تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 30 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):به راستى كه اين زبان كليد همه خوبى‏ها و بدى‏هاست پس شايسته است كه مؤمن زبان خ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1831449252




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آقا مهدی مرد عمل بود نه حرف! / حساسیت ایشان به بیت المال مثال زدنی بود/ همیشه هوای زیر دستانش را داشت


واضح آرشیو وب فارسی:آناج: نزدیک شدن به سالروز شهادت آقا مهدی باکری ما را بر آن داشت که پای صحبت رزمندگانی بنشینم که از عطر نفس های الهی سردار بدر بهره ها برده اند و حرف ها برای گفتن دارند...گروه فرهنگ پایداری آناج: اسفند ماه که فرا می رسد حال و هوای رزمندگان عاشورا رنگی از جنس شهادت به خود می گیرد، چراکه عزیزترین فرزندان آذربایجان در این ماه آسمانی شدند و عملیات های بدر و خیبر را معبری برای رسیدن به الله یافتند. در آستانه ی سالگرد شهادت فرمانده لشکر عاشورا آقا مهدی باکری گفتگویی ویژه با رزمنده لشگر همیشه پیروز عاشورا، "عبدالرزاق میراب" بیسیمچی آقا مهدی داشته ایم؛ آناج: لطفا خودتان را معرفی کنید: عبدالرزاق میراب، بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستم و افتخار سه سال خدمت در حضور شهید مهدی باکری را دارم؛ پس از عملیات والفجر مقدماتی در محضر شهید آقا مهدی باکری به عنوان بیسیمچی توفیق خدمت داشتم آناج: از ویژگی های اخلاقی سردار عاشورا، آقا مهدی باکری برایمان بگویید: آن کسی که شما می خواهید توصیفش کنم در یک کلام مرد خدا بود و خود می دانید که مرد خدا را نمی توان در اندک مجال توصیف کرد، فقط در این حد می توانم بگویم در تمام رفتار و کارها و گفتارش خدا بود و خدا ... همیشه به رضای الهی در کارهایش توجه می کرد و همین باعث می شد در قلب رزمندگان و اطرافیانش نفوذ کند، به قدری که هیچکس نخواهد ذره ای از اوامرش سرپیچی کند و یا خدایی نکرده حرفش روی زمین بماند. آقا مهدی مرد عمل بود نه حرف! آقا مهدی مرد عمل بود و اخلاص و صداقت همیشه در عملش متجلی می شد نه اینکه حرف بزند و ادعا بکند؛ وقتی هم می خواست اقدامی انجام بدهد هرگز سعی نمی کرد خودنمایی کند بلکه مبّرا از هر نوع ریا بود و فقط با خدا معامله می کرد. روی بسیجیانش خیلی حساسیت داشت و مدام به فرماندهان گردان ها و بقیه سفارششان را می کرد. با آن تکیه کلام همیشگی "الله بنده سی" می گفت: « بدانید که ما برای بسیجیانی که خانواده و پدر و مادر خود را رها کرده و به جبهه آمده اند، حکم خانواده و پدر و مادر را داریم و باید بر اساس امکاناتی که داریم طوری مدیریت کنیم که آنها احساس غربت نکنند، آنها در راه دفاع از اسلام و قرآن از خانه هاشان هجرت کرده و به جبهه آمده اند لذا وظیفه ماست که از آنها به خوبی حمایت کنیم.» فرماندهی که خود در خط مقدم بود نه در مقر امن فرماندهی! در عملیات رمضان که دمای هوا بالای 50 درجه بود از من خواست ماشین را آماده کنم تا سری به خط بزنیم (این روال همیشگی او بود که همیشه دوشادوش بسیجیان قرار می گرفت نه اینکه در مقر فرماندهی به دور از تهدید و خطر کارش را انجام بدهد)؛ گرمای هوا خیلی طاقت فرسا بود و به من می گفت الله بنده سی اگر این گرما را تحمل نکنیم، روز حساب را چطور تحمل خواهیم کرد؟ وقتی به سنگر محور رسیدیم (بر اساس حساسیتی که بر حفظ و مدیریت بیت المال داشت) به من گفت ماشین را به سنگر ببرم؛ وقتی بچه ها آقا مهدی را دیدند گل از گلشان شکفت و سریع از درون یخچال کائوچو که قالب یخ در آن داشتیم و برای خنک کردن آب و کمپوت از آن استفاده می کردیم، کمپوتی خنک آوردند اما آنها هرچه اصرار کردند، آقا مهدی اجازه نداد بازش کنند.  آقای علاءالدین نورمحمدزاده(مسئول محور) گفت مال صغیر که نیست، اجازه بدهید باز کنیم. بچه ها قدری از امتناع آقا مهدی ناراحت شدند و او هم به نورمحمدزاده گفت حال که انقدر حساسیت نشان می دهید دلیل مخالفتم را به شما می گویم؛ دلیل کار من این است که اگر من این کمپوت خنک را بخورم وقتی به بچه های خط برسم دیگر آنها را که در این گرما به جای کمپوت خنک کلاه آهنی داغ شده بر سر گذاشته اند و دارند می جنگند، درک نخواهم کرد و اگر او در مورد گرما و کمبودها و بیت المال مسائلی را مطرح کند من آن را درک نخواهم کرد. وقتی بچه های حاضر در خط به او اصرار می کردند که در مقر باشد و به خط نیاید، گفت من هم رزمنده ای هستم مثل شما که باید در خط حاضر باشم و با دشمن بجنگم. همین خلق و خویش بود که حتی تماشای چهره اش به بچه ها روحیه می داد و شادمانشان می کرد و با دیدنش خستگی از تن رزمندگان در می رفت. ماجرای سبزی خوردن در خط مقدم جنگ! حتی در همین راستا، در جلسه ای که با فرماندهان برقرار بود، آقا مهدی سفارش کرد هنگام علیات به تمامی لشکرها غذای یکسان توزیع شود تا هنگام الحاق نیروهای مختلف با یکدیگر، کسی احساس تبعیض بین لشکرها نکند؛ همه موافقت کردند اما هنگام عملیات (خیبر) آقا مهدی از دیدن صحنه ای برآشفت؛ هنگام ظهر همراه آقا مهدی به خط رفتیم، به نیروهای تمام لشکرهایی که در خط بودند، غذای گرم داده بودند؛ نیروهای لشکر هشت نجف را دیدیم که به آنها غذای گرم همراه با قدری سبزی داده بودند. وقتی آقا مهدی را دیدند به ما هم دو تا غذا دادند اما قبول نکرد و گفت این غذا مال نیروهای این لشکر است و باید به همه برسد؛ با اصرار زیاد یکی از غذاها را به من دادند و گفتند حداقل این را همراه داشته باشید؛ من غذا را به اصرار آنها گرفتم و آقا مهدی هم سرزنشم کرد و گفت ای کاش به بچه های لشکر ما هم غذای گرم همراه با سبزی بدهند. وقتی به لشکر خودمان رسیدیم آقا مهدی دید برای بچه های ماهم غذای گرم آورده اند اما سبزی ها تماما پاک نشده بودند! خیلی ناراحت و عصبانی شد گویی که آب داغ بر سرش ریخته باشی؛ به من گفت مسئول تدارکات را با بی سیم به گوش کن؛ پشت بی سیم به او گفت: الله بنده سی! من بارها به شما گفتم آن بسیجی ها پدر و مادر کنارشان نیست و باید به فکرشان باشید آن وقت شما سبزی پاک نشده برایشان می فرستید؟! آنها که وقت برای پر کردن خشابشان و آب برای شستن دستشان ندارند، شما سبزی فرستاده اید که پاک کنند و بخورند؟! آن بنده خدا هم خیلی ناراحت شد و گفت بچه ها ندانسته سبزی ها را بدون اینکه پاک کنند بار زده اند. آقا مهدی سبزی را که از لشکر هشت به ما داده بودند، نشان داد و گفت این را به عنوان نمونه به تدارکات بده تا هنگام شام دیگر این اشتباه را تکرار نکنند. این کارها همه ناشی از علاقه ای بود که فرمانده سپاه عاشورا به بسیجیان داشت، علاقه ای که در کمتر کسی پیدا می شود. آناج: از باکری های خیبر و از آنچه بر دو برادر گذشت تعریف کنید: پاتک های دشمن در خیبر خیلی سنگین بود و تمام عزمش را جزم کرده بود تا جزیره را از ما بگیرد؛ بین فرماندهان لشکرهای مختلف مثل، شهید کاظمی، شهید زین الدین، شهید یاغچیان، سردار سلیمانی، شهید همت و آقا مهدی جلسه ای برگزار و تدابیر مربوط به اولین عملیات آبی خاکی سنجیده شد. دشمن هم در حیرت بود که ایران چگونه می خواهد عملیات آبی خاکی انجام بدهد. قرار بر این شد که گردان علی اصغر به فرماندهی آقای نظمی و حمید باکری پیش بروند؛ همسر شهید حمید باکری پیغام فرستاده بود که با آنها ارتباط تلفنی برقرار کند. در واقع آسیه و احسان (بچه های آقا حمید) به شدت تب کرده بودند و همسرشان با آقا مهدی تماس گرفته بود؛ برای همین آقا مهدی از من خواست که به مخابرات اطلاع بدهم اگر قرار است در آن نقطه تلفن برقرار کنند، این کار را زودتر انجام بدهند؛ من این پیام را به مخابرات رساندم و تلفن برقرار شد. وقتی نیروها جهت اعزام به خط سوار قایق می شدند، آقا مهدی به من گفت آقا حمید را به سنگر فرا بخوانم؛ اطاعت امر کردم و آقا حمید نزد آقا مهدی آمد؛ از حمید پرسید: چه مدت است که با بچه هایت حرف نزده ای؟ حمید تعجب کرد و رزمندگانی را که سوار قایق های می شدند، نشان داد و گفت الان بچه های ما آنها هستند و من فقط به آنها فکر می کنم. آقا مهدی گفت من هم قبول دارم که آنها مهم ترند ولی اینجا تلفن برقرار است و از تو می خواهم با خانواده ات تماس بگیری. آقا حمید قبول کرد و تماس گرفت. پشت تلفن، همسر حمید آقا خیلی ناراحت شد و چون هر دو فرزندش تب کرده بودند و مردی هم بالا سرشان نبود؛ از طرفی آنها را در خانه های سازمانی اهواز اسکان داده بودند و قطعا راحتی شهر خودشان را نداشت. با این حال حمید آقا آنها را دلداری داد و ضرورت حضور در جبهه را برای خانم خود توضیح داد اما به او نگفت در حال رفتن به عملیات هستیم بلکه گفت سرگرم آموزش نیروها هستیم و فرصتی برای تماس با شما پیدا نکرده ام. اما شما و حسن و آسیه را به خدا می سپارم، شما هم مواظبشان باش انشاءالله حالشان خوب می شود. در همان تماس بود که برای آخرین بار با احسان و آسیه صحبت کرد. سفارش آقا مهدی برای برادرش حمید در عملیات خیبر آقا مهدی به من گفت در راه کوله پشتی حمید را نگاه کن و ببین جیره غذایی با خود برداشته است یا نه، اگر برنداشت اندازه ی جیره ای که به همه ی رزمنده ها می دهند در کوله اش مواد خوراکی بگذار؛ آقاحمید خیلی مقید بود و اگر به او غذا هم نمی رسید اصلا لب باز نمی کرد. طبق فرمان به کوله پشتی آقا حمید نگاه کردم و دیدم حق با آقا مهدی بوده چون هیچ جیره غذایی نگرفته بود؛ عین همانی را که به دیگر بچه ها داده بودند، از تدارکات گرفتم و در کوله ی حمید گذاشتم. بعد که کوله را در دست گرفت، گفت میراب! کوله ام را سنگین تر کردی! گفتم سفارش آقا مهدی بود. آقا حمید در تعجب بود، می گفت این چه صیغه ای است که مجبورم می کند با همسرم تماس می گیرد و یا به تو سفارش می کند کوله ام را چک کنی؛ آقا مهدی چه منظوری از این کارها دارد خدا عالم است، انشاءالله عاقبتمان به خیر شود. حمید آقا راست می گفت، کارها و دل نگرانی های آقا مهدی در عملیات خیبر خیلی بارز بود، گویی می دانست در این عملیات حمید و مرتضی یاغچیان و خیلی از بچه های دیگر شهید می شوند. آقا مهدی و حمید و دیگر بچه ها با یکدیگر خداحافظی کردند و شهید باکری توصیه های لازم را به همه بیان نمود و تاکید کرد که هنگام مواجهه با دشمن ذکر بگویید و مخصوصا "وجعلنا ..." را بخوانید. می گفت خدا با ماست و خود وعده داده هرکس از دین حمایت کند، من هم از او حمایت می کنم. حدودا بعد از 32 ساعت نیروها به نقطه مقرر رسیدند و من کاملا به گوش بودم تا رمزی که ما بین آقا مهدی و برادرشان و سایر لشکرها تعیین شده بود، اعلام شود. آقای محسن رضایی رمز عملیات را به آقا مهدی اعلام کرد و او هم رمز را به آقا حمید اعلام کرد و عملیات شروع شد. آقا مهدی کاملا بی تاب و نگران بود البته نه از جانب برادرش بلکه برای تمام رزمنده ها نگران بود چون این بار برخلاف عملیات های قبلی فاصله اش با آنها زیاد بود و نمی توانست مستقیما به آنها سر بزند و بیشتر دلش می خواست هرچه زودتر به خط برسد و دوشادوش بچه ها بجنگد. ساعت نزدیک پنج بود و مرحوم شهید احمد کاظمی گفت باید نیروها را هلی برد کنیم چون بچه ها خط را شکسته اند؛ اما هوانیروز با توجه به تاریکی هوا اجازه ی هلی برد نمی داد؛ به هر طریقی مجوز هلی برد تعدادی از نیروها گرفته شد و من به همراه مهدی باکری، کاظمی، بیسیم چی ها و بچه ای اطلاعات به منطقه اعزام شدیم. بعد از شناسایی محل گردان ها نیروها به همراه شهید مرتضی یاغچیان به خط مقدم هلی برد شدند. در یکی از مقرهای منهدم شده دشمن مستقر شدیم. در طول مدت عملیات خیبر شاهد امدادهای غیبی و تدبیرهای شهید باکری بودیم و با وجو اینکه شهدای زیادی تقدیم کرده بودیم اما جزو عملیات های موفق ما محسوب می شود و ما توانستیم جزایر را به دست آوریم. روزی که حفظ جزایر آبروی اسلام شد! چند روزی بود که دشمن پاتک می زد در یکی از شب ها از قرار گاه خبر آمد که احتمالا فراد دشمن عملیات بزرگی به قصد تصرف جزیره خواهد داشت. شب ساعت 10 بود که همگی فرمانده ها از جمله حاج احمد کاظمی، شهید باکری، شهید همت، گرد هم جمع شدیم. حدود نیم ساعت مانده بود به پاتک دشمن که حاج محسن رضایی بی سیم زد و خبر حضرت امام را به مهدی باکری داد که گفتند: «حضرت امام سلام رسانیده و فرموده با تمام اینکه تلفات زیادی در این عملیات داشتید اما حفظ این جزیره حفظ ابروی اسلام است.» پیامی که رعشه بر تن دشمن انداخت! با وجود اینکه در منطقه سیستم صوتی وجود نداشت اما با تدابیرآقا مهدی از طریق بی سیم این پیام حضرت امام ره به تمامی گردان ها و رزمندگان رساندیم در آن حین متوجه شدیم که دشمن با شنیدن صدای تکبیر رزمندگان رعشه بر اندامشان افتاده و در حال عقب نشینی است. شهید باکری دستور دادند که به دنبال دشمن بروید؛ رزمندگان از خاکریزها به دنبال دشمن رفتند و منجر به این شد که غنایم زیادی از دشمن به دست آورده و نفرات زیادی را به اسارت بگیریم. اجازه ندادیم دشمنی که به قصد تصرف جزیره آمده بود، به نقشه پلیدش دست یابد. در کل بعد از عنایت خدای متعال موفقیت این عملیات به دلیل تدابیر مهدی باکری بود حتی در بقیه عملیات نیز تمامی فرمانده هان لشکرها از راهنمایی ها واندیشه های ایشان کمک می گرفتند. آناج: در مورد جنگ بدر و شهادت مهدی باکری بفرمایید و اینکه یک سری شبه هایی که در این مورد وجود دارد و گفته شده اگر تدابیر درستی اندیشیده می شد شاید باکری شهید نمی شد و شاید تلفات زیادی نداشتیم نظر شما در این باره چیست؟ قبل از جنگ بدر فرماندهان جنگ به خدمت حضرت امام رسیده بودند و در آنجا به امام قول دادند که در این جنگ ما مانند امام حسین (ع) جنگ خواهیم کرد و به شهادت می رسیم. حتی این موضوع را به لشکریان خود می رسانند و از آنها می خواهند که در این عملیات جانانه بجنگند. آقا مهدی دراین جنگ نیز همانند جنگ های دیگر بی تابی می کرد بچه های گردان از وی خواهش و تمنا کردند که ایشان وارد عملیات نشوند، گفتند ما فرماندهان زیادی را از دست داده ایم ولی مهدی باکری نپذیرفت و گفت: نمی شود شما را تنها بگذارم. آقا مهدی از امام خمینی (ره) خواستند که دعا کنند شهید شود! حتی در دیداری که قبل جنگ با حضرت امام داشتند به ایشان گفته بودند که دعا کنید من در این جنگ شهید شوم. پس از شروع عملیات مستقرشدن آقا مهدی به قرارگاه بی سیم زد و خواستار دستور بعدی عملیات شدند. در تمامی این عملیات آقای شریعتی که بعد ها فرمانده لشگر 31 عاشورا شد کنار دست اقای باکری بودند. در جریان عملیات بدر نیز آقامهدی به قرار گاه خبر دادند که ما دجله را گرفته ایم و دشمن تلفات زیادی داده است. در همان جا با صدای بلند به رزمندگان گفت: «برادران سالهاست که ما در عزای امام حسین (ع) در عاشورا می گوییم دجله و فرات را به روی ایشان بستند، امروز به عشق اباعبدالحسین (ع) برویم و از فرات وضو بگیریم و نماز شکر بپا داریم!  بعد از نماز مغرب یک گردان آماده شدیم و به آن سوی دجله که آب روان و تندی داشت عبور کرده و به روستایی رسیدیم. دشمن را غافلگیر کرده بودیم و به همین جهت درگیری سنگینی بین دو طرف آغاز شد. از قرارگاه ما را فراخوان دادند که به این سوی دجله بازگردید؛ اما شهید مهدی باکری از مقر اجازه پدافند را گرفت. آقا مهدی معتقد بود هر وظیفه ای که از هرمحوی که محول شود باید انجام شود. قرار شد ما عملیاتی که محول شده بود را به لشکر 28 کردستان تحویل دهیم و از طرف دیگر روستاهای بصره و دجله را رد کنیم و ادامه عملیات خود را انجام دهیم. در این عملیات هم شاهد ابتکار و مدیریت آقا مهدی بودیم که خلأها را شناسایی می کرد و نیروی لشکرها را به هم الحاق می داد و مسیر ورودی دشمن را مسدود می کرد. در یک مرحله ای برای بستن مسیر خاکریز ها و هدایت نیروها آقا مهدی بیسیم را از من گرفت و همراه شهید کاظمی با موتور به خط مقدم رفت. من در کنار علی تجلایی به گوش بودم تا در صورتی که اطلاع دادند به آنها بپیوندیم. به یک باره دشمن حمله ی شدید را آغاز کرد و گلوله و آتش منطقه را در بر گرفت. یک بالگرد عراقی نزدیک ما فرود آمد به حدی نزدیک بود که کاملا قابل رویت بود و تیر باران کرد و همان لحظه بود که یک گلوله به پای من اصابت کرد که حتی متوجه نشده بودم. امدادگر پای تیر خورده مرا مشاهده کرد و گفت که باید به عقب باز گردم. من شروع به گریه کردم که من به عقب بر نخواهم گشت اما به امید اینکه پس از پانسمان می توانم به منطقه برگردم، حاضر شدم برگردم. البته در بین راه به خاطر شدت خونریزی از هوش رفته بودم تا اینکه در فرودگاه اهواز چشم باز کردم. تا چند روز که من در بیمارستان تبریز بستری بودم از شهادت آقا مهدی خبر نداشتم و نمی دانستم ایشان در روز 25 اسفند به شهادت رسیده اند و زمانی که شهید احد مقیمی و عده از رزمندگان برای برگزاری مراسم به تبریز آمدند فهمیدم که شهید باکری آسمانی شده اند. گفتگو از : نیر حیدری


دوشنبه ، ۱۷اسفند۱۳۹۴


[مشاهده متن کامل خبر]





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آناج]
[مشاهده در: www.anaj.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 26]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن