد کند. ) گلشنی ،۱۳۹۳) نقد دکتر خسرو باقری شبیه بینش ابطال گرایانی مانند پوبر است. ابطال گرایانی که معتقدند هنگامی که دانشمندان می کوشند نظریه ای را صورت بندی کنند، ممکن است از منابع مختلفی مانند باورهای متافیزیکی، رویاها، آموزه های مذهبی و مانند آنها الهام بگیرند و اتکا به هیچ یک از این منابع نامشروع نیست، چرا که به نظر آنها، منشاء علّی یک فرضیه ارتباطی با جایگاه آن در علم ندارد. علم در معرض آزمون تجربی است و این تجربه است که باید داور نهایی در هرگونه مناقشه علمی باشد. (لیدی من،۱۳۹۰: ۱۰۲) پس در مدل علم دینی حتی اگر تمایز بین مقام کشف و داوری پذیرفته شود باز می توان در مرحله داوری(گزینش و تفسیر) بین نظریه های علمی در سطح بنیادی متافیزیک را تاثیر گذار دانست. برای نشان دادن محل این تاثیرگذاری می توان به موضوعاتی که دربردارنده حالت عدم تعین نسبت به داده های تجربی هستند اشاره کرد. فرض کنید ما با دو نظریه رقیب تجربی مواجه شده ایم. در مرحله اول داوریِ بین این دو نظریه، کفایت تجربی نظریه ها مورد سنجش قرار می گیرد (در این مرحله مدل علم دینی هم منکر تاثیر گذاری است ) اگر دو نظریه نسبت به شواهد تجربی به صورت یکسان مورد تایید قرار بگیرند آنگاه در مرحله دوم در پی ملاک های دیگری مانند ثمر بخشی، سادگی، زیبایی و ...خواهیم بود(سجادی ،۱۳۸۵). اگر بخواهیم از این ملاک ها صرف نظر کنیم می توانیم انتخاب را به حالت تعلیق درآوریم. ولی در بسیاری از اوقات باید دست به انتخاب زد. انتخاب و داوری بین دو نظریه ستاره شناسی بطلمیوسی و کپرنیکی در بازه میان سال ۱۵۴۰ میلادی تا اوایل قرن هفدهم از نمونه های نظریه های هم ارز تجربی بوده است. در این راستا در دوره معاصر می توان به دو تئوری کوانتوم مکانیک استاندارد (کپنهاگی) و کوانتوم مکانیک بوهمی اشاره کنیم(لیدی من،۲۰۵:۱۳۹۰). این دو نظریه، به دلیل اینکه می توانند مقادیر مشاهده پذیر یکسانی را نتیجه دهند و نیز تاکنون، مقدار مشاهداتی ترجیح بخشی از یکی از آنها برنیامده است، می توانند به عنوان دو نظریه رقیب تجربی در نظر گرفته شوند(سجادی ،۱۳۸۵). اگر ملاک های غیر تجربی، که استن مارک و دکتر باقری هم تاثیر آنها را ممکن می دانند، برای خروج از بیان قوی تعیّن ناقص و یا بیان ضعیف تعیّن ناقص [۳] در نظر گرفته شوند می توان انتظار داشت که این ملاک های غیر تجربی از جهان بینی دینی تغذیه نمایند، یعنی این ملاک ها می توانند با اصول، معیارها و اهداف وحی اسلامی تطابق داشته باشند. باید دقت کرد در علم دینی، منکر کفایت تجربی نظریه ها نیستیم. بلکه بحث در آن سطحی مطرح است که تعمیم ها از مرز کفایت تجربی می گذرند و وارد سطحی می شوند که عواملی غیر از خود علم فیزیک تاثیرات خود را نشان می دهند. اگر بخواهیم نظریه های بنیادی جهانشمول بسازیم باید این بها را پرداخت کنیم که به علت فقدان داده های تجربی کافی، مفروضات فوق علمی وارد کنیم. در این ناحیه است که ساختن نظریه هایی که نسبت به دین خنثی باشند، غیر واقع بینانه است. اگر ما برای خروج از حالت عدم تعین نظریه ها مجاز به استفاده از ارزش های شناختی مانند سازگاری، سادگی و توان توضیح هستیم، چه چیری مانع استفاده از اصول متافیزیک دینی در این ناحیه است؟ نقد دیگری که دکتر باقری وارد می داند به این شرح است: «سخن استن مارک و رایشنباخ بیشتر در مقام داوری است. این ترس از نسبی شدن علم است. اگر بنا باشد بگوییم این علم، دینی و یا مارکسیستی و... است پس عینیت علم چه می شود؟ تمام امتیاز علم به  objective  بودن آن بود. علم برای انسان گرانقدر است نه برای گروهی. شما می توانید ایدئولوژی خود اعم از بودایی و مسیحی و... را داشته باشید، اما علم خصوصی نیست چون عینی است. عینیت علم را حفظ کردن مهمترین چیزی است که باید به آن توجه کرد و علم دینی اگر بخواهد معنای موجهی داشته باشد، نباید این عینیت را از صحنه خارج کند. یعنی طوری باید عمل کند که عینیت علم محفوظ باشد و در آن حالت بتواند با دینی بودن یاد شود . نکته ای که در دیدگاه پوزیتیویستی به آن توجه نشده بود و هنوز هم برخی گرفتار آن هستند این است که دانشمندان با یک جهت گیری به جهان نگاه می کنند. جهت گیری متناسب با زمان و مکان و ... است. انسان خدا نیست که مطلق باشد؛ زمان، مکان و... به شما سمت و سو می دهد. ما هر یک می توانیم از زاویه ای به یک شیء نگاه کنیم. اما آیا زاویه داشتن با عینی بودن غیرقابل جمع است؟ نه؛ قابل جمع است. به این صورت که شما می توانید در همان زاویه دید خود ادعایی کنید و بعد آن را مورد آزمون قرار دهید و آن شواهد تجربی بتواند ادعای شما را تایید کند. یافته های شما در همان چارچوبِ سوگیری شما قرار دارد. سوگیری به علاوه عینیت آن چیزی است که ما آن را گم کرده ایم و این دو را از هم جدا می کنیم. زاویه دید در آن یافته همراه آن است نه اینکه ما بگوییم این یافته علمی، خنثی است. منتهی جهت دار بودن و عینی بودن قابل جمع است به این صورت که شما گوشه مشخصی را از واقعیت آدمی مشاهده می کنید و با شواهد تجربی آن را ارزیابی می کنید . » باقری نتیجه ای که از این مسائل گرفت را اینگونه بیان کرد: « من فکر می کنم در ذهن آقای گلشنی یک تصویر پوزیتیویستی از علم وجود دارد . » اول از نسبت دادن دیدگاه پوزیتویسم به دکتر گلشنی شروع می کنم. بسیار عجیب است که پس از یک عمر که دکتر گلشنی با پوزیتویسم مخالفت کرده اند و تمام کتابها و مقالات ایشان گواه بر این مدعا است، چگونه آقای دکتر باقری این دیدگاه را به ایشان نسبت می دهند؟ به نظرم باید در این حکم تجدید نظر کرد. اما نسبت دادن دیدگاه پوزیتویسم به دکتر گلشنی تا چه حد درست است؟ به نظر می رسد که تاثیر متافیزیک بر فیزیک را قبول کردن و نشان دادن این نوع تاثیرگذاری به همراه کتابهای و مقالاتی که ایشان در این زمینه نگارش کرده اند می تواند گواهی بر رد این ادعا باشد. چرا که پوزیتیویسم به یک معنا تلاش می کرد که متافیزیک را بی معنی اعلام نماید و آن را از قلمرو علم تجربی بیرون نگه دارد. برای بررسی قسمت های دیگر این نقد باید در وضوح معنای عینیت مقداری تامل کرد. عینیتی که دکتر باقری از علم انتظار دارند به چه معنایی است؟ حداقل می بایستی بین دو معنای عینیت تمایز قائل شد(در تقسیم بندی های دیگری عینیت به سه دسته تقسیم می شود). وقتی عالمان می گویند که «علم عینی است» چه معنایی را در ذهن دنبال می کنند؟ این عینیت را می توان به دو معنای کاملا متفاوت فهمید یکی از معناها این است که علم ناظر به واقعیت است و علم صرفاً به مشاهدات تجربی و یا نتایج اندازه گیری های انجام شده مربوط نمی شود. فیزیک نیوتونی یکی از نمونه های این نوع عینیت است که آنرا عینیت قوی می نامیم به عنوان نمونه به قانون نیروی گرانش می توان اشاره کرد. در عینیت نوع دیگر که آنرا عینیت ضعیف می نامیم دانشمندان به نتایج مشاهدات و اندازه گیری ها اشاره می کنند و منظور آنها از عینیت این نتایج این است که هر فرد و یا شخص دیگری اگر این آزمایش را انجام دهد و آنرا تکرار نماید همان نتایج دوباره حاصل خواهد آمد. این نوع عینیت صرفاً متضمن این است که هر آزمایشگر دیگری می تواند اعتبار نتایج علم را مورد سنچش قرار دهد. به طور خلاصه عینیت ضعیف یک نوع قانون نانوشته را فرض می کند که می توان آنرا به صورت زیر بیان کرد: اگر ما فلان عمل را انجام دهیم ما می بایستی فلان عمل دیگر را مشاهده نماییم. عینیت در این معنای ضعیف به بین الاذهانی بودن صرف رضایت می دهد و دیگر هیچ ادعای بیشتری در مورد واقعیت فراتر از نتایج مشاهدات و اندازه گیری ها نمی کند. باید دقت کرد که از عینیت به معنای قوی آن می توان به عینیت به معنای ضعیف آن دست یافت ولی نمی توان از عینیت ضعیف به عینیت قوی رسید. بسیاری از قوانین به کار رفته در مکانیک کوانتومی را صرفاً با بیان ضعیف عینیت می توان توجیه کرد و این ما را به سمت ریاضیات پوزیتیویستی هدایت می کند. (دسپانیا،۹۴:۱۹۸۳) با تمایزی که بین این دو نوع عینیت بیان کردم بسیار واضح است که دیدگاه دکتر باقری بیشتر به دیدگاه پوزیتیویسم نزدیک است، تا دیدگاه دکتر گلشنی. دکتر گلشنی از عینیت چیزی فراتر از عینیت ضعیف انتظار دارند و در هیچ کجای نوشته هایشان به قبول کردن سطح پدیدار و صرف پذیرش نتایج اندازه گیری و مشاهدات، به عنوان تنها منبع ما برای شناخت واقعیت بیرونی قبول نکرده اند. فیزیک کلاسیک وجود یک جهان خارجی مستقل از ذهن بشر را پذیرفته بود و وظیفه خود را شناخت این جهان می دانست. دکتر گلشنی در مورد شناخت جهان خارج واقع گرایی نقابدار دسپانیا را قبول دارند که به هیچ عنوان با عینیت ضعیف یکی نمی شود. پیدایش مشکلات در فیزیک کلاسیک و ظهور نظریه کوانتوم، واقع گرایی کلاسیک را مورد تعرض قرار داد و بنیانگذاران این نظریه غالبا منکر واقعیتی ورای پدیده ها شدند و فرمالیزم ریاضی نظریه کوانتوم را به عنوان نسخه ای برای پیش بینی پدیده ها تلقی کردند. آنها در مورد مسائلی که به چرایی حوادث مربوط می شود موضع منفی گرفتند و یا لااقل سکوت کردند و خود را به این تسلی دادند که یا این گونه مسائل حل شده است و یا نباید در مورد آنها صحبت کرد. نکته مهمی که این خط مشی را زنده نگه داشته است، توفیق درخشانی است که نظریه کوانتوم در حوزه وسیعی از فیزیک داشته است. اما آیا تایید تجربی کافی است و انتظار ما از یک نظریه صرفاً پیش بینی نتایج آزمایشها است، یا اینکه چگونگی وقوع حوادث هم مطرح است؟ آیا ناتوانی فعلی ما در ارائه یک تصویر قابل درک از جهان میکروفیزیک کافی است که منکر واقعیت عینی در آن حوزه بشویم؟ به عقیده ما این درست نیست که به خاطر بعضی مسائل حل نشده، اعتقاد به واقعیت اشیاء کوانتومی را کنار بگذاریم و کشف علل زیربنایی پدیده ها را متوقف کنیم زیرا در این صورت کل فعالیت های علمی کم ارزش می شود و فیزیک به نسخه هایی برای پیش بینی نتایج آزمایشها خلاصه می شود. با دیدگاه علم دینی می توان گفت که احتمالاً راههای جدیدی برای توصیف واقعیت لازم است و اینکه تا به حال موفق به کشف آنها نشده ایم به منزله پایان مسیر نیست. اگر هزاران بار کوشش به شکست بینجامد هدف شناخت ساختار واقعی فرایند های زمانی – مکانی را نباید واگذار نماییم. صرف رضایت به عینیت ضعیف نمی تواند برطرف کننده هدف اصلی علوم طبیعی که شناخت طبیعت است باشد. آقای دکتر باقری اگر علم معاصر را به هر معنائی کاملاً عینی بدانند آنگاه باید علم دینی مذکور را هم به همان معنا عینی بدانند، چراکه صرفا در متافیزیک علم با هم تفاوت خواهند داشت نه در نتایج تجربی. در تعریف علم دینی اشاره کردیم که علم دینی علمی است که در چارچوب جهان بینی دینی مسائل را دنبال می کند. علم دینی صرفاً از یک متافیزیک متفاوت بهره می برد و اگر وجود متافیزیک در بافت درهم تنیده علم برای عینیت علم دینی می تواند مشکل آفرین باشد به همین منوال هم می بایستی علم معاصر مشکل داشته باشد، چرا که علم معاصر بدون متافیزیک ممکن نیست. به چه معنایی علم معاصر عینی است؟ اگر ما بتوانیم عینیت علم معاصر را تعریف نماییم و شرایط آن را بیان کنیم آنگاه می توانیم از آن ملاک ها به صورت برابر برای علم دینی هم بهره ببریم. نشان دادن چیستی عینیت علمی مورد نظر دکتر باقری و استدلال آن توسط ایشان شاید بتواند راهگشا باشد. نقد دیگری که دکتر باقری بیان می کنند در ذیلمی آید: «یافته های علمی دانشمندان در چارچوب متافیزیک خودشان متولد می شود و رشد می کند نه اینکه متولد شود و بعد در یک چارچوبی قرار بگیرد. یعنی متافیزیک در عرصه علم، پسینی وارد نمی شود. دانشمندی که یک جهت گیری اجتناب ناپذیر زمانی و مکانی و فرهنگی دارد با ارزیابی آن توسط شواهد تجربی به یک نتیجه هم علمی و هم متافیزیک می رسد. یعنی متافیزیک فوق علم نیست بلکه در علم تنیده شده است. رابطه عکس و قابی که ذکر کردم در مورد علم صادق نیست. متافیزیک با علم همراه است نه اینکه علم متولد شود و بعد در دامن متافیزیک قرار گیرد . نظر بنده این است که بودن علم دینی ضروری نیست. آنچه برای بشر ضروری بوده علم بوده و دین. انسان ها با همان جهت گیری های مختلف خود علم ورزی کرده اند و خواهند کرد و علم و دین از گذشته هر کدام کار خود را انجام داده است. اگر علم دینی متولد نشود، هیچ مشکلی در عالم پدید نخواهد آمد. در این کتاب آقای گلشنی سعی کرده رابطه بین متافیزیک و علم در مقام تکوین علم را جستجو کند اما این ناتمام مانده به خاطر اینکه تصور عینیتی که از علم وجود داشته درست نبوده و فقط ترکیب با یک متافیزیک که بیشتر پسینی می باشد مطرح بوده است . » ابتدا سوالی به ذهن خطور می کند، اگر بنابر گفته دکتر باقری علم دینی ضرورتی ندارد، چرا ایشان علم دینی را قبلا ً مطرح کردند و حاضر شدند برای آن جایزه دریافت نمایند؟ این ابهام و تفاوت در مرحله نظر و عمل بسیار عجیب به نظر می رسد. مدل علم دینی به هیچ عنوان ادعای جدایی متافیزیک از علم را مطرح نمی کند. تاثیر متافیزیک بر فیزیک به نحوی نیست که به صورت پسینی سوار بر علم شود. پسینی بودن متافیزیک در مرحله کشف نظریات علمی به چه معنایی است؟ اگر متافیزیک پسینی باشد یعنی ابتدا فرایند کشف بدون متافیزیک اتفاق افتاده است و به نظر می رسد که این به صورت کامل با ادعای اولیه که متافیزیک در فرایند کشف تاثیر دارد هماهنگ نباشد. پس همانگونه که در مرحله کشف قائل به پیشینی بودن متافیزیک بر فرایند کشف است می توان انتظار داشت که در مرحله داوری هم متافیزیک پیشینی در نظر گرفته شود. هیچ عالمی با ذهن خالی با جهان مواجه نمی کند. فعالیت علمی یک فعالیت انسانی است و انسان با همه مفروضات ذهنی و پیش فرض های اجتماعی، سیاسی و... در این فعالیت شرکت می کند. نتیجه گیری: مدل علم پیشنهادی دکتر مهدی گلشنی گرچه بین سطح کاوش تجربی و سطح بنیادی علم تفکیک قائل می شود، ولی متافیزیک را در هر دو حوزه مطرح می داند ولی این تاثیر در این دو حوزه از اختلاف درجه برخوردار است. تعمیم ها در مورد سطوح بنیادی علم یک کار صرفاً تجربی محض نیست. تمایز بین مقام کشف و داوری هم نمی تواند تاثیر گذاری متافیزیک بر علم را رد کند. در مورد تاثیر گذاری متافیزیک در مرحله کشف اختلاف نظری نیست، اما ما نشان دادیم که تاثیر گذاری متافیزیک بر علم، در مواردی که با تعیّن ناقص روبرو هستیم در مرحله داوری و انتخاب هم این تاثیرگذاری ممکن است. این فرایند(تعین ناقص) به عنوان کانالی برای تاثیر گذاری، در نوشته های دکتر گلشنی مورد توجه قرار گرفته است و نشان داده اند که در تاریخ علم فیزیک مواردی از این نوع تاثیر گذاری به وقوع پیوسته است. اگر مدل علم دینی طبق گفته دکتر باقری در مورد عینیت مشکل دارد (که به نظر ما ندارد)علم معاصر مورد نظر دکتر باقری هم از همان لحاظ مشکل دارد... عینیت به عنوان چالشی صرفاً در مقابل علم دینی قرار ندارد بلکه حتی علم فارغ ازمتافیزیک دینی هم با این چالش روبرو است. مدل علم دینی صرفاً با جابجا کردن اصول متافیزیک علم مشکلی بر مشکلات علم معاصر از جنبه عینی بودن نمی افزاید. منابع: سجادی، سید هدایت، ۱۳۸۵، تحلیلی بر مسئله تعین ناقص در عرصه انتخاب میان نظریه های علم تجربی، مجله حکمت و فلسفه، سال دوم، شماره سوم گلشنی، مهدی،۱۳۹۳، از علم سکولار تا علم دینی، چاپ هفتم، تهران، نشر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی گلشنی، مهدی،۱۳۸۷، آیا علم می تواند دین را نادیده بگیرد؟، ترجمه بتول نجفی، تهران، نشر پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی لیدی من، جیمز ۱۳۹۰، فلسفه علم، ترجمه حسین کرمی، انتشارات حکمت، تهران، چاپ اول Kukla, André (۱۹۹۳) “Laudan, Leplin, Empirical Equivalence and Underdetermination”, Analysis, ۵۳: ۱-۷. Laudan, Larry & Jarrett Leplin (۱۹۹۱) “Empirical Equivalence and Underdetermination”, Journal of Philosophy, ۸۸: ۴۴۹-۷۲. Kuhn Thomas S.(۱۹۹۸).”Objective Value Judgment and Theory Choice “.in Introductory Reading in the Philosophy of Science ,ed: E.D.Klemeke,Holinger,Rudge. New York :Prometheus Books. Smith ,Newton .(۲۰۰۰). Underdetermination of Theory by Data ,A Combination to Philosophy of Science ,Blackwel. D 'Espagnat, Bernard, ۱۹۸۳, In Search of Reality, Springer, New York, pp. ۹۲-۱۰۳. SCHICKORE, JUTTA(۲۰۰۶), Revisiting Discovery and Justification,springer [۱] .فارغ تحصیل فلسفه علم از دانشگاه صنعتی شریف arambatobeh @gmail.com [۲] . Anthropic principle [۳] .فرض کنید که نظریه T مطرح شده و همه شواهد تجربی نیز با آن سازگار است .نظریه دیگر # T وجود دارد که آن نیز با همه شواهد موجود به نفع نظریه T سازگار است(هر دوی آنها با شواهدی که تاکنون گردآمده اند،سازگارند) .اگر همه شواهد موجود به نفع T با فرضیه # T سازگار باشند ،دلیلی وجود ندارد که بپذیریم T صادق است اما # T صادق نیست .(لیدی من،۲۰۳:۱۳۹۰)


پنجشنبه ، ۲۰اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هوش نیوز]
[مشاهده در: www.hooshnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 11]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن